پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی می گویم دلم حتی برای تاریکی و سیاهی شبهای کوچه ساکت و بی چراغتان تنگ شده، باید بفهمی، هزاران بار بیش از آنچه به رویت می آورم، دلتنگم. باید بدانی هزاران بار بیش از آنچه تصورش را می کنی، غریبم. باید بدانیم، آن به امید دیداری که آخرین بار گفتیم، آرزوی کوچکی نبود! ما در بُعد میل ها و ملالت ها، از یاد برده بودیم که دنیا، روی چرخِ لحظه ها می چرخد. از یاد برده بودیم، زندگی را و عشق را باید در زمانِ خودش زیست. از یاد برده بودیم که چیزهای زیادی هستند...
بعضی ها عجیب خوبندیادشان که می افتیروحت جان دوباره میگیردیادشان که می افتی بی ارادهلبخند به لبانت مینشیندحتی وقتی کنارت نیستندلبخندشان؛تصویرشان؛صدایشان؛حرفهایشانهمه را پیشت امانت میگذارندو تو میمانی و یاد و آرزویدیدار دوباره آنها ...