جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
دلتنگ که می شومشیشه های پنجره همدر مهی بغض آلودپنهان می شوندشاید پنجره هممی داند، دنیابدون تو دیدنی نیستدل تنگ که میشوم،برف، جای باران را می گیردطوفان، جای نسیمتو چه میشناسی؟ دلتنگی رادلتنگی، رنگ نیست که ببینیدلتنگی گاه تکه ایاز قلب من است،همان تکه ای کهبا تو آمد و قلب مرابرای همیشه، دو پاره کرد...
دلتنگ که می شویمآدم دیگری می شویمجور دیگری برداشت می کنیمآدم لجبازی می شویمکج خلقی می کنیمجواب سربالا می دهیمخیلی وقت ها با حرفهای نیش دارمانکسی را که دوست داریم می آزاریمدلتنگ که می شویمسختگیر تر ، نامهربان تر از روزهای گذشته می شویمگویا همان کسی نیستیمکه دلمان پر می زند برای دوستت دارم شنیدناز کسی که دوستش داریمگویا همان کسی نیستیم که دلمان پر می زندبرای دیدن چشم هایش ...لمس کردن دست هایش ...شنیدن صدایش ...د...
ای کاش میدانستی این \من\ بدونِ تو فَقد یک جسم است کِ نفس میکِشَد، راه میروَد، حتآ میتوانم بگویم گاهی با صدای بلند به دردهایش میخندَد!چون دیگر این چَشم ها اگر بخاهند هم اشکی دَرِشان موج نمیزَند.! نمیدانم شاید هم عادت کرده ام به نبودِ کسی کِ هیچگاه قرار نیست بیایَد، اما... \فراموش هَرگز\ اصلاً مَگر میشود آدمیزاد کسی کِ با تمامِ وجودش احساس کرده را فراموش کُنَد؟! نهایتاً مثل من قبول میکند کِ دیگر نمیتواند کنارش باشَد و....به گُمانم این همان...
درست بهمن ماه سال 98بود که سرو کله اش پیدا شد کارش مختل کردن زندگی ها بود از ضربه زدن به اقتصاد کشورها گرفته تا گرفتن جان ادمیان تا آشفته کردن حال خانواده های بیماران مبتلا از اینها گرفته تا تعطیلی رستوران ها کافه ها و مدارس کلاس ها را مجازی کرد و خویشاوندان را از هم دور دیگر خبری از روبوسی و دیدوبازدید و دورهمی های عید نوروز نبود و به جایش هرکسی ژل به دست و ماسک زده درخانه اش قرنطینه شده بودخلاصه این معضل شده بلای جان ادمها با بی رحمی تمام جان م...
خیابان ی دلتنگ!شهری غمگین!آخر،آمدنت رابه کدام کوچه خواهی داد؟! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
قلب ِ تو بُتخانه ای از جنس ِ خار و سنگ بودقلب ِ من اما برایت تا ابد، دلتنگ بودگرچه من با عشق، دل دادم به تو اما دریغدل به تو بستن برایم در نهایت ننگ بوددر خیالم با تو بودم، در خیالت با رقیباختلاف فکرمان افسوس، صد فرسنگ بودتو در احوال خودت شاد و بدون هیچ دردروزگار ِ من ولی چون بنگیان ِ مَنگ بودبا تو من یک جور بودم، قلب تو ناجور بودتو هزاران رنگ بودی، قلب من یکرنگ بودچشم ِ من دنبال صلح و عشق و آرامش ولیچشم ِ تو از با...
عصر جمعه دختری ست که:دلتنگ می شود، غروب می گیردبغض می کند، شفق می شودمی گرید و گیسو می افشاندباران بهاری نازل می شودشب با بستن چشم هایشخورشید را خاموش و برای دیدن (صبح وصال) به رویا می رود...ارس آرامی...
تنها نموندم دیگه بعد از تویه زن شبیه من توو این خونستشکل منه امّا یه وقتاییحس می کنم این زن یه دیوونستگاهی ازم چشماشو می دُزدهگاهی کنارم قهوه می نوشههی توو خیالش با تو می خندهحتّی لباس تو رو می پوشهمن ساکتم، حرفامو می بلعمبرعکس من، اون شکل فریادهمن توی خاطرات تو حبسماون توو خیالش با تو آزادهوقتی نگاهم می کنه انگارتوی دلش می گه: چقد سنگهمن درد دوریتو پذیرفتماون داره با این درد، می جنگهما هر دو دلتنگ توییم ا...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...
