متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
دلم کویر است
و عشق
ابری سِترون و
سخت، بی بارش .
دست هایت
آیه های مهربانی بود،
و چشم هایت
رسولِ عشق،
بی تو اما،
سیاره یِ وجود
بر مدارِ هیچ
می پیچد.
می گویند :
(- با غم نان و بیم جان -
سخن از عشق خطاست)،
امّا،
عشق آزادی،
بر هر دردِ بی درمان
دواست.
چه هاکردم بادل خود
بگفتم این دل مگربی گناه نبود؟
غرق کردم این من رابرای نجات
افسوس بگفتم خرافه ای بیش نبود؟
تن همه تن روندبه سوی آبادی
مگرقرارمان همه تن ها نبود؟
نخواهم که بمانم دراین ویرانی
چاره ای بجویم،مگرقرارمان این نبود؟
بیا ومن راببر،هرکجاکه میخواهی ببر
مگرقرارمان باهم...
روی کاغذ سپید می نویسم:
لبخند / بهار / عشق
بی تو سیاه پوشند
،
دیرگاهیست
لبخند تو
بهار عشق من نیست.
تو را دیدن ، سرآغاز اسیری ست
تمنّایت چه راه ناگزیری ست...
بقدری ریخته ، نور از ، دو چشمت
که گویی ، کهکشان راه شیری ست
بهزاد غدیری
تب عشق،
و تابش آفتاب نیمروز،
چونان آتشی می افروزد بر گونه هایت،
که شاپرک را تاب نشستن بر آن نیست....
مهدی بابایی ( سوشیانت )
برگ های رنگارنگ، زمین را در ردای طلایی می پوشانند
غم، با دستان سرد، بر قلب فشار می آورد.
اما عشق، پناهگاهی گرم برای التیام زخم مصیبت ها است
تا خورشید قلبت بر سرزمین تاریک اندیشه هابتابد .
برگ های پاییزی، در هوا می چرخند
برای آغوش کشیدن بادهایی که...
دلتنگ کسی هستم، دلتنگ نگاهم نیست
من منتظرم اما، او چشم به راهم نیست
در سینه ی من غوغاست او بی خبر از حالم
در موج غم و اندوه ، افسوس پناهم نیست
در خود گره ای کورم ، می سوزم و می سازم
بر سوز دلم غیر از ،...
درد را در کل تنم حس میکنم
خسته و بی روح و تنها، کنجی کز میکنم
قهقه میزنم و خرم میشوم
درخود اما دائما از اوجی پرت میشوم
به گمانم ذهن را از یاد تو دور میکنم
منتها در دل مکرر رخت یاد میکنم
l0tfii
عشق می ورزم به همه
-حتّا تو-
دوست دارم همه را
-حتّا تو-
که مرا
دوست نداری
و نمی دانی عشق
طعمِ نارنگی و لیمو دارد.
معنای زندگی چیزی جز عشق نیست...
عسل روی لبهایت می ریزم
شاید، که با طعم لبهای تو
خوردنی تر شود عسل
دلم، بهانه هایش هم
به آدم نرفته است!
ای چاشنی زیبای روزهای بیست سالگی ام
تو در میان تمام مجازها
بدون هیچ شک و تردیدی
در واقعیت جولان میدهی
و مرا فراتر از عشق کشانده ای
با تو
امشب فکر تو در خیالم پر می زند
عاشقانه های تو بر دلم سر می زند
سالهاست به دل قبله گاه عاشقی شده ای
که بر کعبه ی دلت خالصانه در می زند
روشن دل گشته ام در ره عشقت لَختی بتاب
که تاریکی شبهای من با تو...
قصه عشق
از ازل قصه ی عشق بر سند دل زده اند
عاشقان را عقل نیست ، چون عاقلان می زده اند
در نبرد عاشقی نیم بیشتر خونین جگر
آنان که شیطان صفت اند از پشت خنجر زده اند
سینه به سینه دست به دست گشته کتاب عاشقان
آنان که...
هر روز باور داشتنت
کمرنگ تر می شود
دیگر هیچ واژه ای در ذهنم
برای نوشتن از تو
متولد نمی شود
قلمم می گرید
برای شعرهایی که
هرگز سروده نخواهند شد
بیا باور کنیم
که عشق بین ما
حرفی برای گفتن نداشت
مجید رفیع زاد