شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نشستن در کنارت زیر باران تر شدن دارد چقدر این عشق در ما وسعت باور شدن داردغزل از چشم هایت ناگهان سرچشمه می گیردولی در دست هایت حس و حالِ سر شدن داردبه حدی دلبری را خوب می دانی که حتا گلبه زیر کفش هایت حسرت پرپر شدن داردبه دنیا هم که شد این بار بازی را نمی بازیم نترس! هرچند او احساس زورآور شدن داردهمیشه مشکلت یک روز آسان می شود گفتیچه وقت این می شودهای تو کوشش در شدن دارداگرچه چشم هایت اوج زیبایی ست با آن هم چه خوب ...
پنجره ها را گشودم وُ،طرحِ دیواری بهاره ریختم تا؛یاس های پرچینِ خانهاز هجوم پاییز در امان باشند......باور کن،فردا، زمهریرِ \زمستان\راهی به فصل ندارد،طلوع خورشیدِ چشم هایت --نزدیک است! لیلا طیبی (رها)...
بی خودی...چشم های لیلی ات هم قصه ی لیلی نبودمیلشان نسبت به من جز میل بی میلی نبودمن زیادی محو در رؤیای چشمانت شدمورنه تا مرز حقیقت فاصله خیلی نبودخانه ی دل پایه هایش سست بود و غرق شدورنه سیل چشم هایت آن چنان سیلی نبودبیخودی آتش زدم پیراهن و دهقان شدمهیچ ردی از قطار و سنگ بر ریلی نبودحرف های دیگرم باشد برای بعدها...قافیه ها تنگ بود و فرصتم خیلی نبودشاعر : سید حسن سبزقبا...
آغوشت را \دوست می دارم\که برای اندوه های کوچک و بزرگم،سرزمین بی مرزی است!وَ در آن--فصل ها به تکرارِ اردیبهشت ورق می خورند... ... من،،،به چَشم هایت ایمان دارم! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
چشم هایت؛عاشق می کنند، -- هر کسی را،♥ من به کنار!گنجشک های شهر، -- همه!!!عاشقانه نگاهت می کنند. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تورانمی دانم، امابرای منهیچ کس شبیه تونیست!تو چشم هایت،نگاه کردنت،حرف زدنتو ازهمه مهم تر آغوشت،باهمه تفاوت دارد… !...
چشم هایتنور می تاباندو صبح عشق را به پنجره می کوبد!طلوع در چشم های توست.خورشید هیچ کاره بود ...
نمکین می بود خنده هایت اگر اشک هایت را کمی شیرین تر کنینفس ها می گذرد از ترفند گرد و خاک نرفته در چشم ،برای شستن تمام دغدغه های دلتو تو چه می دانی که خوزستان چشم هایت به رغبت مالچ نمی خواهندو چه فایده اگر مالچ بپاشینه خوزستان چشم هایت آباد می شود و نه دغدغه هایت شیرین.لیلا موسوی پناه...
."عطرِ نرگس" در هوای "زمستان" پیچید!"دوست داشتنت" جوانه زد...یادت دوباره جان گرفت...و این بار تصویر "چشمانِ سیاهت" بود، که لابلای افکارِ بهم ریخته ام،مُدام "دلبری"می کرد...به راستی چه رابطه ی عجیبی با هم دارند:عطرِ نرگس...زمستان...دوست داشتنت...چشم هایتچشم هایتچشم هایت......
نزدیکت می شومبوی دریا می آید..دور که می شومصدای باران !بگو تکلیف ام با چشم هایت چیست ؟لنگر بیاندازم عاشقی کنمیا چتر بردارم و دلبری کنم ؟!...
اول سراغِ چشم هایت رفتم،چشم هایِ تو!گفتم مبادا بسوزدوَ ناز خوابِ تو کابوس شودبعد سراغِ موهایت رفتمموهایِ تو ناز بود وُباز بودآن قدر که گفتم،مبادا که سفت بگیرد این دست هایِ چِغِرَمبعد تو دردت بیاید وُخواب ازسرت بپردبعدسراغِ لب هایتلب های تو داغ بودخیلی داغ !آن قدر که نمی شد، نبویید،نبوسیدگفتم مبادا که سردیِ تنملبانِ گرمِ تو را یخ کندمبادا که بوسه املبِ لطیفِ تو را زخم کندمبادا که وقتِ بوسه خیالِ خو...
