یک نکته فقط داشت قضایای زلیخا… عاشق شدن ارزنده ترین لکه ی ننگ است
ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
صد بار اگر دایه به طِفل تو دهد شیر غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست
تو صاحب زیباترین قلب جهانی ایکاش تا هستم کنار من بمانی
قسم به چشم تو ، که کور باد چشمانم اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم
اَلا که از همگانت عزیزتر دارم شکسته باد دلم گر دل از تو بردارم
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
تَرک یاران کرده ای ای بی وفا یار این کُند؟ دل ز پیمان برگرفتی هیچ دلدار این کُند؟
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود بی عشق وجود خوب و موزون نشود
هر کجا عشق اید و ساکن شود هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
در میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
هرچند می رود، بروم چای دم کنم شاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد کشیده ایم در آغوش، آرزوی تو را
تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جانِ جان با من است
خواستم گریه کنم، قلب صبورم نگذاشت وقت زانو زدنم بود، غرورم نگذاشت
زمین را گر شوی مالک طمع بر آسمان داری دم مردن همی بینی نه این داری نه آن داری
گفتنی نیست، ولی بی تو کماکان در من نفسی هست دلی هست، ولی جانی نیست
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
بوسه می خواهی بفرما این لب من این شما این همان یک جمله ای بوده که او هرگز نگفت!
دلم یک استکان چای و دو حبه قند می خواهد دلم یک جرعه از شیرین ترین لبخند می خواهد
غم نا امیدی من مگر آن زمان بدانی که برون روی ز باغی و گلی نچیده باشی
چه باشد عاشقی؟ خود را به غم ها مبتلا کردن
تو آرزوی منی از دمی که یادم هست کنون که مال منی من چه آرزو بکنم؟