پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
همیشه باید کسی باشد تا یک آهنگ را فقط به یادِ تو گوش کند و چراغ قرمزها و ترافیک هایِ شلوغترین خیابانِ شهر را به خاطرِ تو که سرت را به پشتیِ صندلی تکیه داده ای و یا از پسر بچه هایِ هشت ساله آدامس های رنگی میخری و میخندی، دوست داشته باشد. همیشه باید کسی باشد که آغوشش در روزهایِ تعطیل آف بخورد و زودتر خودش را برساند و بیشتر از هر وقتی کنارت بماند! همیشه باید کسی باشد، کسی باشد که به شوقِ دیدنش لقمه های پنیرِ کاله ی مامان را با ولع بخوری و نگرانِ موه...
هر شعر که گفتم او خواند و نفهمیدیار من ساکن کوچه مشهور \علی چپ\ بود!...
کاش راضی میشد قاضی ،عمر دهم اما ببینم بار دیگر یار را...
در این سرما و باران یار خوش تر...
هر زن هر چقدر هم که قدرتمند باشدخوشبختی اش رابا دو مرد تعریف میکند..!اول پدر ❤️که الفبای امنیت و عشق را به او می آموزد✨و دوم یاری که تمام دوست داشتنش رااز آغوش همه ی زنان برمیدارد و به پای اومی ریزد 🌟...
آشفته دلی دارم و دربند تو زنجیرمزین حال که من دارم دیری است که میمیرمدر درد تو بیمارم ،درد از تو طلب دارمشیرین بسی دردی کز یار طلب دارم...
ما قصه یِ دل جُز به بَر یار نبردیم- هوشنگ ابتهاج...
تصویر دلخواه منی،،،، اقبال، یعنی توزیباترین تقدیرها ، در فال، یعنی تودل بسته ای بر آن خدای ناز، یعنی مندل برده ای با، چشم های کال یعنی توتشریح تو، در قلب من پیوسته این بودهممنوعه ی عاشقترین خوشحال، یعنی توسال نکو، تنها کنار تو عیان گردیدزیبای جذاب بهار سال، یعنی تومن آسمان را دوست دارم، در کنار یارحالا چه سرمستم،از این هم بال یعنی توگفتم؛ عقب افتادگی هایت، اگر این ستپس آن خدای گونه...
دلم برای تو تنگ است و من قرار ندارممها بیا که دگر تاب انتظار ندارمکجا گریزم از این شب که از هجوم خیالتبه سر خیال رهایی، وَ یا فرار ندارم اگرچه ره نگشودی مرا به شهر وصالتولی تحمّلِ رفتن، از این دیار ندارمقسم به موی سیاهت قسم به روی چو ماهتقسم به ناز نگاهت به جز تو یار ندارمتمام فصل خزانم گرفته رنگ سیاهیاگر دوباره نیایی،دگر بهار ندارم ببین ستارهٔ بختم،ببین چه بی تو غریبممرا ببر به کنارت که سایه سار ندارمدو چشم عاشق \شیدا\ ب...
امشب چه کنم که یارمی خواهد ، دل !یک باغ پر از انارمی خواهد ، دل !یلدا شد و ازپسته ی خندان لبتیک بوسه ی آبدارمی خواهد ، دل !...
بسته ام بار سفریار به همراهم نیستچشم من آب فقطپشت سرم میریزد .....
صبح باشدو پائیزو یار ..در بوسه یِ صبححاجتِ هیچ استخاره نیست!...
حتما پیراهنی سفید در زندگی داشته باشید، که لکه ای از یار بر آن بماند ......
طرح ناب خنده ات هوشیار میخواهد مگر؟عاشقی را با تو غم بسیار میخواهد مگر؟راه ها گم کرده بودم با تو من پیدا شدمدیدنت هرثانیه بیدار میخواهد مگر؟من تو را در خواب هایم شب به شب سر میکشمتکیه دادن بر دلت دیوار میخواهد مگر؟لحظه ای از یاد تو غافل نشد این قلب منقاتل لبخند ها هم دار میخواهد مگر؟کاش میدانستی ام این روزها دیوانه امدرد بی درمان شدن جز یار میخواهد مگر؟...
دستت را به من بده !می خواهم بِبرَمت دورِ تمام این شهربِگردانَمت!می خواهم شانه به شانه اَت در تمام ِخیابان ها و کوچه پَس کوچه های شهردرمقابل هزاران نگاه زُل زده ی حسود،باعشققدم بزنم وباصدای بلندشعرِ دلبرانهبخوانم تا همه بفهمند این همان آشنایِ غریبِدیروزم بود کهامروز شده تِکّه ای ازوجودم !دستت را به من بده تاهمه به چشمِ خود ببیند که تو فقطتنها دلیل ِ شاعرشدنم بودی ای آشناترین یار!.......
بهار امد ویار آمدو دیدار جوان شد.بر گونه ی من چشمه دیدار روان شد.یک عمر نهان کردم واین عشق نهفتم .صد حیف که با دیدنش آن عیب عیان شد .آن یوسف برگشته به کنعان.دل مابرد.رسوای دوعالم دل یعقوب زمان شد.مانند زلیخا شده پیر از غم عشقش.چون یوسف خودیافت دلم باز جوان شد....
