متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
آسان به تو دل دادم و نشناخت دلت
قدرِ دلکم را؛ چه بگوید به تو دل؟
💔
@bzahakimi
کند قلبم، زِ غمهای گران ایست
نمیپرسی؛ که دردت، آخر از چیست؟
اقلّا، با گلِ احساسِ قلبم
نکن بازی؛ دلم بازیچهات نیست
❤️
bzahakimi@
قلبم، به هوای تو زند شورِ نفس
حسّم، به جز از تو، نکند میل به کس
زیباست، نگاهی، به دلِ من که فقط
محتاجِ نگاهِ دلِ تو، باشد و بس
آبیِ کرانِ بغضِ رویا، میسوخت💔
بندر، به کنارِ نبضِ دریا، میسوخت💔
نزدیک، به روزِ دختر امّا، دختر💔
احساسِ دلش، برای بابا میسوخت💔
هوایم، با تو شد حالا، پر از مهر؛
نفس هستی و با تو، میکشم، دم!
روزی، دلِ من، ساکنِ گُلشهرِ هنر بود
در، عاطفهی نبضِ دلم، شور و شرر بود
در سینهی من، مِهرِ وفا، بود، درخشان
گنجینهی دل، معدنی از: دُرّ و گهر بود
به سویت، آمدم، با پای احساس
تو را فریاد دارد، نای احساس
دلم خستهست، از: آلودگیها
ببار ای بارانزای احساس
ببر، آلودگی را، از هوایم
دوباره، شاد کن، دنیای احساس
شکوفا کن، درونم، باغِ عشق و
به دستانم بده، گلهای احساس
فرایادم بیاور، مهربانی
به چشمک، چشمکِ شهلای احساس
مرا، مست از محبّت کن، دمادم
تو از جامِ تبِ صهبای احساس
دارد احساسم، سپاس از «تو»؛ که گشتی یارِ من؛
گشتهای یارِ دلِ تنهای شببیدارِ من!
زمانی که: شدم لبریزِ عشقت
وَ شد مهرت فقط، همّ دل و، غم
کشیدم با تبِ احساسِ سینه
تو را در دفترِ آغوشِ قلبم
دگر هرگز نخواهی رفت، بیرون
از این سینه؛ از این قلب و، از این دم
خروشان شو، میانِ موجِ جانم
بشو، شورشترین، دریای احساس
به جامِ سینهاَم، جاری نما، مِهر
از اشعارم بخوان آوای احساس
دلِ تشنهام را،
به دریا رسان!
به رویای آبیِ زیبا رسان!
دلم،
خواب دیده،
تو را،
هر زمان؛
بیا؛
باورم را،
به رویا رسان!
بدم،
عشق را،
در سرورِ دلم؛
و جان را،
به مهر و،
به گرما رسان!
تمامِ مرا،
بالِ پرواز ده؛
به باغِ صفا وُ،
تماشا رسان!
به احساسِ جانم،
بزن چشمکو،
مرا تا به مرزِ ثریا رسان!
میزنی تیرِ جفا، بر قلبِ من؛
باز هم میخواهمت؛ نامهربان!
باران آمد و
چکّه چکّه
نمِ یادت
ابری نمود آسمانِ احساسم را
تار شد، چشمانِ دل؛ شد تار و پودم، تارزن؛
تارتن، خفته، میانِ بغضِ تارِ لحظهها!
پ. ن:
تارتن: ۱_ بافنده. ۲_ عنکبوت. ۳_ کرم ابریشم.
میفشارد، هر زمانی، چنگِ غم، جانِ مرا؛
نغمههای جان، شد از نو، تار و مارِ لحظهها!
کاش، برگردد زمانی که: دلم، با «تو»، شود،
شاد، با حسّ عطش؛ در رهگذارِ لحظهها!
دل به تکرارِ تپش، دل دل کند، با تارِ عشق؛
همنوای دل شود، گیتار و تارِ لحظهها!
طی کنم،
با پای جانم،
کوچهباغِ عاشقی؛
در جوارِ تو،
بگردم،
همجوارِ لحظهها!