لبخند تو...درخت پرتقال است...که حیاط را نارنجی می کند....روزی ده بار....صدایم را می گردم...تا نامت را پیدا کنم...دلتنگ توام......
دلتنگت ام، و تو را می خواهم!♣ کنار من که نیستی،،،بگو؛ بودنت را، -- کجا جا گذاشته ای...!!! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
گیرِ یک ،دلبر دلسنگ ،بیاُفتی، سخت استگوشه ای ،زخمی و دلتنگ، بیافتی ،سخت استبا خودت، با دگران ،با دل و عقلت ،هردمبه جدال و تنش و جنگ ،بیافتی سخت استساده باشی و در این عالم یک رنگی خویشگیر یک، آدم صد رنگ ،بیافتی ،سخت استآینه، گر بشود ،شانه ی هق هق هایتوتو، در آینه چون سنگ، بیافتی سخت استهمه نُت های دلت ،زیر وبمش ،غم باشدو تو در قصه ی آهنگ بیافتی سخت استگوشی ات دق بکند ، از غم بی زنگی، وتوگوشه ای منتظر زنگ بیافتی، سخت است...
دلتنگِ ماه می شودبُراده های اشکوقتی سکوتهجوم شب رامی بَلعد...
در به دری در شب تنهایی اممی کِشد این عشق به رسوایی امای که دلم با غمت آمیختهمن غزلی تشنهٔ شیدایی امکهنه کتابیست غمت در دلمخواندن این قصه تو آغاز کنبی تو تمامم شده لبریز غمبغض گلوگیر مرا باز کن قلب مرا تاب چنین درد نیستاین همه دوری نکن ای ماه من شهر دلم بی تو غم آلوده شدای که در این شهر توئی شاه منباز کن این پنجرهٔ بسته راروح مرا تازه کن از بوی خودسخت گرفتار پریشانی امیا که بیا یا ببرم سوی خودتاب ندارم به خد...
زمستان آمد و یکبار دیگر موسم دی شد !نبودی و بدون تو خزان بی عشق ما طی شد !نمی دانم چه شد که آمدی ، اصلا چرا رفتی؟!نفهمیدم که قلبم در کجا و عاشقت کی شد؟!چه شبهایی که با یاد تو تنهایی به سر کردمپس از تو همدم تنهایی ام پیمانه ی می شد !ملامت می کنم خود را از این تقدیر بد فرجامتمام سهم من از زندگی رنج پیاپی شد !ندارم فرصتی دیگر که برگردم به آغوشتغمت سوزانده قلبم را ، چو آتش بر سرِنی شد !درون خلوتم هر بار از عکس تو م...
✓ مروری کوتاه: [برای ایام نحس کرونا] انجام دادیم،،،تمام بازی هایی را که بلد بودیم،عکس های خانوادگی زیر و رو شد،خاطرات دور و نزدیک ورق خورد،در قرنطینه ی چندماهه!برگشتیم به پاره ی گم شده مان .کتاب خواندیمحرف زدیم، شنیدیم، خندیدیم و، --گریستیم! بعضی اوقات به روی خود نیاوردیم بازی کردیم --ورزش کردیم. --لایو رفتیم --آواز خواندیم --شعر گفتیموموزه ی لوررا دیدیم!ها؛...
نمی دانم این فاصلۂ اندوهگین بغضت را خنده کرد ؟ یا خنده ات را بغض ؟ اما من مدتهاست گلویم را به تیغ بغض سپرده ام و خاطراتت را با سیل اشک هایم غسل می دهم ..!این من بدون تو هیچ است و این هیچ را انقدر فریاد می کند تا جایی که فقط هیچ بماند و هیچ...این من هنوز کعبۂ عشقت را طواف می کند و عطر پیرهنت را نفس می کشد ، تا زندگی در رگ هایش جاری باشد...شاید دیگر دلتنگ نباشی و مرا در پستو های گذشته جا گذاشته باشی ...اما این را بدان یک نفر هر روز از پشت د...
یلدا شد و دلتنگ نگاهت هستم !دلبسته ی چشمان سیاهت هستم !پاییز برفت و از دلم غصه نرفتعمریست که من چشم براهت هستم !...
