جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
سهم من از یک یاد هر شش ساعتیک فنجان دلتنگی تلخ است...!...
سرشار از هیچ شده ام بی تو!پای ماندنم دیگرسخت می لرزد......
کاش هیچ وقت ،مهر آدمی ک سهممون نیست به دلمون نیوفته.....
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرام تو شد ای عشق حلالت...
تو مگر قول ندادی همه عمر کنارم باشی؟رفتی و مصرع بعدی به درک واصل شد......
می دانم آری نیستیاما نمی دانمبیهوده می گردم به دنبالتچرا امشب؟...
کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکندسرگذشت دل شکستن بود و بس جانکاه بود...
روزی اگر سَهمِ کسی بودی دعا کن؛من کور باشم،کور باشم،کور باشم......
میان این همه هستآنکه باید نیست...
گاهیچتر را باید دست باران دادروی سر خودش بگیردو ماجایش بباریم...
بگو،به خاطره هایت دگر خیالی نیست،شب گذشته دلم را عصب کشی کردم......
مشت خاکی بر جای خواهم نهاد به قدر بنفشه ای که بنشانی...
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکنددیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند...
هوای آمدنت دیشبم به سر میزدنیامدی که ببینی دلم چه پر میزد...
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست......
قسم به ترک های دلم که زلزله ی رفتنتکمر این دیوار را شکست...
برگ به برگهدر می دهی پاییز را به پای نیامدنت......
در نبودت چیست کار من به جز گریان شدن...
بگو چه کنم با این همه پناهنده که در من غرق شده اند؟...
و چه چیزی تلخ تر از این که آمده بودم بمانم و تو بدرقه ام کردی......
ویرانم مگر نمی بینیصدایم بم است!...
رفتی و مرا یکسره با خود سر جنگ استبعد از تو مرا حوصله خویشتنم نیست.....
به تنگ آمد دلشترکید...... انار...
بعضی وقتا،شریک تمام خاطراتت تو زندگیفقط یه شماره خاموشه......
پدر که نباشدمادر همدم نداردپسر همراهو دختر سرپناه...
به کسی... نرسیدمکه خیلی به من می آمد..!...
فرقی نداردروزهای تابستانیا شب های زمستانبی توهمه چیز طولانیست...
تو که رفتیهمه ی مزرعه ها خشکیدندباغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!...
باور نمی کنم که بخواهم بدون تو یک عمر را کنار کسی مُردگی کنم ......
من با تمام روح و تنم عاشق تو اَمامّاقسم به صاحبِ قرآن تو نیستی!...
من تورو خیلی دوست داشتمالانم دارم...اما فقط منم که دوستت دارم.....
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگراینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر...
بسوزد آنکه سربازی بنا کردتو را از من مرا از تو جدا کرد...
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبردرد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما...
دیروز که رفتی...خدا گریه کردو همه اسمش را باران گذاشتند......
شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد هر چه خوبی بکنی با دل تو بد باش...
هرچه دادم به اوحلالش باد،غیرازآن دلکه مُفت بخشیدم....
نیستی در کنار من اما،بوی آغوش می دهد عکست...
از وسعت تنهایی ام آنقدر بگویمتنها کس من بودی و من هیچ کس تو...
- تنها زندگی میکنی؟+ نه، یاد کسی با من است......
غم انگیزترین رنگ دنیاسفید شدن موهای مادرم بود...
تندتند مینویسد / شب... / گریه / خاطرات را، آب و تاب میدهد...
بی تو چگونه میشود آبان بیایدطاقت ندارم نیستی باران بیاید...
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشیدقلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید...
مرا ببخشکه با دوریتزنده ام هنوز......
رفتمکه او را ببینمآنها را دیدم...!!...
برگ به برگ...باران به بارانهدر می دهی پاییز رابه پای نیامدنت......
دلم لرزید وقتی فہمیدم کہ هستیولی براے من نیستی...
به دیدارم نمیآیی چرا؟دلتنگ دیدارمهمین بود اینکه میگفتی وفادارم وفادارم؟...
این غم انگیز ترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...