آتش بگیر تا که ببینی چه می کشم احساس سوختن یه تماشا نمی شود
حس هفتم بمن می گوید: «آتش» خشم بزرگ خداونداست
قهر است کار آتش گریه ست پیشه شمع از ما وفا و خدمت وز یار بی وفایی
کنار شعلهٔ آتش بیا شعله به جانم زن که هم جانی و هم جانان وهم جانان جانانی
دوزخ از سردی ایام بهشتی شده است می کند جلوه گل فصل زمستان آتش
تشنه ام تشنه آغوش تو حتی به گناه آتشی بر تنم انداز جهنم به درک
جهان بدون تو همان جهنم است فقط آتش ندارد
نزدیک تر بیا و به آتش بکش مرا عمری به انتظار نگاهی نشسته ام
وقتی که رفتی ریشه عشق سوخت ، آتش گرفت شادی
در مسیر تو اگر چه هر بلایی دلکَش است یک نفس مهلت بده؛ این درد اسمش آتش است
لمس دستانش... چه بی محابا هر دم... آتش میزند بر جانم...
پاییز هم که رفت... ببینم دیگر چه چیزی میخواهد ... این دل را به آتش بکشد ...!
آتش زدی قلب مرا من زنده ای جان داده ام در حسرت آغوش تو ناجور تاوان داده ام
هم آتشی هم خانه خرابی داری با این حال خانه ات آباد باد ای عشق
رهگذر داشت به لب سیگاری گفت آتش داری؟ من نگاهی به دلم کردم و گفتم: آری
یاد تو به آتش می کشد خنده های کاغذی ام را
آتش… به جان خورشید انداخت و رفت عشق
پوشه از بار گناهان شده پر حجم بیا "رمضان” است ، به آتش بکشانیم کمی …
پیش رویم شعله های سرکش است تا سیاوش وار از آن بگذرم رقص من اسپند روی آتش است!
شرارههای اهریمنی نگاهت به آتش کشید جانم را
باد گرم وزیدن گرفت ماسکهای کاغذی در آسمان به پرواز در آمدند دلهای ما آتش گرفت(داغ شد) کرونا مُرد!
در تنور سالهای دور تو، آتش من، هیزم هر دو، سوختیم آتش ِ زیر خاکستر شدیم باد بوزد، شعله میگیریم یکبار دیگر پر می گیریم
چهارشنبه سوری شب عشق بازی ست خودت هم نباشی آتش عشقت در دلم روشن است مثل آتش چهارشنبه سوری
سهم من از چهارشنبه سوری همین شده که آتش را نگاه کنم و به یاد آتشی بیوفتم که ز به جانم انداخت