متن شب یلدا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شب یلدا
«یلدای تان پرخاطره و کانون زندگی تان گرم»
(شب یلدا)
شب شروع زمستان همان شب یلداست
شبی که الفت و مهر و وفا درآن جاری ست
شبی که با همه سرمای سخت و سوزانش
شبی ست گرم و دل انگیز و شام بیداری ست
شب وصال و شب دور هم...
شب یلدا؛ بلندترین شب سال.
شب قصه های قدیمی که از دل آتش می آیند و در همهمه ی کلمات و خنده ها گم می شوند.
خانه ها پر از گرمای چای و صدای یادگاری قصه های مادربزرگ است؛
و دل ها پر از یاد و امید.
فال حافظ در...
دوباره تو پلک زدی و شبم یلدا شد
دوباره وعده ی دیدارمان به فردا شد
آه ما قرارمان وقت گرما بود
باز تو نیامدی و فصل سرما شد
محمد عاشوری
یلدا
اگر نباشد یار،
بلندتر بودن شب ،
آید به چه کار ؟
آن دم را غنیمت شمار ،
که باشی همنشین نگار.
«هیچ»
هر نفس در غم هجرت شب یلداست مرا
لحظه ای فراق تو چون شب یلداست مرا
گر مجالی بگذارد غم نان ...!
هر شبم با تو چو یلداست مرا
دفترچه شعر من
پاییز ۱۴۰۲
رباعی
شب یلدا ز سَر آمده دوباره ...
بگیر ای دوست ز جبهه ها کناره
نظری کن به انار دانه دانه ...
مِی و مُطرب،نغمه های عاشقانه
دفترچه شعر من
پاییز ۱۴۰۲
دو بیتی
دوباره تو پلک زدی و شبم یلدا شد
دوباره وعده ی دیدارمان به فردا شد
آه ما قرارمان وقت گرما بود
باز تو نیامدی و فصل سرما شد
ستوده
من و غم های طولانی ، شب و یلدای تنهایی
نشستم با خودم تنها ولی انگار که اینجایی
گلم با خود چه ها کردی نمیدانی نمیدانی
نمیدانی خطا کردی نمیدانی که رسوایی
من و شب های تنهایی سراسر هر دو را جنگم
در این دنیای بی مهری چرا ای دل...
به حریمِ لبِ احساس رسد سینه ی ما؛
آن زمانی که نگاهت دلِ ما را ببرد!
روشن از مِهرِ وفا می کُند او، شام دل و،
این انارِ دلِ ما، تا شبِ یلدا ببرد!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس.
شبِ یلدای زلفت، شانه کردم؛
به چشمانت نگه، مستانه کردم؛
زمانی که: دلم لبریزِ «تو» شد،
انارِ دل، برایت دانه کردم؛
به لب هایت نهادم، مُهرِ لب را؛
شرابِ بوسه را، پیمانه کردم؛
زدم فال از کتابِ حافظ و باز،
تو را از نو صدا جانانه کردم؛
تمامِ حسّ قلبِ...
شبِ یلدا رسید و باز، بی تو،
تمامِ چشمِ احساسم، به در شد؛
سفر کردم، برای دیدنِ تو؛
ولی حسرت، نصیبم زان سفر شد؛
چرا که: رفته بودی، از شبِ عشق؛
همه یلدای من، آن شب، هدر شد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
(کتاب ترنم احساس)
«تو» باشی و امواجِ نگاهت؛ ای کاش!
«من» باشم و حسّم به پناهت؛ ای کاش!
وقتی که به پایان، برسد، یلدامان،
«دل» باشد و خورشیدِ پگاهت؛ ای کاش!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅
چقدر بی تو احساس تنهایی میکنم
این هم تنهایی دلگیر کرد مرا
هر شب تنهایی عاشقان یک شب یلداست
کاش میشد شب یلدا به کنارم باشی
مرحم این دل تنهاو بی قرارم باشی
عمرتون صدشب یلدا
بیتا
شب یلدا
شب یلدا رسید اما نیامد
بلند بالا...بلند بالا ...نیامد
خزان آلوده فصل جنونم
تسلی دلم، لیلا نیامد
نمیدانم چه سرّی دارد اما
نشان از آهوی صحرا نیامد
چراغ روشن بزم محبت
نگاه چشم بی پروا نیامد
برای لحظه های بی قراری
به ناز فتنه شهلا نیامد
انار و...
دردانه ی آذر
دختر زیبای پاییز
آری
با تو هستم یلدا جان!
دلتنگم
دلتنگ تر از تمام سالها
و بی تاب و دل نگران
نزدیک است وقت آمدنت
تا چند دقیقه دیگر
از راه می رسی
اما من
خسته ام
خسته تر از آن که
به پیشوازت بیایم
و چون...
نشسته ام کنار تو! عزیز دلربایِ خوب!
نگاه عاشقت بهار! دلم پر از دعای خوب...
انار دانه می کنم به رسم فصل زندگی
دوباره من! دوباره تو! دوباره ما! خدای خوب!
دوباره رقص برگ ها، به ناز برف دل سپرد
تو دعوتی به بوسه و به عطر ماجرای خوب!
بخند...
از خانه ی ما بهار را دزدیدند
دلگرمی عشق و یار را دزدیدند
ما فکر زمستان و شب یلدایم
دزدان شب و انتظار را دزدیدند
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی