یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از دست رفتدیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفتفرصت سرمستی و بوس و کنار از دست زخم کاری را مداوا سرسری کردن چه سودنوشداروی نیاوردی و کار از دست رفت بعد عمری جانفشانی ها به پای دوستاندر کمال نارفیقی ها قمار از دست رفت آن که فریاد انالعاشق کشید ای مهربان پیش چشم شاپرک ها روی دار از دست رفت ظاهرا باید به سرمای زمستان خو کنیمبی خبر ماندیم و فصل نوبهار از دست رفت باغبان را خشکسالی ها به تنگ آورد و گفتباغ های جلگه سیب و ا...
حسرت لبخندنغمه کن با من شوریده شکر خندت رالحظه های شب بارانی الوندت رابگشا پنحره ای را به تماشای خیالچاره کن بغص تب آلوده ی دربندت رابه کجا سر زنم ای نخل بلندای امیدتا ببینم قد و بالای برومندت را ؟کو نشانیکه بگیرم خبر از شوکت عشق !غنچه ای کو که دهد عطر همانندت را؟شانه بر شانه موجم که به دریا برسممی سپارم به خدا ساحل اروندت راکوچه در کوچه به دنبال کسی میگردمکه به یاد آورد ام سمت سمرقندت راکوهی از غیرت و جاهی و...
رد آواربه فرض آنکه چشمت مهلت انکار نگذاردمجالی را برای فرصت زنهار نگذاردچنان مست فریبایی کند اوضاع مجلس راکه جایی را برای خاطری هوشیار نگذاردتو میدانیکه درد برکه ی مدیون باران راکسی پای حساب مرغ بوتیمار نگذاردزلیخا! با خیانت آبروی عشق را بردیبگیرم ردّی از تو پیش بوتیفار نگذاردعروس مصر هم باشی به رسوایی نمی ارزدخدایت را بگو تا پرده بر اسرار نگذاردبه بوی ننگ بدنامی بگو اسپند آتش رااز این پس در میان حجره اش عطار ن...
یار ما نبودیادی از آن گلی که وفادار ما نبودباران دشت سبز سبکسار ما نبودفیروزه های آبی چشم قیامت اشدر ویترین حجره ی بازار ما نبودآن ماهتاب نقره نشانیکه چهره اشپرتو فشان نیمه شب تار ما نبوددر کوچه های در به دری پرسه میزدیماز عشق و درد و خونجگری بار ما نبوددل داد و دل ربود و دل از ما برید و رفتآن نازنین خاطره ها یار ما نبود♤♤♤✍علی معصومی...
این رسم وفاداری نشد سر به روی صخره داری، موج دریایی مگر!عطر نرگس می فشانی، باد صحرایی مگر؟ شعله از هرم نفس های تو بیرون می زندآفتاب مشرقی یا فوجی یامایی مگر؟ ای جنون در رگ رگ اندیشه ات، حرفی بزن!همدم ابن السلامی، یار لیلایی مگر؟ وعده ها دادی که می آئی ولی ای نازنینمن فدای تو شوم یک روز می آئی مگر؟ فرصتم کوتاه و تو امروز و فردا می کنیبگذر از امروز اما بند فردایی مگر!؟ هر کسی آمد نشان از مذهب عشق تو داددر کجای نک...
مادربین خوبان همیشه تک مادریار و غمخوار و بی کلک مادر خانه از عطر بودنش روشنگل خوشبوی مشترک مادر سوی گهواره می رود تا کهبه تکان آورد فلک مادر مثل تندیسی از وفاداریعاشقی را زند محک مادر زندگی شاهد ترانه اوستصد گل و باغ و شاپرک مادر تا که اشکی زداید از چشممکاش می زند مرا کتک مادر قد کشیدم که شادمان گردیای فدای تو!...دخترک! مادر♡♡♡✍علی معصومی...
نمی چکد امشب خیال گریه دارم و اشکم نمی چکددل را به ناله می سپارم و اشکم نمی چکد آواره گشته لابه لای دو بازوی خسته امزانو به سینه می فشارم و اشکم نمی چکد سر بر سر دلم نهادی و من سر به شوق توبر خاک تیره می گذارم و اشکم نمی چکد روزی که آشنای غریبی شدم چه می دانیدرگیر درد بی شمارم و اشکم نمی چکد تو ایستاده ای به تماشا در ایستگاه نگاهمن هم مسافر قطارم و اشکم نمی چکد تو زل زدی بسمت من و محو رفتنم هستیمفتون نرگس خمارم...
آدم شدمعمری غزل شدم که غزالی شوی مرابا هر بهانه خواب و خیالی شوی مرادر کوچه های خسته تر از بی ترانگیعطری به روی رقص شلالی شوی مراباران شدم که چکه چکه به شنزار آرزوسرچشمه های آب زلالی شوی مرابا هر جوانه شاخه رویای خود شدمتا بیشه زار سبز و محالی شوی مراآدم شدم که ساکن خاک غمت شومگندم شوی و نان حلالی شوی مراای سیب سرخ رفته به غارت نگاه کنحوا شدی که میوه ی کالی شوی مرا♤♤♤✍علی معصومی...
بعد از تو بعد از تو دائم با خودم درگیر هستمشاکی ترین آواره ی تقدیر هستم وقتی مرام و مذهبم جز عاشقی نیستخواهی نخواهی لایق تکفیر هستم مثل پر کاهی که می افتد در آتشدر التهاب و چرخش و تغییر هستم صد مولیان دردم به تیمور نگاهتجغرافیای مانده در تسخیر هستم در جای جای گوشه ای با دام چشمتگاهی سمرقند و گهی کشمیر هستم دیوانه ام از بس که با زلف سیاهتشرمنده ی هر دانه ی زنجیر هستم بختت سپید ای کوه لبریز محبتیک ژاله برف ...
زیباترین رویای شرقیبا یک طلوع ساده روشن کن جهان راآتش بزن مجموعه ی هفت آسمان راای عشق، ای خورشید، ای سرچشمه نورگرمی بده با مهربانان آشیان رامستانه و جانانه و با دستان مهرتپیمانه در پیمانه پر کن شوکران رااز پرتو و نور و سرانگشت محبتپروانه تر کن پیله های نیمه جان راما ساکنان مرز و بوم آرزو ایمگم کرده ایم افسانه امن و امان راای صبح، ای زیبا ترین رویای شرقیبیدار کن این خفتگان بی نشان راشاید برای صبح دیگر جا بما...
کرشمه بسته زلف یار خواهم شد، بی دل و بیقرار خواهم شدشهره روزگار خواهم شد، عاقبت سر به دار خواهم شد راهی لحظه ی سرآغاز و یک جهان آسمان پرواز و محو آرامش گل ناز و چشمه ی جویبار خواهم شد آه یک لحظه نگاهش من، جاده پیمای سر براهش منبا غباری که در پگاهش من، اخرش تار و مار خواهم شد از دو چشم سیاه آهویش، در تماشای رقص گیسویش با تمنای خال هندویش، محو سیب و انار خواهم شد از پی سوز و ساز می آید، با کرشمه به ناز می آیدآن زمانی ک...
یلدابه یلدا می سپارم آخرین برگ بهارت راتماشا خانه فصل پر از رنگ و نگارت راپس از پاییز شورانگیز غرق عشق و زیباییبه رویا می سپارم پیچ و تاب شاخسارت راتو را از کوچه باغ رفته بر تاراج می چینمبه فردا می سپارم رونق ایل و تبارت رادوباره سردی دیماه را در پیش رو داریبه نجوا می سپارم نغمه های بیشمارت رابگو با برکه ی جامانده از تشویش بی آبیبه دریا می سپارم ماهتاب بی قرارت رازمستان در زمستان انجماد تازه ای داریبه یغما می سپا...
