دوشنبه , ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
عشقت میان قلب وُجایت کنارم خالی،دلتنگم وُ حالم، حالِ آشفته حالی !...
دلتنگ توام دراین شب بارانی ! از عشق تو در دلم شده طوفانی ! یک روز اگر نبینمت می میرم این فاصله ها می کشدم می دانی؟! آنجلا راد...
باور کن!دل که تنگ باشد،ناگهان،وسط جمعی، یک نگاه آشنامابین خواندن کتاب، یک جمله آشنالا به لای قدم زدن تنهایی، در خیابانی آشنادر حال خرید میوه، یک عطر آشنایا حتی در حال نوشیدن قهوه، در کافه ای آشنادر حال چک کردن موبایل، عکسی آشناو یا پشت چراغ قرمز ایستادن، یک خاطره آشنا...خودمانیم!هر چه دل تنگ و رنج دیده است،از همین آشناهاست؛آشناهای بی انصاف...سیده پرنیا عبدالکریمی...
دلتنگم؛ دلتنگ روزهایی که استرس شب را داشتم بغضم نگیرد، اما گرفت...دلتنگم؛ دلتنگ اشک هایی که سعی بر جاری نشدنش داشتم؛ اما جاری شد.از همه بیشتر دلتنگم؛ دلتنگ کودکی ای که شروع نشده تمام شد....مبینا سایه وند...
چرا آنهایى که رفته اند دیگر باز نیامدند؟که من دلتنگ لبخندشان هستم. انگار این شهر فقط با آنها زیبا بود....
وقتی می گویم دلم حتی برای تاریکی و سیاهی شبهای کوچه ساکت و بی چراغتان تنگ شده، باید بفهمی، هزاران بار بیش از آنچه به رویت می آورم، دلتنگم. باید بدانی هزاران بار بیش از آنچه تصورش را می کنی، غریبم. باید بدانیم، آن به امید دیداری که آخرین بار گفتیم، آرزوی کوچکی نبود! ما در بُعد میل ها و ملالت ها، از یاد برده بودیم که دنیا، روی چرخِ لحظه ها می چرخد. از یاد برده بودیم، زندگی را و عشق را باید در زمانِ خودش زیست. از یاد برده بودیم که چیزهای زیادی هستند...
غمی در قلبم کاشته ایهم جنس بارانی که بی وقفه می بارد!مدام دلتنگت می شودمدام بهانه ات را می گیردو نمیدانیچگونه می شکند قلبیکه در التماسی پُرتکرارتو رابه نبضی بی امان می خوانَدشاید... عشق همین استغمی زیبادر بطن دوست داشتنت.........
گاهی آنقدر دلتنگ کسی میشویکه آرزو میکنی ای کاش میشداو را از رویا های خویش بیرون بکشیو باری دیگر در آغوشش بگیری…پریا دلشب...
در ظلمت سرد یک شب پاییزیزیر تلاطم قطره های تند بارانخنده های سرخ ما به اسارت می رفتو درست زمانی که تو از روح تمام ساعت ها عبور می کردیعقربه ها تلو تلو خوردندو به دوش هم افتادنداکنون چند سال و یک شب استکه من همچنان در ساعت پنج دقیقه مانده به یک بامدادمیان عقربه ها زندانی امسخت دلتنگ و بی قرار...
در طلب عشق تو آواره ترینممشتاق جمال گل زیبای زمینمدرکم کن اگر شوق به دیدار تو دارمرویان شو ازین خاک، که مشتاق ترینمدلتنگ تو أم،سنگ به دامان زمینمتا روییو یک دم نفس عشق تو بینمگر خسته و بی تاب شوم باز همینممی مانم اگر باز به تماشای زمینم......
نشست تو ماشیندستاش می لرزیدبخاری رو روشن کردم،گفت: ماشینت بوی دریا میدهگفتم: ماهی خریده بودم!گفت: ماهی مرده که بوی دریا نمیده!گفتم: هر چیزی موقع مرگ بوی اونجایی رو میده که دلتنگش می شده...گفت: من بمیرم، بوی تورو میدم...
نم نمای بارون وقتی می باره من تمام وجودم پر از عشق میشه .. چترمو کنار گذاشتمو خودمو به کوچه پس کوچها سپردم این باران پر هیاهو هم انگار شوق خیس کردن لیلی مثل منو داشت منم خودمو به اون سپردم تا خیس شم ... و ذره ذره وجودم زیر بارون پر از تو شده بود ...چی میشه یه روز جامون عوض شع مثلا تو دلتنگ بشی و من بیخیال ... بارون هست .صدای قناری . حتی صدای موزیک ناشناخته از ته کوچه . منم که هستم فقط جای تو خالیست . دل کندن از این هوا کار من نبود اما بدون تو ...