بانوی پاییز سلامسر وقت آمدی ، مثل همیشههمان روز ،همان ساعت ،کنار ایستگاه فصلها منتظرت بودم ،انگار سالها بود که از کنارم رفته بودی ،دیگر زمان برگشتت بود ،همان روز ،همان ساعت ،آمدنت جهان را زیر و رو میکند ،دیگر کسی دلتنگ نبودتنها تعریف از زیبایی هات مانده بود ،برگهای نارنجی رنگت کل جهان را زیبا کرده بود،چه کسی میداندراز زیبایی تو را؟به گمانم این آمدن ها با بقیه ی سالها متفاوت بود،شاید آخرین پاییز قرن ،شاید آخرین دی...
دلم پر شده از غمی شوم.نفس هایم از شدت سرما یخ زده.نمی دانم در کدام زمستان جا مانده ام!چشمانم مانند لایه ای پر مه و غبار بر روی آیینه نشسته... .اما خوب می دانم که دلِ من تنگ شده که نه می خندد و نه می رقصد....
دلتنگ که باشمساده ترین حرفاشکم را در می آورد.... یاد تو که جا خود دارد....
بغ کرده مترسک سر جالیزماز غصه ی بی همنفسی لبریزمخش خش همه برگهای آذر هم ریختدلتنگ خداحافظی پاییزم...
من میگویمعاشق که میشویدپوست کلفت باشیدسخت ترین قسمت عشق آنجاستکه دلتنگید ودرد بی هم آغوشیامانتان را بریده ......
نشست تو ماشین،دستاش می لرزید،بخاری رو روشن کردم،گفت: ابراهیم ماشینت بوی دریا میده!گفتم: ماهی خریده بودم.گفت: ماهی مرده که بوی دریا نمی ده!گفتم:هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو می ده که دلتنگشه ...گفت: من بمیرم بوی تورو میدم ......
اگر تنهایی رااز خودم کم کنم،میماند یک تو،که دلتنگِ من نیست.....
زیبایی چشمانت رابخشیدم به روز های باهم بودنمانتو هر روزدور میشوی و زیباترو من هر روز افسرده و دلتنگ ترباید تو رادر میان واژه های درهم ذهنمبه زنجیر بکشم !...
جان به جانش کنی دلتنگ استپاییز را میگویممی آیدو تمام نداشته هایت را با نسیمی به صورتت می کوبدمیسوزی و با نم بارانش چکه چکه آبت میکندروز هایی که دست های سردت بوی غربت میدهد وآسمان نیمه ابریش عجیب تنهاترت میکنددلگرمی ها سوار بر بال پرندگان کوچ میکنندو تو میمانی و تنهایی هایت که هیچگاه پر نمیشود ......
با ناز نگاه تو هرثانیه لرزیدماین قسمتی ازعشق است، ازعشق نترسیدماین قلب من تنها اندازه دریا نیستعشقی که به تودارم ، زیباست تماشاییستتوعاشق اگر بودی بی عشق نمیماندیعاشق شدن من رابیهوده نمیخواندیای کاش برای من دلتنگی ات آسان بوددرقلب من تنها یک موج خروشان بودای کاش که دلتنگی درقلب توهم میماندتوعاشق من بودی دلتنگ دلم میماندمن قصه ای از عشقم کافیست کنار همباشیم که قلب من وابسته ی توست هر دم...
وقتی یکی رو از ته دل از عمق وجود بخواهیم و دوستش بداریماصلا ممکن نیستدلم ادم به هیج صراطی مستقیم شودکه فلانی جان را فراموش کندوقتی فلان جان ریشه دوانده در تک تک سلول های مان و زنده گی میکند در تمام لحظه های مان ...باور کنید نمیشود بعضی ها را دوست نداشت و فراموش شان کردنمیشود که نمیشود که نمیشودوقتی دلتنگ میشویمبی آنکه باشد ، دست خاطراتش را میگیریم و یک دور تمام شهر میچرخیمشاید میخواهیم فریاد بزنیماگر خودش نیست ، خاطراتش همینج...
اندام درخت می لرزدبا صدای آذرخش آسمانو چقدر چشمهایمدلتنگ می شودبرای لمس فرش زمینآنگاه که برگها عاشقانهمی بارند بر منتا بر دار آویزمتب و لرزمشاهکار پاییز استکه مرا ذره ذرهزرد می کند...