پنجره های شب یلداآه ای دل دیوانه هواخواه که هستیآشفته ویرانه ای از ماه که هستی در آن طرف از پنجره های شب یلداآوازه ی کاشانه ی گه گاه که هستی یک شهر پر از خاطره با جوهر اشکیصد گوهر دُردانه سر راه که هستی با هر نفس پاک تو گویا اثری هستدُردی کش فرزانه و آگاه که هستی از نای فلک زمزمه ساز تو جاریستآوای غریبانه و جانکاه که هستی پیچیده به هر شاخه تو بیم امیدینیلوفر گلخانه درگاه که هستی ای شاهد بی تابی شب های غمالو...
از نفس صبح پگاه برگرد و برای دل من جلوه گری کنبا نرگس مستانه دمی فتنه گری کن من غرق نیازم تو ولی چشمه ی نازیامشب سخن از خاطره ماه و پری کن با سیب و اناری که صفا داده به باغتمهمان تماشاکده ی شاخ و بری کن ای باد صبا از نفس صبح پکاهتجامانده ای از هول و ولا را خبری کن عمری به غم و محنت ایام سپردیمدر فرصت جامانده حدیث دگری کن درمان دل سوختگان کار ثواب استچشمی به دلاشوبی اهل نظری کن ای موی پریشان تو بی تابی عالم...
شراب آخرین جام به یلدا میسپارم زلف پر چین و شکنجت رابه صحرا می فشانم برگ گل های ترنجت را بیا تا سرمه از دود دل دلدادگان سازمسر مژگان مست و دیده های نکته سنجت را بگیرم رشته ای از طره پر پیچ و رقصانتبریزم روی دامان شقایق درد و رنجت را به آتش می گذارم دانه دانه تا بیافشاندنسیم صبحگاهان با خودش عطر سپنجت را شراب اخرین جامی تو دُرد خمره عشقینثار عاشقانت کن طلای ناب گنجت را✍علی معصومی...
تب مستانگی چرا ای دلبر دُر دانه می گیری نگاهت راشمیم عنبر افشان غمزه چشم سیاهت را تو که از اینهمه دیوانگی هایم خبر داریچرا کج میکنی از کوچه ما سمت راهت را اگرچه خرمن دردم تب مستانگی ها رادریغ اما نمی ریزی شراب گاه گاهت را در این شبهای یلدایی که دنبال تو میگردمکجای آسمان پنهان نمودی قرص ماهت را بیا و فرصت دلدادگی ها را مهیا کنبپچیان در مسیر عاشقی جرم گناهت را بیافشان روی دامان سحرگاهان طراوت رابنا کن بار دیگر خنده...
کوچه های یخ زدهاز کوچه های یخ زده یکشب عبور کندستی به ساق شاخه غرق بلور کن وقتی نفس به سینه خود چاق میکنیویرانه های شبزدگان را مرور کن بالانشین شهر پر از یاس و یاسمن!کاری برای منطقه ای سوت و کور کن غمناله های خسته به جائی نمی رسندگوشی برای شعر تری جمع و جور کن شاید تمام پنحره ها غم گرفته اندفکری به حال آینه های صبور کن پا در رکاب لطف صفایی اگر تو همپای پیاده صحبت لطف و حضور کن زیباتر از طلایه ی خورشید مهربان...
هوا خواهبرکه تصویر قشنگی است اگر ماه شوی شاهد اینهمه زیبائی دلخواه شوی همسفر بودن تو مقصد زیبائی هاستجاده لبریز تماشاست که همراه شوی آسمان شب ویرانه ندارد حرفیتو اگر پنحره ی بزم شبانگاه شوی چه نیازی است که ابراز شود درد دلیجای اسرار نباشد که تو آگاه شوی عمر اگر می گذرد جای پریشانی نیست که تو خود برکت هر مهلت کوتاه شوی سر سودای تو داریم و هوا خواه توایمتا که درمان دل و هر غم جانکاه شوی فرصتی نیست عزیزم به تماش...
میلاد حضرت زینب سبر شاخه ی گل غنچه زیبا نیکوستدر باغ ارم سایه طوبی نیکوستچشمان محمد و علی روشن بادحال دل مهربان زهرا نیکوستتا لطف و صفای مرج البحرین استامواج درخشنده دریا نیکوستدر دامن فاطمه گلی روییده استلبخند لب علی اعلا نیکوستوقتی سخن از یار موافق باشددر کرببلا زینب کبری نیکوست✍ علی معصومی...
