مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
نیفتاد مثل پاییز آن اتفاق زرد او سبز بود و گرم
با رفتنت زود تر از هر کس به پاییز رسیدم
من پاییز را خوب میشناسم تنها که باشی باختی...
کمی از پاییز یاد بگیر! دارد می آید... *تو * قصدش را هم نداری...!
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
دردم این است که من بی تو دگر / از جهان دورم و بی خویشتنم
بی تو هر شب منم و گوشه ی تنهایی خویش
بگذر تابستان / بگذر... حال من با تو خوب نمی شسود / پاییز حال مرا خوب می شناسد
من تموم قصه هام قصه ی توست/ اگه غمگینه اون از غصه ی توست...
تلخ کنی دهان من / قند به دیگران دهی
پنجشنبه های بی دلبر... پنج بار*شنبه* است حتی کمی بی حوصله تر...
مات شدم از رفتنت .هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود. این وسط یک دل بود که دیگر نیست
ای باران / تابستان هنوز در حسرتت می سوزد اما تو در آغوش پاییز می باری
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن
خیلی سخته با آدم هایی که دوستشون داری دیگه حرفی برای گفتن نداشته باشی...
آمدی قصه ببافی که موجه بروی...در نزن ! رفته ام از خویش کسی منزل نیست...
چشم من چشم تو را دید و ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد...
من آن ابرم که می خواهد ببارد
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ...
خدا قسمت داشتنت را از من گرفت گمانم کسی بیشتر از من دعا کرده بود …
هر کسی یا روز می میرد یا شب. من شبانه روز
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ/گاه با یک دل تنگ