عمق چشم هایت قصه هزارویک شب یلداست تمام نمی شودهرچه می خوانم...
نیمی از جهان را در چشم هایت و تمام اش را کنج سینه ات یافتم ......
یکتای بی همتای منتمام زیبایی های کهکشان راه شیری را در چشم هایت دیدم ......
یادش بخیر آن روزهاعصرهای پائیزپاتوق من چشم هایت بودیک میز و دو صندلی روبروی همغروب کافه درفنجانی لبریز از شعرو عاشقانه هایم که نوش نگاهت می شد!...
نمیشود که همیشه گفت و خندید.!یا مُدام "دوستت دارم" را ثابت کردو "عاشقی" را شنید ...!بگذار کمی دعوا کنیم ...!میخواهم بفهمی "جنگ جهانیِ سوم"هم که بینِ ما رخ بدهد ؛من از "تو" و "چشم هایت"نمیگذرم ....!...
چشم هایترابه رویم نبندمنجهانمباتودیدنیست...
تنها من می دانمکه پشت لبخندهایتآرامش دنیا راسهم سهم پنهان کرده ای ...و شب از ترسبه سایه ی پشت چشم هایتپناه آورده...می خندی و مناز جهان جا می مانم...بگذار شعر راه بیفتدبی کلمهتا به دست های تو برسدتا به لب های تو برسد...تا به چشم های تو برسد....بگذار شعر سکوت کندتا چشم هایتتنها با من حرف بزنندوقتی که می دانی تحت هر اتفاقیمن دیوانه ی حواس پرت نگاه توام.....
نام قشنگ زندگی غم شد، بدون توحتی تنفس،مزه ی سم شد، بدون توهرگز سراغ عشق را، از قلب من نگیرشب های من ، رنگ محرم شد بدون توآن مبتلا بر چشم کالت،،،، تا ابد فقطدیوانه ای محتاج مرهم شد، بدون توبا قرص های خواب هم،خوابش نمی بردمردی که دیگر پشت او خم شد،بدون توتا گفته؛زندگی بدون من،چگونه است؟دنیایی از خواری، مجسّم شد،بدون توای چشم هایت لایق اسکار دلبری!!!دنیا فقط،یک حجم مبهم شد، بدون تو...
لب هایت را پشت ماسکو چشم هایت را زیر عینک دودیپنهان کرده ای....لعنتی!از کجا بفهمم که دیگردوستم نداری...!؟...
خطی که به چشم هایت می کشیبه قلبم خط می دهد تا بیشتر عاشقت باشم.نویسنده: علیرضا سکاکی...
چشم هایت؛داستان بلندیستکه خواندن اشهیچ گاهپایان نخواهد یافت......
با چشم هایت حرف دارممی خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویماز بهاراز بغض های نبودنتاز نامه های چشمانمکه همیشه بی جواب ماندباور نمی کنی؟!تمام این روزهابا لبخندت آفتابی بودامادلتنگی آغوشترهایم نمی کندبه راستیعشق بزرگترین آرامش جهان است....
چشم هایت بوی مهر می دهدلب هایت طعم ترش اناراما واژه هایت رنگارنگندو بیشتر نارنجیحضرت عشقتو پاییزییا پاییز تو؟...
نمی دانم حالا چه وقت نشستن و خیال بافتن است. باید در تدارک آمدنت باشم. باید برایت کلی لباس بخرم، عطر بخرم و روفرشی های نو. باید کمدت را مرتب کنم و با همه سعی ام همه چیز را سر و سامان بدهم. آخر تو می آیی و حال و هوای گندی را که این روزها دارم سر و سامان می دهی. زودتر بیا. زودتر بیا که نبودنت خیلی کشدار شده، و من دیگر نمی کشم. قول بده وقتی آمدی فوری به چشم های گود افتاده ام پیله نکنی که اصلاً حوصله بازخواست شدن را ندارم. آخر تو که نمی دانی. وقتی نی...
از نگاهتمثل نسخه پزشکچیزی نمی شود خواند..اما چشم هایتدوای درد من است.....
تو بگوچشم هایتتشنه کدامین نسیم آشناییستکه هر روز صبحتا نامی از عشق می برمخورشید رادر آغوش میکشی !...
صبحباور عشق استدر لبخند آسمانی تووقتیچشم هایت را باز می کنیو عطر نگاهت رابر خورشید می پاشیتا غزل غزلروشنی بسراید...