لذت دانه هاپریشانم و مثل دیوانه هاخراب تو شبگرد ویرانه هانشانی نگیر از من در به دراز این شهرها، کوچه ها خانه هابه آوارگی خو گرفتم مگررها گردم از هر چه کاشانه هااین پس نبینی مرا نازنینبه غیر از نشانی به افسانه هابیا تا بگیرم غمت را به سرسرت را بگیرم بر این شانه هاچه دامی نهادی به پیشم بگوامان از تو و لذت دانه هابیا پیله ام کن که جان مراشکوفا کنی مثل پروانه ها✍علی معصومی...
ایمان دارمبه تب و درد و مداوای تو ایمان دارمبه نفس های مسیحای تو ایمان دارمگرچه از دشنه مژگان تو خون می ریزدمن به رخسار فریبای تو ایمان دارمبه جنون میکشی ام عاقبت کار ولیبه صفای دل لیلای تو ایمان دارمپرتو مهری و لبریز صداقت، من همبه تمام قد و بالای تو ایمان دارموقتی از لحظه دیدار خودت میگوییبه سر وعده ی فردای تو ایمان دارمرو به روی منی و سمت دلم می آییچِقَدَر من به سراپای تو ایمان دارمخود شیرینی قندست سخنها...
کافی استبه آسمان شبی تک ستاره ای کافی استطلوع مشرق صبح دوباره ای کافی است اگرچه بال پریدن نداری ای گنجشگبرای زخم پرت راه چاره ای کافی است گمان نمی کنم اینجا همیشه غم باشدبرای شادی دل ها اشاره ای کافی است که گفته کاخ ستم جادوانه خواهد بود؟برای خرمن آتش شراره ای کافی است هوای جستن یوسف اگر به سر داریبه چاه جاده کنعان نظاره ای کافی است جواز عشق کسی را نمی توان دزدیدبرای شهر جنون قلب پاره ای کافی است به آسمان اجا...
گرگ باران دیدهیقین دارم کمی پیچیده باشیدلی را از کسی دزدیده باشیاز این مژگان شهلائی که داریبه غمزه دانه ای پاشیده باشیفدای دامن در دست بادتمرا باید تو هم فهمیده باشیبه این دیوانگی هائی که دارمبه زیر لب دمی خندیده باشیچه می شد مثل باران شمالیبه پهنای دلم باریده باشیکمی از نقره ماه جمالتبه آلون شبم پاشیده باشینمی آید به تو این ساده بودنگمانم گرگ باران دیده باشی🔷️🔷️🔷️ علی معصومی...
هاغصه ناتمام خوبی هابا تو هستم که روبروی منی، قسمت و سهم آرزوی منیاز تمام بهانه های قشنگ، مقصد ناب جستجوی منیدور تو بی بهانه می گردم، غزلی عاشقانه می گردممصرعی از ترانه می گردم، بغض ناخورده گلوی منیبا تو ام ای تمام خوبی ها، کفتر روی بام خوبی هاقصه نا تمام خوبی ها، نغمه نای های و هوی منیشب نشین بهانه ام شده ای، رونق آشیانه ام شده ایزنبق روی شانه ام شده ای، همه حرف و گفتگوی منیکاشکی همنوای من بودی، همدل و پا به پای من...
انسان تمام می شود آیا؟این جاده بی عبور تو همپا نمی شوددنیا بدون عشق تو زیبا نمی شوداز لحظه ای که آمدنت را شنیده امگفتم که طی شود شبم, اما نمی شودپرسیدم از کسی که بحاشا رسیده بودطی طریق مرحله, آیا نمی شود؟من من نموده اندکی و اعتراف کرد:آن کسکه لاف خود بزند ما نمی شوداشکی بروی گونه سردش چکیده گفت:هر قطره ای که راهی دریا نمی شودآدم میان اینهمه تلواسه ی عحیبدر کوچه های گمشده پیدا نمی شودای آشنای حضرت جانانه خود...