گفتم هفت حرف دارد ، نفهمیدیانگشت اشاره ام را روی انگشت شصتم گذاشتم و گفتم ببین ! باز هم نفهمیدیخندیدی و گفتی : در جیب جا می شود؟گفتم : بله ؛دلم آنقدر تنگ توست که درجیب هم جا می شوداین بار فریاد زدم ، دلتنگتم!باز هم نفهمیدی....
گاهی خبر دلتنگی رو چگونه باید داد؟بایک جمله ساده!با یک آه!با یک اشک!چگونه؟....برای دلتنگی هیچ بهانه ای نیست ،برای گفتنجز یک جملهٔ...بی معرفتی کسی که دنیا دنیا دلتنگش هستی،خیلی دلتنگ!...
ساز چشمانم پُر از آهنگ توستهر دو چشم عاشقم همرنگ توستمهربانم ؛ دلبرم ؛ این را بدانتا قیامت یک نفر دلتنگ توستبهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
صبح ها زمستان و ظهر ها تابستان و شب هایم پاییزی ست...صبح ها در انتظار گرمای حضورت ظهر ها کسل و ناامید و شب ها عجیب دلتنگم...!نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
با صدای ساعت روز جمعه از خواب بلند شدم خیلی هم فرقی نمی کرد از وقتی نمیتونم از خونه برم بیرون هرروزش برام جمعه ست! ولی امروز عجیب تره...دلتنگی برای تمام آدم ها تو روز جمعه روی دلم سنگینی می کنه...عذاب وجدان کار های عقب افتاده و نگرانی کارهایی که بعدا باید انجام بشن ی لحظه هم دست از سرم بر نمی داره..انگار همه مشکلات هفته تو جمعه پررنگ میشن! صبحش نگرانم و ظهرش دلتنگ و عصرش دلگرفته... بار جمعه ها انقد سنگینه که نمی خوام رو دوش کسی بذار...
اینجا همه دلتنگنددنبال گمشده ای هستندمن هم دنبال گمشده ای می گردمگمشده ای به نام من، آری من سالهاست خودم را در لابه لای برگ های دفتر زندگی گم کرده ام....
ساده بگم،دلم خیلی تنگه محرمه......
مجبور بودیم ب این دوری اجباری...باید مدتی تحت مراقبت میبودم تا همچی خوب پیش بره...هرموقع ک زنگ میزد سریع میگفت فک نکنی زنگ زدم ک حال وروجک بابا رو بپرسما،اصلا اینطور نیس،فقط میخوام حال تو خوب باشع،مطمئنم کن ک حالت خوبع...و اگ بگم کیلوکیلو قند تو دلم آب میشد دروغ نگفتم...چقدر این مرد برام جذاب و دلنشین بود...چقد صداش آرومم میکرد...هربار ک بهونه گیر و دلتنگ میشدم خیلی ماهرانه آرومم میکرد،گوشیم زنگ خورد نیم رخ جذابش نشون میداد ک خودشع،،،سریع جواب دا...
نمی دانم کجایی نمی دانم در کدام خانه ،در کدام خیابان ،در کدام شهری اما دلم برای آن خانه هم که ندیدم ،تنگ است دلم برای تمام راههایی که تو می روی ،لک زده دلم دقیقًا برای تو تنگ استسولماز رضایی...
انقلاب بود درونمخوب شد نبودی دیوانگی من رو ببینی چه حرفی می زنم ،اگه بودی اون طور ناجور نمی شدم دلتنگ تو بودم ،خیلی زیاد میدونستی دلتنگی زیاد آدم رو عصبانی میکنه ؟؟عصبانی بودم ،از تو نه ، از خودم ،که چرا اینقدر از تو پر شدم می خواستم خودم رو از تو پس بگیرم می خواستم دیگه دلتنگت نباشم می خواستم خودم باشم جنگیدم با خودم شکست خوردم گریه ام گرفت ،میدونی تو گریه هام دوباره دلتنگ تو شدم و بعد تا خود صبح همش سردم بود سرد سرد...
وقتی با زمان پیش نمی روی وقتی انگار هیچ کجا ،دیگر جای تو نیست وقتی انگار خودت را در کسی جا گذاشته ایوقتی نفسهایت بوی آه می گیرد آنوقت میتوانی بگویی. دلتنگمسولماز رضایی...
