شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز که همین شوق ، مرا خوبترینم کافیست ......
هر صبح ڪه با خندہ ی نابت شود آغازاز شوق ڪنم تا دلِ آغوش تو پرواز...
به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بودچه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد...
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوقچاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست ....
دارد برف می آیددر گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کردتا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند...
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابقدوباره جوانه بزنندو جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنیاز نوطعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند.تا آبی شود این آسمانِ خاکستریو تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوااز خوشی به رقص در بیایند. از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمیبا یکدیگر به جنگ برخیزندتا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن ! بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزهاتمام اسفندهاشا...
امشب موقع خواب،بشمار...تعداد دل هایی را که به دست آوردیبشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...بشمار،تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...فصل زردی بود،تو چقدر سبز بودی؟!...
دل تنهابه چهشوقی پی یلدا برود؟...
دیدمت با یار بودی ، از نگاهش شوق میریختدیدمش دستت گرفته ، گو که رود از چشم میریختدیدمت بردی رخت را سمت گوشش بهر نکتهدیدمش تا نکته گفتی ، از لبانش قند میریختدیدمت بستی دو دیده غنچه کردی لعل خود رادیدمش ک بعد بوسه ، هی عرق ، هی شرم میریختدیدمت خوشحال و شادی ، هیچگاه اینطور نبودیکاش من بینا نبودم،از دو چشمم خون میریخت...
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد نترس از شب یلدا بهار آمدنی است...
دلم روشن استروزهای انتظار و دلتنگی به زودی سر خواهد آمد و چشمان زیبایت از محاصره ی ابرهای تیره رها و دوباره درخشش آن گرما بخش زندگی ما خواهد شد. به این امید روزهای اندوهبار حبس را در این چهار دیواری می گذرانم.آنچه که تحمل روزهای طاقت فرسا و شب های بی قراری زندان را کمی برایم سهل می کند تنها عشق تو و شوق با هم بودن است.. می خواهم همچنان صبورانه بر عهد خود بمانی و فرصت جبران را از من دریغ نکنی.عاشقانه دوستت دارم...
در دل بینوای منعشق تو چنگ میزندشوق، به اوج میرسدصبر فرود میکند ...️️️...
زیبایی و سادگی زندگی معمولی را دست کم نگیر ، نمیدانی چه شوقی دارد جست و جوی لذتهای ساده ......
قول داد کهامشببه خوابم می آیدحالااز شوقِ اینکه قرار استدر رویا ببوسمشخوابم نمی برد......
سراب بر سر راهم عذاب پشت سرمستاره در جلویم آفتاب پشت سرمبه شوق آزادی می گذشتم از تاریخسه بار تجربه ی انقلاب پشت سرم...
گرچه می دانم نمی آیی ولی هر دم ز شوق سوی در می آیم و هر سو نگاهی میکنم .....
گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش میکنم ...وز شوق این محال که دستم به دست توستمن جای راه رفتن پرواز میکنم ......
مردها….گاهی همه ی عشقشان در نگاهشان خلاصه می شودبگذار مطمئن باشد که می فهمی…گاهی زبانش نمی چرخد به گفتنِ “دوستت دارم”اما تا دلت بخواهد شوقِ بودنش فریاد می زند…و عاشقانه ای برایِ لحظه هایت می شودناگهان سکوت میکند میانِ هیاهویِ حرفهایتان!! دستش را محکم بگیر و بگو:“من هم دوستت دارم”...
رفیق دعا میکنمیه بار تو زندگیت گریه کنیاونم به خاطر شوق رسیدن به عشقت باشه...
بیا منصف باشیم... معامله ای عاشقانه: تو برایِ همیشه کنارم بمانو من تا به ابد به دورِ حضورت می گردم... تو برایِ همیشه بارانی بپوش من تا همیشه باران می شوم می بارم ....به لحظه هایت تو بغض کن, من اشک می شوم... تو بخند من شوق می شوم... تو ببین من از نگاهت مست می شوم.... بیا منصف باشیم... تو برایم تب کن من برایت می میرم......
محفلی ساختهایم روشن از پرتو مهر سایبانش گل سرخبیریا همچو سپهرما در این محفل انس، در عبادتکده نورانی خودشوق روحانی دیدار تو در دل داریم...
دست در دست هم نهادهایم و سفره دوستی را دردشت آرزوها گستراندهایم تا هر خاطرهای را بهزیبایی در دلها بیاوریمکه زندگی تنها یادگاری از محبت استشوق فشردن دستان شما برایمان انتظاری است شیرین...
وقتی نفسم خطابم میکنی نفسم میگیرد نمی دانم شوق بودن یا نبودنت استکنارم بمان ای خوب ترین خوب هاکه نفسم بند نفس های توست...
️قسم به نفس هایی️ که به شوق تو برمی آید ...و قسم به تپش های قلبی که در سینهبرای تو میزند ...ای بهترین بهانه ی عاشقانه مندوستت دارم.....️...
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشستحال وقتی به لب پنجره میآیی نیست...
اشاره ای نظری یا کرشمه ای با تو به شوق روی تو با سر دویدنش با من...
شوق توعادت خطرناکی ستکه نمی دانم چگونه از دست آننجات پیدا کنم و عشق توگناه بزرگی ستکه آرزو می کنمهیچ گاه بخشیده نشود....