گل من آخرین جام جهانی گل منفارغ از شرح و بیانی گل من رونق عصر و زمانی گل منهمه جا ورد زبانی گل من آشنای دل و جانی گل منگرچه از دیده نهانی گل من بهترین خط و نشانی گل منمثل خورشید عیانی گل من دولت امن و امانی گل منباعث تاب و توانی گل من آرزوی همگانی گل منروشنای دل و جانی گل من.◇◇◇علی معصومی...
بسپاریدشکوه برگ ترم را به یاد بسپاریدبه یاد خود نظرم را زیاد بسپاریددر آسمان پر از لحظه های زیبائی تمام بال و پرم را به باد بسپاریدتن مرا به خزانی که زیر شلاقشفسردم و خبرم را نداد بسپاریدکنار گوشه باغم در انتظار سفربدست همسفرم ان یکاد بسپاریددلم گرفته از اوضاع بی ترانه شببه شام بی سحرم بامداد بسپارید زمانه همدل و همراه اگر نمی گردد جهان بی ثمرم را به عاد بسپاریدعبور سرزده دارم مجال گفتن نیستجراحت جگرم را ...
ثانیه های عبور آب با کوزه ای شکسته اگر بند می زدندقلب مرا به چشم تو پیوند می زدنددر سینه ام به برکت مژگان سرکجتبا هر لبت به کام دلم قند می زدندشرجی تر از همیشه به امواج بیکرانذر موج موج موی تو لبخند می زدندبا هر نفس به ثانیه های عبور آبنخل تو را به ساحل اروند می زدنداز بسکه خوشتراش و فریبا و دلبریحرف جمال و مهر خداوند می زدندبسپار دامن یله ات را به دست بادوقتی مرا به جرم تو پابند می زدندآزادیم فدای تو شد ای...
امشبچه بگویم که شبم بی تو خراب است امشبحال من بی تو همه رنج و عذاب است امشبآی ای چشمه ی نوشین لبت قند و عسل! قلبم از آتش عشق تو کباب است امشبتو که در بستر خود مثل گل نسرینیتنم از هرم تنت در تب و تاب است امشبشوکرانی است غم عشق تو اما ای جانیاد تو نوش دل و شربت ناب است امشبچشم من کاسه خونست و سرم غرق جنونسر تو پر هوس از جام شراب است امشبتو به آغوش بکش شادی هر خاطره راپای من بسته به هر شعر کتاب است امشبتو بگو عا...
غرور هبلمن از سلاله شعرم تو از دیار عسلتو واژه واژه عشقی من از تبار غزلمن از حواله خاکم تو از خرانه کوهتو از تراشه سنگی من از غبار زحلمن آبدره باران تو از طراوت گیلانتو از کرانه دریا, من از اعتبار گسلمن آستانه دلوم تو در میانه عقربتو از بهانه آتش من اشتیاق حَمَلمن آه خسته دردم تو انتهای سکوتتو از نشانه جنگی من ابتدای جدلمن از طریقه کفرم تو جلوه های گناهتو لاف گنده لاتی من از غرور هبلمن و بهانه بودن تو و حلول ...
چه می خواهیاز این آلون ویران° سقفِ ناقابل چه می خواهیتو از دشت تگرگ اباد بیحاصل چه می خواهیبه روی زخم تاولسوز هر دریاچه ای دیدینمک باریده, از شنزار بی ساحل چه می خواهیمن از جغرافیای زرد و سرخ آباد خورشیدمتو از دهلیز نوشانوش خون دل چه می خواهیبه پوچی می گراید جنگلی با قحط باریدنتو از گلدان خشک گوشه منزل چه می خواهی در این تالاب ناایمن پلیکانی نخواهد رستتو از مشت پری جامانده لای گل چه می خواهیدمی که غیر هوهوی شب سرد ...