دلتنگِ تو می میرم گاهی .....
بعضی ها آه می شونددلتنگ که می شویصدایشان می کنی !...
دلتنگت که می شوم،حسِ پرواز--به سرم می زند...افسوس!من پرنده ای محبوسم [زخمی ی میله ها]! لیلا طیبی (رها)...
یاد تو هرشب می آد اینجا، کاش از مهمون نوازیِ من بهت بگه. شاید بعدش دلتنگم شدی......
دلتنگ که باشیدنیای دو روزهمیشود دو قرنو دو سالو دو ماه....خاطره های چند ساعتیمیشود چند ماه و چندین سال...تنهاییت رخت میبندد!میشوی همدم رویاهای نیمه تمامیکه بافته بودیشان :)دلتنگ که باشیحوالی پاییز ، برگ خشکی مینشیند در آغوشت ومیشود تنها همراز دلت......
دل به دنیای تو دادم که تو دنیای منی !نکند دیر کنی یا که دل از من بکنی !بروی باز فراموش کنی یاد مرا ...پشت پا بر همه ی قول و قرارت بزنی !یک نفر پشت همین پنجره ها منتظر استتا بیایی و شبی با تو بگوید سخنی !این روا نیست که از دور کنارت باشمتو همانی که مرا روح و جان در بدنی !می روی تا که مرا خسته و دلتنگ کنیمن چه کردم که تو اینگونه دلم میشکنی؟!هرکجایی که تو باشی دل من هم آنجاستمنم آن کس که بدون تو ندارد وطنی !کاش پ...
خشکیده تر از برگ پاییزم ،دلتنگم و از درد لبریزم !از دوری ات می بارم و آرامبر دامن خود اشک می ریزم !می نالم از شبهای تنهایی ،هم ناله ی جغد شباویزم !آری گناه من نگاه توست ،از هر نگه باید که بگریزم !گیرم ز تو تاوان عشقم راوقتی به دامانت بیاویزم !هرشب به یادت در دل تنگمبا خاطره هایت گلاویزم !رفتی و بعد از رفتنت دیگربی تو نشد از جای برخیزم !امشب بیا در خلوتم بنگر ،چیزی نماند از عمر ناچیزم !...
من آبان ام مغرور و دلفریب زودرنج و مهربان شعری شبیه برگ خزان دلتنگ چون مخمل بهار قشنگ!...
دوست داشتن ما با عالم و آدم فرق میکرد...من و تو وقتی دلتنگ هم بودیم،نمی توانستیم همدیگر را در آغوش بگیریم...ما نمی توانستیم هر روز قرار های عاشقانه داشته باشیم...عصر ها نمی توانستیم پیاده رو های ولیعصر را قدم بزنیم...ولی همدیگر را دوست داشتیم...با همه ی کارهایی که نمیتوانستیم بکنیم،همدیگر را دوست داشتیم...من تو را از همین جایی که هستم...از همان جایی که هستی دوست دارم،از پشت همان پنجره ای که ختم میشود به آسمان تو......
بزا برات بنویسماز پاییزایی که رد شد و تو نبودیاز برگ نارنجیایی که بغض میکردن از نبودنتاز خیابونایی که دلتنگت بودنبزا برات بنویسم این پاییز چقد هواتو دارهخدارو چه دیدی شاید یهو پیدات شد دمِ غروبیزیر قطره های بارونبا یه بغل خرمالوبه قلِم:فا_بش...
گویی دنیایم محتاج کسی است که دیگر نباید باشد، دستانم گرمای دستانی را می خواهد، که مال دیگری است و هرگز دیگر مال من نخواهد شد. قلبم صاحبی را می خواهد که صاحب قلب دیگری است،گویی خیلی وقت است، که قلبم کسی را جز تو صاحب خودش نمی داند. دلتنگ است، آغوشم دلتنگ این دوری اجباری است، خاطراتم زمانی را فریاد می زند که در تو گم شده ام، ولی حیف که نه دیگر تویی وجود دارد نه گم شده ای در تو!چون در دریا افتادی و شنا نمی دانیمُرده شو تا آب ت...
