مانده ام خیره به راهی ... که تو را چون باد برد.
به خوابم بیا دل که نمی داند رفته ای!
من صبورم اما ! آه... این بغض گران صبر چه میداند چیست...
من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
هوای پنج شنبه ها همیشه آلوده ی جای خالی خیلی هاست...
رفته ای و چو زلزله بنای جان ریخت که ریخت
خاطراتت را آخر پاییز مرور میکنم شبی بلند میخواھد
از کسی خاطره دارم که دیگه بر نمیگرده...
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
آه...... که در فراق او هر قدمی است آتشی .........
زیر باران دلم آب می رود تنگ تر می شود
در من جا مانده ای برگرد! دیگر به جایی نمی رسی!
هوای تو چگونه است؟ در من امشب یکی دنبال چتر می گردد!
دق میده نبودش
زمان چه می داند یک ساعت بی تو یعنی چقدر!
قصه ای تلخ تر از قصه من هست آیا؟ نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشک کو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای
کاش کاری کنیم که خستگی انتظار از تن چشم هایمان به در شود...
تمام شب به تو فکر کردم صبح ستاره بود که از چشم هایم فرو می ریخت
دلت که گرفت دیگر فرق نمی کند داری برای کدام دردت گریه می کنی!
چیزی برای از دست دادن ندارم جز تو که رفته ای!