دست بی نمکعقلم حریف سرسر دیوانه ات نشداشکم بهای خنده ی مستانه ات نشدای نارفیق خاطره های جوانی امعمرم کفاف خواندن افسانه ات نشدشمعم که انعکاس نم اشک حسرتمآئینه دار هر شب پروانه ات نشد در حیرتم که دل غرق خون مانام آشنای خاطر بیگانه ات نشدحتی اشاره ای هم از آن یار دلفریب با خاک راه کوچه و کاشانه ات نشداز لحظه ایکه دیدم و دلبسته ات شدمچیزی شبیه گوهر دُر دانه ات نشداین دست بی نمک چه گناهی نموده کهیک لحظه هم شده ...
صبح بی ترانهباران دانه دانه رهایم نمی کند این ابر بی نشانه دوایم نمی کندمثل کویر داغ تبالوده ام که بازیک رود عاشقانه صدایم نمی کنداز بسکه خورده ام غم ایام رفته راصد بغص بی بهانه رضایم نمی کند با زورقی شکسته به دریا زدم ببیناین موج بیکرانه چهایم نمی کندمانند برگ زرد خزانی شدم که باداز شاخه ی شکسته جدایم نمی کندتاخورده ام به شانه بی ارغوانی امیک سایه دلبرانه صدایم نمی کنددرگیر و دار شام دلاشوبی خود اماین صب...
غزل های دردلیلی بخوان دوباره غزل های درد راپس لرزه ی فلات گسل های درد رابهتر ز هر کسی تو برایم ترانه کنحال و هوای ضرب مثل های درد رااینجا اگرچه بوسه به پیغام تللریپرکرده چشم و گوش پچل های درد راآماد کن برای رهیدن ز ناله هااین خفتگان چرک دمل های درد راجز تیغ نیشتر به خدا چاره ای نیوددرمان زخم خیرِ عمل های درد راباید دمی پیاده شویم از سمند خودره کوره های کوه و کتل های درد رااین دیدگان که لایق دیدار شان نشدب...
حراسیر ساحت حیرانی تو خواهم شدمقیم کوچه بارانی تو خواهم شدتب ضیافت عشق و بهانه نزدیکست شبی روانه مهمانی تو خواهم شدبرای تشنه لبانت کسی چه می داندچگونه موج پریشانی تو خواهم شدتمام مسک من حرمت وفاداری استمرید بی سر و سامانی تو خواهم شدخدا به برکت عشق تو بی قرارم کردفدای مقصد نورانی تو خواهم شدبرای این همه دلدادگی خدا را شکرغبار گوشه دربانی تو خواهم شدچها کنم من و صد خرمن پشیمانینگاه خسته به پیشانی تو خواهم شد...
نگرفتیگفتی که غبار از رخ ایام بگیری، نگرفتیاز حال و هوای دلمان وام بگیری، نگرفتیپرواز دل انگیز تو را روی سرم دیدم گفتمبرگردی و جائی لب این بام بگیری، نگرفتیپلکی زدی و آینه ها غرق تماشای تو گشتندگفتم که دمی با خودت آرام بگیری، نگرفتیدادم به کف دست سحر زمزمه ناله شب راشاید که از این پنجره پیغام بگیری، نگرفتیاز دار مکافات عمل لایحه عشق تو کم بودمیشد که از این تبصره فرجام بگیری، نگرفتیتوجیه تو را بر سر عهدیکه شکستی چ...
نخل ارمیدهصیاد می شوم که تو آهوی من شویفریاد می شوم که تو کوکوی من شویویرانه گشته ام ولی از فصل دیگریآباد می شوم که پرستوی من شویمن یک چنار خشک تو مثل صنوبریشمشاد می شوم که به پهلوی من شویبا چین دامنت چه قیامت بپا شودمن باد می شوم که تو هوهوی من شویای نخل آرمیده به خرما پزان عشقمرداد می شوم که تو جاشوی من شویبا عشق ناگزیر غم شیرین من توییفرهاد می شوم که تو دلجوی من شویدستم نمی رسد به انار نچید...
دلم با سرودنت شاد است شنیده ام که تو هم عاشقانه می گوییسروده های قشنگ و دلانه می گوئی اگر چه دلبر و نازی شنیده ام گاهیبرای حال خودت دلبرانه می گوئی سحر به پنجره عطر ترانه می پاشیبه گوش زنجره شعر شبانه می گویی به هرچه آینه ها صاف و ساده می تابیبرای گمشده ها از هر نشانه می گوئی برای خاطره هایی که رفته اند از یادسبو سبو غزل نرگسانه می گوئی همینکه سفره دل را گشوده ای خوبستهمینکه مختصری بی بهانه می گوئی بخوان بخ...