دل که می گیرد مخاطب و غیر مخاطب نمی شناسد✨تو دلتنگ و درماندهٔ یک شخص آشنا میشوی، که نه چندان غریبه است و نه چندان آشنا✨شاید هم... شاید یک دوست،یک فرد نامعلوم، یک آشنای غریب؛ شاید یک شخص شکیب!نمیدانم این حس و حال چیست؟شاید یک احساس مطلق است که گاهی آرام گرفته است وساکت نظاره گر اوضاع و احوال است وگاهی هم مانند یک آتش طغیان گر شعله می کشد گاه شعله آرام جان می ستاند و گاه هم بی ملاحضه همچون یک فرد عصیان گر تیغ بر گلو جان می ستاند🔥...
اینجا آدم هایی هستند که آرزو می کنند،ای کاش معشوقه شان، کمی دلتنگ شود.کاش در این دلتنگی هم، تنها نَمانند...آدم هایی هستند که آنقدر از همراهِ قدیمی شان حرف می زنند،که به گمانم دیگر، در و دیوار اتاق شان او را بشناسند!مهمانِ همیشگیِ آن ها، سکوتی ستکه تنها آغوش خیالیِ محبوب شان را می طلبد!این سکوت آن ها را به کمتر از او قانع نمی کند!حرف سرش نمی شود؛ بی رحم است، دائماً بهانه می گیرد!ای کاش توان آدم ها را بسنجیم و بعد به روزهای نیامده...
🌿یهو از خواب پریدم.دست هام یخ کرده بود و صورتم خیس عرق شده بود.کورکورانه رد نور ماه رو دنبال کردم که از لای پرده میومد تو اتاق. به گمونم شب از نیمه گذشته بود.نمی دونم چی، یهو بیدارم کرد. شاید خواب بد دیدم یا شایدم صدای آهنگ ملایمی که از تو هندزفری میومد، منو هوشیار کرده بود. چراغ گوشیمو روشن کردم تا بیشتر از این چشمام اذیت نشه.یادم افتاد به قبل خواب رفتنم که داشتم آهنگ گوش می دادم. از همون آهنگ های مشترک که یار از دست رفته ات رو صاف م...
بادبادکِ دلتنگی هستم، که در گندم زار رها شده ست...♥ آه؛سخت منتظرِ برگشتنم! (رها)...
دلتنگ تو بی حد و حسابم امشبدوری تو می دهد عذابم امشبپاییز شده دلم هوایت کردهای کاش میامدی به خوابم امشب...
باید برومدلتنگ که شدیگلدان کوچک پشتپنجره را ببوس!منیک روز که خیلی دلتنگت بودمدلم را همانجاخاک کردم.....
دلنوازمدیگر یاد گرفته اموقتی که دلتنگت می شوممی کشانمت به خیالم...یعنی که در راهِ آمدنیانگار که از پیچ کوچه گذشته ایفورا نرگس ها را در گلدان می گذارمموهایم را باز میکنمعطر میزنمپیراهن گلدارم را می پوشمو دو فنجان چای میریزممی نشینم به انتظارتوقتی که دلتنگت میشوممی کشانمت به خیالمو یک دل سیر فدایت می شوم...
حکومت اولین فرزند های پاییز،مهر ماهی های عزیز شروع شدوقتی پاییز عاشق و مهربان است شک نکن فرزندانش هم مانند خودش هستند...نمیدانم شاید راجع به مهربانیِ شخصیت های هر ماه از هر فصلی شنیده باشید ولیکن در مهربانی و خوش قلبی به امثال مهری ها پیدا نخواهی کرد...اصلا آقا جان از نام این ماه دیگر مشخص است مهر،مهربانی،عاطفه...این جماعت مهر ماهی خیلی صبورند،طوری که بعضی اوقات وقتی زندگی شان را میبینی با خودت میگویی یک آدم و این همه صبر؟؟؟مگر میشود؟؟؟...
از راننده خواهش می کنم صدای آهنگ را کم کند. قمیشی می خواند «من همون جزیره بودم....» خودم را مشغول می کنم به کتابی که از نمایشگاه خریده ام. صدا را کم نمی کند. یا انقدری که من بفهمم، کم نمی کند. نباید یاد تو بیفتم. امروز که آمدم نمایشگاه، نباید. راننده با اهنگ زمزمه می کند «تا که یک روز تو رسیدی، توی قلبم پا گذاشتی.» به خودم می گویم بگو نگه دارد. پیاده شو. نمی گویم. خط های کتاب را گم می کنم. لابد از چشمم است. گفته بودی «می برمت یه دکتر خوب. شا...