چشم ها خواندنی تریننداین چراغ هایِ بی دروغ!به کلمات دل نمی بندمحرفی اگر بودبا چشم هایت بگو......
طلوع آفتابدر نیمه شبان؛چشم هایت...
چشم هایت، تمام چیزی ست که از زندگی میخواهم …نگاهت را که داشته باشم هزاران بهانه دارم برای نفس کشیدن برای زنده ماندن برای عاشق شدن و حتی برای مردن …!...
️با طلوع چشم هایتصبح از ره می رسد...!...
ترکیب تو و چشم هایت می شود کندو و من، کهنه سربازی که مدام دور تو می چرخمعلی گلشاهی (ورژیرا)...
میشود چشم هایت برای من باشد؟و من سالها در برَهوتی کنار چشمهایت بنشینمنگاهش کنم...!میشود چشمهایت فقط من را...فقط من را ببیند؟با من بخندد...با من بگریَد؟میشود حق من از این دنیا و آدمهایش فقط آن گویِ زیبایِ روی صورتت باشد؟...
مرا حبس کنمیان انگشتان مخمل چشم هایت...این متهمبرای اعتراف به جنون آمده......
چشم هایت؛ چشمه های شرابلب هایت؛ باغِ خرماوآغوشت آفتابِ داغِ تابستان است....
برای صبح شدننه به خورشید نیاز استنه خنده های بادچشم هایت را که باز کنیزندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد️️️️...
درد همیشه با آدم استحتی وقتی با بدنَتخداحافظی می کنداثرش می مانَدبر سوی چشم هایت،برمغز و استخوانت،بر بند کفش هایت!وقتی همه ی عاشقانه هایش رادر انگشت هایش می ریخت.حالا بگو چگونه می شودبه تو فکر نکرد....
هیستا نوکونتی چوماناشی آینه دورونخیس نکن/چشم هایت را/مه در آینه...
تو، همان شگفتانه ای بودیکه برایم رقم خوردیو عشقت گره خورد به قلبم،و تمامیِ ذرات بدنم را به احاطه ی خود درآورد؛دیگر هیچ چیز به فرمان من نبود؛همه ی سلول های بدنم به فرمان چشم هایت بودند؛حتی از نفس هایم، دوست داشتنت؛ تشعشع می شد؛نفس هایی که وصلِ به شکفتنِ گل بوته های گلِ سرخ لبانت بودند.عزیزِ جان این قلب، دیگر بعد از چشیدنِ عشقت،تنها و تنها به امید عشق ساطع شده از چشمانت، می تپید؛مرا که دیگر به کل به یادها سپرده بود؛خودت که نمی...
میخواهم ؛ڪمی در فنجانت شعر بریزم بنوش و عاشق تر شو بهانہ نڪَیر دوستم بدارمن در معبد چشم هایتعشق را ستایش میڪنم هر روز ..!!...
در چشم هایت خیره بودم، غرقِ لبخنداما زنی در عمق جانم گریه می کردرفتم...ولی از سایه ام می شد بفهمیچشمم، لبم، دستم، دهانم گریه می کرد......
شب است ، تو که باشی !چشم هایم را به چشم هایت می دوزمبوسه را از لب هایت می چینم وآغوشم را در آغوشت عاشقانه به معنا می کشم.️️️...
دلتنگی یعنی...اذان به افق چشم هایت...
شب است ، تو که باشی !چشم هایم را به چشم هایت می دوزمبوسه را از لب هایت می چینم وآغوشم را در آغوشت عاشقانه به معنا می کشم. ️️️...
چشم هایت همه چیز را لو مے دهدنگو ڪه عاشقم نیستے ...انگار ڪه بخواهے بوے عطرے تند پیچیده در اتاقے ڪوچک را انڪار ڪنے ....ساکت نباشعشق را باید فریاد زد...
صبح چه زیباست چشم هایت را که باز کنییاد کسی خواهی افتاد که شب قبلش از دوست داشتنش خوابت نمیبرد ..امیرحسین حسین زاده ️️️...
دلَم کمی خاطره ساختنبا تو میخواهددلم کمی دست هایت راچشم هایت راخنده هایِ ازته دلَت راامشب به شدَت دلَم کمی تو میخواهد ...!...
چشم هایت حرارت محض است رَبَّنا آتِنا عَذابَ النّار!!!...
هر صبح پروانه می شوم️به هواى باز شدنِ چشم هایت.....