متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
توی ی جای سرسبز، سردرگم بودم!
نمیدونم اصلا چرا اونجا بودم؟!
کم کم انگار ی چیزایی داش یادم میومد!
ولی این یادآوری ی جوری بود!
ی جوری ک انگار قبلا نمیدونسم و الان یهویی میدونم!
عجیب بود و ی کم باعث شده بود تو ذهنم سوال ایجاد بشه!
ک مثلا...
اشک تمام صورتش را پر کرده بود..
آرام ب سمتش قدم برداشتم..
نگاهم کرد اما باز نگاهش پر از اشک شد و ب پایین افتاد مرواریدهای درخشانش..
لب گشودم تا دلداری بدهم..
اما..
سکوت همچو مُهری پر رنگ بر دهانم کوبیده شد..
نفسی کشیدم و تنها لبخند تلخی بر لبانم...
کشنده تر از گلوله؛
نبودن توست...
--(مرگِ تدریجی!)--
وقتی،،،
روزهای سال تمام می شود وُ،
هنوز\
ندارمت!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
امروز را ب فکر هیچ بودم..
فکر کردم ب این ک نبودنم آن چنان ک فکرش را میکردم سخت نیست..
ن کسی میفهمد..
ن کسی بد میشود اوقات خوشش..
ن کسی دگرگون میشود حال کنونش..
مهم حال است..
اکنون..
ب این فکر نکن ک شاید چند ده سال آینده را...
هوا دیگر رو به سردی میرفت و امروز...
تولدش بود.
دسته گل را از گل فروشی، و کیک را از شیرینی پزی نزدیک به خانه دوستش خرید..
کادو هم..
آماده بود.
همه چیز را در ماشین گذاشت و به راه افتاد.
در راه آهنگ تولدت مبارک را زمزمه میکرد و...
در جعبه را نگاه کرد!
پوشال های رنگی را کنار زد و..
قاب کوچک ته جعبه را بیرون آورد
عکس دونفره..
از خودش و او..
او...
آن روز را به خاطر آورد
همان روزی که شهربازی پر از صدای خنده هایشان بود
بالای چرخ و فلک این عکس را گرفته...
مدال طلا را به گردنش انداختند و تشویق حضار صدا را به صدا نمیرساند..
خبرنگار اینگونه سوالش را پرسید:
پسر قهرمان حالا مدال طلا رو میخای اول ب کی نشون بدی؟
میکروفن را به سمت پسرک گرفت و اینگونه پاسخ شنید:
مامانم...
همین..
دیگر هرچه از او پرسیدند پاسخ نداد؛...
باید دستش را بگیرم،
گوشه ی دنجی بنشانمش،
چایی برایش بریزم،
با جدیت بگویم بهش:
بس است! تمامش کن...
می دانی چند وقت با هم صحبت نکرده ایم؟!
اصلا می دانی آخرین باری ک مرا در آینه دیدی کِی بود؟!
او دیگر بر نمی گردد...
فاطمه عبدالوند
🌱موهای عروسک جدیدش را شانه زده بود.
آرام در گوشش گفت:\ فردا باید تورا به دوستانم نشان بدهم. باید زیباتر از همیشه باشی. \
اولین و آخرین عروسکش بود.
چون دخترک صبح فردا را ندید.
نیمه شب خبر آوردند: افغانستان را بمباران کردند! 💣💔
و تنها عروسک فریاد می زد!
یادگیریِ فراموش کردنت
در حدّ و اندازه های من نبود !
خودت را خسته می کنی ...
من توان فراموش کردنت را ندارم
لطفاً برگرد ...
برگرد و ببین که من در عاشقی
بالاترین مدرک را کسب کرده ام !
آری ...
با من فقط عشق را هزارباره تدریس کن...
می شکنیم خودمان را، در آغوش می کشیم خودمان را.
فراموش می کنین خود را، پیدا می کنیم خود را.
فرار می کنیم از خودمان، پناه می آوریم ب خودمان.
خودمان دردیم و درمان...
🐺 | لیوان داغ چای رو بین انگشتام گرفتم و پیشونیه تب دارم رو روی پنجره گذاشتم...
از این بالا همه چیزو می دیدم !
دو تا بچه گربه که دوتایی با هم دوییدن و رفتن سر خیابون و بعد از دیدم خارج شدن...
آقای رفتگر که داشت برگ های...
🐺 میدونی...بعضی وقتا باید قبول کنی ته همه ی قصه ها به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کردن نیست ♡︎🚶♀️ 𝘬𝓲ꪖʇ
چقدر با هم غریبه ایم، چقدر دوریم، چقدر فرق داریم؛ کودکی ک بزرگسالی اش منم یا منی ک کودکی ام او بوده است...
رماد
رفتن سخت است، مجبور شدن ب رفتن سخت تر! دل کندن سخت است، بی خداحافظی دل کندن سخت تر! بغض سخت است، با بغض خندیدن سخت تر! چمدان بستن سخت است اما وسیله ای نداشته باشی ک در چمدان بگذاری سخت تر! خیلی سخت تر!
رماد
بودی دلبرم‡
با رفتنت خورد شدم ∞
با خورده های این دلم چه کنمⁿ
کاش بودی ومی دیدی
شبی که از کنارم رفتی ،تمام خاطرات باتو بودن را به آتش کشیدم
حتی خودم را
باور نداری از قلب سوخته ام بپرس حجت اله حبیبی
باران
باران ،شست تمام دلتنگی های کوچه وخیابان ها را
ولی
چرا
غم واندوهت همچنان
چسبیده است بر سینه ی بارانی من....
حجت اله حبیبی
وای از آن روز ک زخمِ تازه ترمیمِ دلت ب خاطره ای گیر کند...
می سوزد
باز می شود
خون می آید
و اگر برای بهبودش کاری از دستت بر نیاید قطعا عفونتش ت را خواهد کشت.
و من یک مُرده ی نبض دارم...