باد بهار می دمد و من ز یار دور با غم نشسته دایم و از غمگسار دور
من چگونه بروم؟ در ورق سال جدید که همه بودن تو مانده به تقویم قدیم!
از کنارت می روم مرگ دلم یعنی همین عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود
به هم نمیڔسیم اݥا ...... بھترین غریبه اٺ میمانم ڪه تو را همیشه دوست خواهد داشت...
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم...
شبی دور از تو در این کوچه ی بن بست میمیرم به یادِ آرزوهایی که رفت از دست میمیرم
لحظه لحظهی تو را خط به خط سرودهام رفتهایّ و رفتهاند شور و حال این خطوط!
کاش میشد بهش گفت . . . نبودنت اذیتم میکنه وصله یِ تَن
آن طبیبی که مرا دید درِگوشم گفت: دردِتو دوری یار است آن عادت کن ... ... ... . ... .
از کنارت می روم! مرگ دلم یعنی همین... عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود .
دیدمش روزی،ولی او عاشق سابق نبود دست در دست رقیبم چشم او صادق نبود بی وفا از من نگاه ساده را دزدید و رفت من برایش مرده بودم او ولی عاشق نبود...
عشق یعنی وقتی یه نفر قلبت رو میشکنه و حیرت انگیزه تو هنوز با قطعه قطعه ی قلب شکستت دوستش داری...
عطرِ تو در خیابانِ باران زدهِ پخش شده وتو نیستی
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد
بی رحم ترین حالتِ یک شهر همین است باران و خیابان و من و جای تو خالی ...
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادی تویی که آمده بودی بهار من بشوی
کدام وعده سبب شد به من رکب بزنی؟ رفیق دشمن بی اعتبار من بشوی
غمگینم چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست
زمستان است و من شنیده ام روزها کوتاه تر میشوند ولى . . . نمیدانم چرا دارند این روزها هى بلندتر میشوند، بى تو !
دلتنگی رد پایت را در سینه میجوید تنهایی صدا میزند پاسخی نمیدهد خیالت
گاهی.... سراغم را بگیر... حالم را بپرس... نگذار فکر کنم چه پیش پا افتاده بودم... که بعد از آن همه خاطره؛ فراموش شدم!
خداحافظ! خداحافظ! سفر خوش، راه رؤیا باز پس از تو قحطی لبخند، پس از تو حسرت پرواز
وقتی حصارِ فاصله ویران نمی شود تنها بخند و خاطره ها را مرور کن
این روزها به هر چه گذشتم کبود بود هر سایه ای که دست تکان داد ،دود بود این روزها ادامه ی نان و پنیر و چای اخبار منفجر شده ی صبح زود بود