غنیمت است دستی به شانه تو رساندن غنیمت استدر اشتیاق روی تو ماندن غنیمت است دیوانه کن به نغمه ی شوریده ات مرابا عمر رفته مرثیه خواندن غنیمت است سرمست خوشه خوشه انگور شهوتم تاکی کنار بیشه نشاندن غنیمت است وقتی که بال من لب بامت شکسته شدپایی بسمت دانه کشاندن غنیمت است دستم نمی رسد به بلندای نخل عشقاشکی بسوز سینه فشاندن غنیمت است صیاد خسته ام که شکارش رمیده استتیری به هر بهانه پراندن غنیمت است تا شعله می رسد به...
دانه سرخ اناربیا ترانه ای از نوبهار هم باشیمکمی نشانه ای از لاله زار هم باشیمبسوی جاده ای از آروزی خوشبختیسری به شانه بی غمگسار هم باشیمبرای جستن صبح و نشانه خورشیدشبیه سایه هم همقطار هم باشیمبه لحظه های پر از نعره های بدمستیشبی ترانه جانسوز تار هم باشیمکنون که رونق بازار رنج و تنهاییستبیا زمانه ی خود را کنار هم باشیمدر ازدحام پرآشوب خون دل خوردنشریک دانه ی سرخ انار هم باشیمتبر به ساق صنوبر اثر نخ...
تو باشیتو باشی، لحظه ها زیباترین اندگل و باران به دامان زمین اندتو باشی ساکنان شهرک عشقهمه همسایه هایی نازنین اند◇◇◇تو باشی، کوچه ها لبریز شوقندپر از گل ها ی سحرآمیز شوقندتو باشی، سینه هاب بیقرارانپر از آوای شورانگیز شوقند◇◇◇تو باشی، غصه و ماتم ندارمو میدانی که چیزی کم ندارمتو باشی. جز تب و تاب نگاهتدگر کاری در این عالم ندارم◇◇◇تو باشی، کوچه عطر یاس داردگل و خشت جهان احساس داردتو باشی، باغ...
ننویس لطفا!یک جو صداقت توی گندمزار مان نیستحرف از رفاقت بر سر بازارمان نیستگرگی برادر های مان را خورده شایدغیر از لباسی پاره چیزی بارمان نیستشب زنده داری هایمان را خواب نوشیدصبحی همآوای دل بیدارمان نیستای کاش باورهای مان فهمیده باشندیاری به فکر بخت لاکردارمان نیستدر دست سرد التجا مان قبله گم شدجز آه و حسرت میوه پندارمان نیستننویس لطفا چیزی از مهر و محبتاین یادگاری لایق دیوارمان نیستیک عمر دنبال خود گمگشته م...
گریستباز از درد غم انگیز تو یک شهر گریستآه با ناله ی یکریز تو یک شهر گریستریخت در گستره کوچه گِل و خشتت راباد از خاک بلاخیز تو یک شهر گریستچیست در دامنت ای پنجره رو به جنوبابر در دشت دلآویز تو یک شهر گریستآی! در موعد خرداد چه آمد به سرتمهر با موسم پائیز تو یک شهر گریسترسم خونین کفنان بود که گلگون باشندوای از زخم نمکریز تو یک شهر گریستکیست در گوشه ویرانه گرفتار شدهباز از بانگ شباویز تو یک شهر گریست ب...
دستی بفشانهمراه دل شکسته ای باشبی تابی بال بسته ای باشدر پهنه ی دشت آرزوهاهمپای غزال خسته ای باشگاهی به هوای رقص برگیدر پای خزان نشسته ای باشبا هر که وفا ندارد ای جانپیمان ز هم گسسته ای باشوقتی که ترانه ای نداریفریاد لب نبسته ای باشبر ساقه ظلم اگر تبر بوددستی بفشان و دسته ای باشگردوی نخوری به پوکی مغزدر حال و هوای هسته ای باشزندانی تن تو را چه حاصلاز قید زمانه رَسته ای باش...