هر زن...هر چقدر هم که قدرتمند باشدخوشبختی اش رابا دو مرد تعریف میکند....!اول پدر...که الفبای امنیت و عشق رابه او می آموزد....!.و دومیاری کهتمام دوست داشتنش راازآغوش همه ی زنانبرمیدارد وبه پای اومی ریزد....!...
ساعتها هر عددی را می خواهید نشان دهید !وقتی یار مندرآغوش من استساعتیقیناصفر است...
زنکه عاشق شودبیصدا شروع به گلکاری می کند،باغچه دلش راپُر می کند از گلهای رز و یاس...تا ندای عشقش،سوار بر عطر گلهابه گوش یار برسد.......
ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باشمثل من هرگز نکن، با او کمی دلدار باش...
غم یار را ...جار نمی زنند...وگرنه کلاغ ها ...جای غار غار...می گفتند ...یار...یار...یار!!...
سرم بر سینه ی یار است،از عالم چه می خواهم؟...
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست...
تا خدا باشد نباشد دیگری پس نگو دارد که یار دیگری...
شده آن را که تو خواندی به جهان یار ترینبا رقیبان بنشیند ، تو زمین گیر شوی ؟؟...
علم بهتره یا آغوش؟فصل اگه بهار باشهیار اگه کنار باشه بادِ آروم اگه پرده رو تکون بدهبوی بارون اگه قاطی بشه با بویِ عطرِ تنشتو بگو کل دنیا یا آغوش؟تو بگو بهشت یا آغوش؟آغوش!آغوش! ️️️...
تو نیز بیا یارا تا یار شوی ما رازیرا که ز جان ما جان تو نشان دارد ️️️...
.ما قصّه ی دل، جُز به بَرِ یار نبردیم......
سلام ای دلبر شیرین تراز جان سلام ای مهربان یار ای همه جان بیا تا پربگیریم باهم ای یار بیا تا جان بگیریم با هم ای جان...
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیستگرش تو یار نباشیجهان به کارش نیست......
.حکمِ عاشقی دیوانه همچون مثل منتا ابد زندانیِ آغوشِ یاریست مثل تو...
گفتم ای دل، نروی؟خار شوی، زار شویبر سرِ آن دار شوی بی بَر و بی بار شوینکند دام نهد؟خام شوی، رام شوی؟نپَری جلد شوی،بی پر و بی بال شوی؟نکند جام دهد؟کام دهد، ازلب خود وام دهد؟در برت ساز زند، رقص کند،کافر و بی عار شوی؟نکند مست شوی؟فارغ از این هست شوی؟بعد آن کور شوی،کر شوی، شاعر و بیمار شوی؟نکُنَد دل نکَنی،دل بکَنَد،بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟برود در بر یار دگری،صبح که بیدار شوی؟؟!...
یار اگه یار باشه صداشم حالتو خوب میکنه...دیگه بغل که جای خود داره...️️️...
اردیبهشت را باید لباس نو پوشید. ...پیراهنی گل دار از جنس بهار. ..از جنس شکوفه های گیلاس، ...با طعم توت فرنگی و عطر یاس.اردیبهشت را باید یاری برگزید ...از جنس برگ های سروِ ماندگار.اردیبهشت را باید بی دغدغه سر کرد. ..دوشی از شعف گرفت و ...به میزبانی بوسه ...و چای بهارنارنجی دوستانه رفت.اردیبهشت را ...باید خوش رو بود و پر خنده...اردیبهشت را باید عاشقی کرد.همین و تمام!...
بهار من بُوَد آن گه ،که یارمی آید ......
اخرین لحظه این سال کجایی بی ما ؟یار باید همه جا پیش عزیزش باشد ....
زن یعنی ره سپرده به دامان یار......
مرد یعنی همسری خوب و شفیقمرد یعنی بهترین یار و رفیق...
کاش روزی برسدهر که به یارش برسددل سرما زده ما به بهارش برسد ....
هر که از عشق تو پرسید ،به او گفتم شکر... پیش مردم،گله از یار؟! همینم مانده ست......
و مراجز تو دگر هیچ کسی یار نمیشود...
هر روز خبر می رسد از رفتن یاریمن مانده ام اینجا به چه کاری به چه باری...
نمی دونم چطور از یاد رفتم که یار یادم نیفتاددو صد روز هر شو از خوابش پریدمخدا می دونه روز خوش ندیدمدلم چاک چاک یار بی وفا شدخدا می دونه از یار چی کشیدم......
نیست مرا جز تو دوایار جگر گوشه ی من...!...
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد...
یار آنجا و من این جا ، وَه چه باشد گر فلکیار را این جا رساند ، یا برد آنجا مرا......
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآیدمگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآیدشبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودیو یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید...
لمس مژه ی یار به روی گونه عجب تازیانه ی جذابی...
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باشبا درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ......
قطار سمت خدا مى رفت ...همه سوار شدند ، وقتى به بهشت رسید ،همه پیاده شدند ...یادشان رفت که مقصد خدا بود ، نه بهشت ...!آدمى همین است ؛مقصود را به بهترى مى فروشد ،یار را به زیباترى ...!...