گاهی اوقات دلتنگ میشوینه برای کسی برای خودتیکجور دلتنگی خاصکه دلت میخواهد خودت را کول کنی و برویشاید خیلی دور از آدمهاییکه فقط در کمین اندتا تو را فرو کنند در لاک تنهاییمن باورم این است که این روز ها آدم ها تنها ترت میکننددلتنگیت را بردارسفر کن پرواز کن و مدهوششان کنقلم در دست بگیر و خط بزن ادم های اضافی راکه فقط اسم انسان را یدک میکشندبگذار فکر کنند کم اوردیراهِ رفتن را در پیش بگیر و بروباور کن این روزها ادم ها تنها ت...
پاییز که همیشه لاى برگ هاى زرد و نارنجی نیستگاهى قهوه ای ست که سر مى رود ، غذایى ست که ته مى گیردو لبخندى ست که بى بهانه بر لبانت مى نشیند ساده بگویمت ! دلتنگ که باشى پاییز نزدیک است...
دلش برای دیگری تنگ بود...من در آن جا نمی شدم • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
آرام نمی گرفت...چیزی فراتر از این می خواست!چیزی شبیه امید...آدمی گاه دلتنگ یک مکان می شود،گاه دلتنگ یک آدم دیگر!گاهی هم دلتنگ یک احساس...او برای زنده ماندن به یک امید نیاز داشت!امید به اینکه روزی دوباره آن حس را خواهد چشید...حس در آغوش گرفتنت!...
در سکوت خالی شبدر سکوتی که پنجره مات و مبهوتبه بیداری ثانیه ها می اندیشدکسی منتظر است !کسی خسته تر از صداخسته تر از انتظارخسته تر از طبیعت استدر این شبی که همه در آرامش اندخواب از سر شخصی پریده است !درختانی که دلتنگ انداما ، استوار ...برگهایشان پشت پنجره ایستاده اندشاید ...در انتظار مهمانی قلبی هستندهمه حق دارندهمه حق خوب زیستن دارندو کار هر شب جیرجیرک هاستکه جیر می کشندکسی چه می داندشاید شعر خوشبختی اشان را ...
هوا گرگ و میش بود... خورشید دلتنگ ماه تنها و دنیا خسته تو کجا بودی؟!نویسنده:کتایون آتاکیشی زاده...
~°┅♡💛♡┅°~میدونی دلبر چه روزی خوشبخت ترینم روزی که هوا سرد باشهبیای خونه و من خواب باشم و تو بغلم کنی تا سردم نشه♡ (اون روز روزیه که واقعا احساس خوشبخت ترین بودنو میکنم)...
✿✧❀✿💜✨💜✿❀✧✿حتی کارای سادت برای من مثل این سوپرمنا بود دلبر ♡...
مال خوده من باش دلتو بسپار به دلم قلبمو میدم جاش بدجوری میخوامت غیرمن هرکی که گفت دوستدارم گوش ندهبه حرفاشمال خوده من باش!!!...
میگفت:اینکه میگویند من تو را بخاطر خودتدوست_دارماین ها همه اش تعارف استآدمی عاشق نمیشودمگر خودش را در او ببینید.دلتنگ کسی نمیشودمگر تکه ای از خود رادر او جا گذاشته باشد...
دلتنگم و دیدار تو درمان منستبیرنگ رخت زمانه زندان منستبر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنیآنچ از غم هجران تو بر جان منست...
ببین چقد برات خرج میکنه؟ نگا چقد درموردت خوب حرف میزنه! خیلی خوبه ها!!! فک کنم دوستت داره... با این چیزا ب هم امید ندین! شاید خیلیا با همه همینقد خوب باشن! علاقه پیدا کردن ب کسی ک فک کنی دوستت داره عین مرگه! نویسنده: vafa \وفا\...
غوغا ب پا کن در دلمبا چشم دریای خودت..یارا نگاهم میکنی؟دلتنگ چشمان توام:)...
محبوب من هر لحظه احساس غریبی میکنم و دنیا برایم سخت میگیرد وقتی شما صبور هستید و من دلتنگ ......
دیشب همه اَش ثانیه بر دار کشیدمدلتنگِ خودم بودم و سیگار کشیدمبا مشت زدم بر سرش وباز تپش کردبا این روش از قلبِ خودم کارکشیدمیک دفعه کبوتر شدم و بال گشودهتا صبح زمان نامه به منقار کشیدمیک باره شدم مورچه ، از روزن ذهنمتا کلبه ی ویران غزل بار کشیدمگنجشک شدم، لقمه ی چربی که به سختیخود را بدر از معده ی یک مارکشیدمبا ناخنِ سرما زده ام ، یک زنِ عریانروی تنه ی نرم سپیدار کشیدمتا اینکه مهندس شدم و بر رُخِ کاغذبینِ خود...
دلتنگ اردی بهشت رنگ به گونه نداردبهارصیدنظرلطفی...