کمی ترانه بیاورکمی ترانه بیاور شبیه چشمانتدمی بهانه بیاور به چین دامانتغریبگی مکن ای تک ستاره امّیدشبی نشانه بیاور به جمع یارانتخزانکه خاطره مهر و ماه آذر شدکمی زبانه بیاور به فصل آبانتبرای نافله سوز و ساز و هذیانیتبی دلانه بیاور به کیش و ایمانتدخیل ساحت عشقم عنایتی فرماسری به شانه بیاور سرم بقربانتمقیم واحه دردم در امتداد کویرگهی جوانه بیاور به دوش بارانتتو مرغ قله قافی به خاطر زالتپری به لانه بیاور به ...
به تماشا بنشینی خوب استیک نفر از تو به ما هم خبری خواهد دادعطری از پیرهنی یا اثری خواهد داداز همین کوچه که رفتی به دلم افتادهنوبهاری دگری برگ تری خواهد دادآی ای جان دو عالم به فدایت روزیاینهمه ناله و زاری ثمری خواهد دادما به انفاس مسیحای تو ایمان داریمکه دعای تو قضا و قدری خواهد دادنرگس چشم غزلخوان تو ای آیه عشقمژدگانی به دل در به دری خواهد دادگاه گاهی به تماشا بنشینی خوب استذره ای را نگهی بال و پری خواهد داد...
معلمروشنی بخش دل و جان شده گفتار معلمآفتاب است و جهان روشن از انوار معلمعمر خود گر بکنم هدیه به پایش نه عجبحق مطلب نشود از کم و بسیار معلمای بسا معرفتی را که به ما گفت و نشدباز هم از دل ما رخنه به اسرار معلمگفته مولای دو عالم که مرا هر که دهد حرفی از علم و ادب از یم سرشار معلم-خادمش گردم و تا شام ابد بنده ی ا واینچنین کرده علی ع صحبت معیار معلمقامت سرو جهان طالب اسرار حق استتا که هرگز نشود موجب انکار معلمد...
گیجمرفتی و حال مرا پنجره می داند و بسچشم بی حوصله را منظره می داند و بسسحری کو که دلآشفته یادت نشوم؟شب دیدار تو را خاطره می داند و بسبس که نالیدم و گوش تو بدهکار نشدطعم فریاد مرا حنجره می داند و بسآیه مذهب عشقیکه دل و دین منستآنقَدَرها که فقط سیطره می داند و بسگیجم از اینهمه بیحاصلی و دربه دریگردش کار مرا دایره می داند و بسپشت این آینه دق به خودم زل زده امته چشمان مرا دلهره می داند و بسمن کویرم خبر از دانه...
یک سر شکسته شد دُردانه رفت و کوفه پر از ناله شب استدرگیر و دار لحظه هذیانی و تب استوقتی که فرق فاتح خیبر شکسته شداین کوچه زیر پای ستوران مرحب استدرمان نشد جراحت مولی و بعد از اینمرهم گذار حادثه ها نیش عقرب استیک سر شکست و بسی سر به نیزه شدعهدی نبسته جوهر خون مُرکّب استاین ره به کوی دلبر جانانه منتهی استهر عاشقی که جان بسپارد مقرب استعلی معصومی...
خون انگور کجائیژاله می بارد از آن کوچه که مهتاب شدیتو چه هستی که در آیین دلم باب شدی ؟!من که یک عمر دلآشفته و حیران تو امتو بگو! تاب کدامین دل بی تاب شدیمستی چشم تو را آینه می فهمد و بسخون انگور کجایی که چنین ناب شدیمی شد ایکاش بدانیکه چه کردی با منتو پری زاده که در لوح دلم قاب شدیشبی ایکاش ببینم به تماشای خیالکه به بازوی دلم گوهر شبتاب شدیمن و این برکه بارانی چشمان ترمو تو همصحبت نیلوفر مرداب شدیبی جهت شاه...