دوستت دارم جوابش را نگو ممنون گلم می شود پاسخ دهی،ای جان عزیزم همچنین
عشق کفاره ی یک لحظه نگاه است فقط مثل افتادن از چاله به چاه است فقط
می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا
بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی شادش چو نمی خواهی غمگین تر ازین بادا
سر ذوق آمدم از خنده ی تو،باز بخند بی تفاوت به جهان باش و فقط ناز بخند
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
من نشان کرده ام تو را که ز تو دلخوشی های بی نشان آمد
چونکه اسرارت نهان در دل شود آن مرادت زودتر حاصل شود
دستِ گرمی وسطِ سوز زمستان بودی زود دلبسته شدن عادتِ دی ماهی هاست
می روم شاید کمی حال شما بهتر شود می گذارم با خیالت روزگارم سر شود
عزّت شاه و گدا زیرِ زمین یکسان است می کند خاک برای همه کس جا خالی
عاشقان کشتگان معشوقند هر که زنده ست در خطر باشد
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من آری به یمن لطف شما خاک زر شود
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند، خورشید شما، عشق شما، بام شمایید
هر جراحت که دلم داشت به مرهم به شد داغ دوریست که جز وصل تو درمانش نیست
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو
مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره
عشق قهارست و من مقهور عشق چون شکر شیرین شدم از شور عشق
کاش میشد عشق را دمنوش کرد ریخت در لیوان و دائم نوش کرد
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
در زمستان خیالم گرم کن چای مرا در بهارستان جانت سبز کن جای مرا
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
اینقدر کز تو دلی چند بود شاد، بس است زندگانی به مراد همه کس نتوان کرد
دوزخ از سردی ایام بهشتی شده است می کند جلوه گل فصل زمستان آتش