ای دل ساده ی من دور و برت را بنگر هر که با یار خودش رفت... تو تنها ماندی .
دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
عمر ما در کوچه های شب گذشت زندگی یک دم به کام ما نگشت بی تفاوت بی هدف بی آرزو می روم در چاه تاریکی فرو
حاصل یک عمر عاشق بودنم دل کندن است هیچ چیز از تو نمیخواهم ، برو ... تنها برو
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست گریه های سحرم را اثری پیدا نیست (محتشم کاشانی)
حتی یک نفر را نداشتم که با او دردودل کنم کسی باشد که بهش بگویم دوستش دارم می فهمی ؟ میدانی عشق یعنی چی ؟ خیال نمی کنم بفهمی هیچ کس نمی داند من چه حالی دارم ، هیچکس دلم از تنهایی می پوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار...
رفته رفته می رود رخسارِ من از یادِ تو محو می گردد دلِ تب دارِ من از یاد تو رفته رفته خنده هایم تلخ و پنهان می شود سرزمینِ قلبِ من بی تو ویران می شود رفته رفته غم درونِ چهره ام پَر می کشد جامِ زهرِ مردنم را چون...
در اوجِ بغضِ چشمانم از نمِ باران تنهایی خیس است تمام واژه های دلتنگی کاش میدانستی در خیالم نیست جز چِکه چِکه از تو
تو می خواستی بروی من می خواستم بمانی باورمی کنی یانه!؟ نمی دانم. دلم برایت تنگ می شود وقتی هوا می گیرد باران می زند برگها می افتند کوچه باشد یا خیابان شهر یا زندان فرقی نمی کند دلم برایت تنگ می شود. * حواست به نبودنت هست یا نه!؟...
اصلش این بود که الان بودی.. اینجا کنار من... که اشکام نبودن... که دستات بودن... که آغوشت بود... که غم نبود... که درد نبود... که تو بودی! تو،تو،تو...!
شادی طلاق داده ی صدسالهٔ من است با او مرا چه نسبت و او را به من چه کار
زنده بودم به خدا هرچه کشیدم فریاد… نه کسی بود دراین شهرنه فریاد رسی.. بنویسید فقط روی مزارم ای داد… خانه ی غصه شود تابه قیامت آباد…
روی قبرم بنویسید به یک خط درشت… حسرت دیدن دلدار مرا آخر کشت…
کاش یکبار هم ما شکوفه میدادیم، ما که اینهمه هَرَس شده ایم
تصویر درشتی از غم شدیم و آینه تعبیر خطرناکی از ماست
تنها نیستم,خیالت راحت... یادت با من است امشب... میسوزاند و میسوزم با یادت و... همدم تنهایی هم میشویم امشب...
کار سن نیست که اینگونه زمین گیر شدم من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
روز های آخر دلواپسی ... غصه هامان در گلو فریاد شد روی تنهایی ما خطی کشید فصلی از خوشباوری ایجاد شد ما برای زندگی شش خواستیم شانس هم با ما فقط تا پنچ بود بی رخ او شاه دل سرباز نیست بازی ما بازی شطرنج بود شعله های آبی و...
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
نمی دانم کدام پایه از هزاران پایه ی میزِ "بودنم" را کوتاه میخ کرده ام، که لنگ می زند مدام. کج می شود مدام. می ریزد تمامِ آنچه با دقت و ذوق چیده بودم رویش مدام و گند می خورد به تمام آنچه در سر داشتم مدام و زهر می...
زخم روی زخم آمد! و سرانجام عفونی شد، این تلنبارِ آسیب، رویِ دلم.... .
من یک بار مرگ را تجربه کرده ام یک نفر شبیه تو دست یک نفر که شبیه من نبود را گرفته بود باران هم می آمد...
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟... من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم
روی زخم یادگاری ات نمک پاشیده ام تا مبادا جای نیشت را بگیرد مرهمی