دلتنگ که می شومشیشه های پنجره همدر مهی بغض آلودپنهان می شوندشاید پنجره هممی داند، دنیابدون تو دیدنی نیستدل تنگ که میشوم،برف، جای باران را می گیردطوفان، جای نسیمتو چه میشناسی؟ دلتنگی رادلتنگی، رنگ نیست که ببینیدلتنگی گاه تکه ایاز قلب من است،همان تکه ای کهبا تو آمد و قلب مرابرای همیشه، دو پاره کرد...
دلتنگ که می شویمآدم دیگری می شویمجور دیگری برداشت می کنیمآدم لجبازی می شویمکج خلقی می کنیمجواب سربالا می دهیمخیلی وقت ها با حرفهای نیش دارمانکسی را که دوست داریم می آزاریمدلتنگ که می شویمسختگیر تر ، نامهربان تر از روزهای گذشته می شویمگویا همان کسی نیستیمکه دلمان پر می زند برای دوستت دارم شنیدناز کسی که دوستش داریمگویا همان کسی نیستیم که دلمان پر می زندبرای دیدن چشم هایش ...لمس کردن دست هایش ...شنیدن صدایش ...د...
ای کاش میدانستی این \من\ بدونِ تو فَقد یک جسم است کِ نفس میکِشَد، راه میروَد، حتآ میتوانم بگویم گاهی با صدای بلند به دردهایش میخندَد!چون دیگر این چَشم ها اگر بخاهند هم اشکی دَرِشان موج نمیزَند.! نمیدانم شاید هم عادت کرده ام به نبودِ کسی کِ هیچگاه قرار نیست بیایَد، اما... \فراموش هَرگز\ اصلاً مَگر میشود آدمیزاد کسی کِ با تمامِ وجودش احساس کرده را فراموش کُنَد؟! نهایتاً مثل من قبول میکند کِ دیگر نمیتواند کنارش باشَد و....به گُمانم این همان...
درست بهمن ماه سال 98بود که سرو کله اش پیدا شد کارش مختل کردن زندگی ها بود از ضربه زدن به اقتصاد کشورها گرفته تا گرفتن جان ادمیان تا آشفته کردن حال خانواده های بیماران مبتلا از اینها گرفته تا تعطیلی رستوران ها کافه ها و مدارس کلاس ها را مجازی کرد و خویشاوندان را از هم دور دیگر خبری از روبوسی و دیدوبازدید و دورهمی های عید نوروز نبود و به جایش هرکسی ژل به دست و ماسک زده درخانه اش قرنطینه شده بودخلاصه این معضل شده بلای جان ادمها با بی رحمی تمام جان م...
خیابان ی دلتنگ!شهری غمگین!آخر،آمدنت رابه کدام کوچه خواهی داد؟! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
قلب ِ تو بُتخانه ای از جنس ِ خار و سنگ بودقلب ِ من اما برایت تا ابد، دلتنگ بودگرچه من با عشق، دل دادم به تو اما دریغدل به تو بستن برایم در نهایت ننگ بوددر خیالم با تو بودم، در خیالت با رقیباختلاف فکرمان افسوس، صد فرسنگ بودتو در احوال خودت شاد و بدون هیچ دردروزگار ِ من ولی چون بنگیان ِ مَنگ بودبا تو من یک جور بودم، قلب تو ناجور بودتو هزاران رنگ بودی، قلب من یکرنگ بودچشم ِ من دنبال صلح و عشق و آرامش ولیچشم ِ تو از با...
عصر جمعه دختری ست که:دلتنگ می شود، غروب می گیردبغض می کند، شفق می شودمی گرید و گیسو می افشاندباران بهاری نازل می شودشب با بستن چشم هایشخورشید را خاموش و برای دیدن (صبح وصال) به رویا می رود...ارس آرامی...
تنها نموندم دیگه بعد از تویه زن شبیه من توو این خونستشکل منه امّا یه وقتاییحس می کنم این زن یه دیوونستگاهی ازم چشماشو می دُزدهگاهی کنارم قهوه می نوشههی توو خیالش با تو می خندهحتّی لباس تو رو می پوشهمن ساکتم، حرفامو می بلعمبرعکس من، اون شکل فریادهمن توی خاطرات تو حبسماون توو خیالش با تو آزادهوقتی نگاهم می کنه انگارتوی دلش می گه: چقد سنگهمن درد دوریتو پذیرفتماون داره با این درد، می جنگهما هر دو دلتنگ توییم ا...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...
لبخند تو...درخت پرتقال است...که حیاط را نارنجی می کند....روزی ده بار....صدایم را می گردم...تا نامت را پیدا کنم...دلتنگ توام......
دلتنگت ام، و تو را می خواهم!♣ کنار من که نیستی،،،بگو؛ بودنت را، -- کجا جا گذاشته ای...!!! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...