متن زندگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زندگی
کجاست آن خواب و خیال هایم؟!...
کجاست آن همه ذوق رسیدن به آینده؟!...
کجاست آن من بی پروا؟!...
این من نیستم...
کسی که در تنم زندانی کرده ام؛همان کودک نترس، با آرزوهای بزرگ و امیدی بس بی انتها نیست...
این من نیستم...
همانی که تنها دغدغه اش رویا پردازی بی...
در آن هنگام که شب فریب ثانیه های خاموش را می خورد خواب همه جا را فرا گرفته است.
آسمان رنگ عوض می کند و پهنه به تاریکی می دهد.
خوف همه جا را گرفته است، ستارگان آن دم نور را به فراموشی می سپارند؛ اما همچنان زندگی ادامه دارد...
زندگی می کنم؛
حتی اگر از من، چیزی جز یک قلب که با شورِ عشق می تپد نمانده باشد.
حتی اگر نفس هایم در تنگنا باشند و راهِ نجات را به سختی پیدا کنند.
زندگی را انتخاب می کنم؛
حتی اگر زانوهایم گاهی به زمین اصابت کنند و مشت های...
یک آدم هر چقدر هم قوی باشد؛
گاهی نیاز دارد بشنود،
هنوز به دردِ کاری می خورد،
هنوز برای زندگی کنارِ دیگران کافی هست.
گه گاهی
لبخندی نثارِ دیگران کنید و بگویید:
تو زیبایی، بی نظیری، فوق العاده ای!
خط بکشید روی غرورِ لعنتی تان.
اصلا نترسید،
هیچ چیزی از...
تا به حال به باران های تابستان فکر کرده اید؟!
که چقدر با باران زمستان فرق دارند!
ناگهانی می آیند،
کسی انتظارشان را نمی کشد.
برای همین محبوب اند
و به اعماقِ جان نفوذ می کنند.
چقدر تفاوت اساسی بین آن دو وجود دارد!
چقدر زندگیمان
به این ناگهانی رخ...
زندگی اصلا پیچیده نیست،
خودت را
از محدودیت ها رها کن!
شادی را در آغوش بگیر
و بگذر از تمامِ نشدن ها...
غصه، هیچ گاه
چیزی را حل نخواهد کرد...
تو مهم ترین فردِ زندگی ات هستی!
قبل از هر اولویت دیگری،
برای خودت ارزش قائل باش
و دیوانه وار به خودت عشق بورز!
گه گاهی برای تمامِ کارهای کرده و نکرده ات در زندگی، از خودت تشکر کن و تلاش ات را برای بهتر شدن به کار بگیر!
اگر...
هر فصلی یک نقاشیِ بی نقص است؛
که از رسوماتِ دلبری پیروی می کند.
باید لا به لای خستگی ها
مو به موی طبیعت را با چشم دل نگریست،
و آرامش را درون رگ ها جاری کرد.
باید پا در کفشِ آدم گذاشت و
سیب های ممنوعه ی زندگی را...
تو این چند سال که گذر عمرم رو دیدم، بارها برام پیش اومده که خیال کنم رسیدم به تهِ خط!
یه جاهایی احساس کردم دیگه نمی تونم از پس خیلی از مسائل ریز و درشت بربیام و بُریدم.
یه لحظه هایی بود که با خودم گفتم اینجا دیگه آخرشه. دیگه...
درِ اتاق را به امید این که کسی سرزده بیاید و او را غافلگیر کند، مطابقِ معمول باز می گذارد!
روزِ تعطیل هفته است و بهنام طبق عادت ساعت نُه بیدار شده است.
کسی در خانه نیست تا صدای بذله گویی های آزاردهنده ی او اذیتش کند!
تیک تاکِ ساعت...
دختری در من
هر روز صبح؛
به وقتِ معاشقه ی شبنم و سبزه ها
میوه ی زندگی را در بند بند وجودش به بار می نشاند.
چترش را در ایستگاه جا می گذارد تا صورتش با آبِ باران شسته شود...
و بی توجه به نگاهِ مسافران؛
به وسعتِ خیالش بر...