متن آرزو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرزو
اقرار می کنم که دیگر به هیچ قول و قراری، قرار نمی گیرد این دل بی قرار!
قرار بود درد خراش زانو هایم بزرگ که شدم از یادم برود، دلخوش شدم ولی...
دروغی بیش نبود!
فراموش که نکردم، هیچ!
درد قلب تکه شده ام مرا به گریستن در
آرزوی درد...
انقد به آرزوهات پیله کن تا پروانه شی
در کنار تمامی امید ها و رویاها و آرزوها،
بایستی انسان واقع بین و دانایی بود.
رحمان شاهسواری کینگ
شعرهایم
در تب چشم هایت می سوزند
و به امید آمدنت
غریبانه به راهت چشم دوخته اند
بیا جامه ی عشق را
بر تن واژه هایم کن
که نفس کشیدن
در هوای نگاهت
آرزوی شعرهای من است
مجید رفیع زاد
آرزوها زیاد است و زمان کوتاه...
در این شب هر آرزویی را آرزو کردن و هر آرزویی را آرزو نکردن؛
همراست با سود و زیان...
اما در این میان، تو را آرزو کردن سراسر سود استُ سود...
پس آمدنت را برای روزهایی که نفس هایم به شماره افتاده است آرزو...
صد هزاران آرزو در گور بردن مشکل است
موج می زند
بر کلافگی خیابان
حضور خسته ی آفتاب
شهر پر از ماهی هایی ست
که تا ارتفاع هزار پا از سطح دریا
در آکواریوم آرزوهای شان
برج می سازند
یک نفر در خیابان فریاد می زند :
باید در ابرها شنا کرد
-بارما شریبی
- خیابان تشنه ی...
پایان آرزوهایم.نقطه ای گذاشتم و نوشتم:
دیگر تمام شده ام
و از من خلاصه ای ماندست از
غم ها و حرف ها
در لابه لای سکوتتان
مرا بخوانید،باصدای بلند
آخر،دردها فریاد میخواهند
چقدر خوب میشه همه در حق هم دعا کنیم ، شاید بزرگترین آرزوی ما ، کوچکترین معجزه ی خداوند باشه🌹🙏🌹
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
آرزو را صدا ڪن
خودش می اید
ڪافی است
فقط
ردِ پایش را دنبال ڪنی
همین.
پروانه فرهی(پرر)
شهریور ۱۴دو صفر
دوست دارم آرزوهایم را روی لبانت نقاشی کنم
هر بار که بخندی،
آرزویی در چال گونه ات میافتد
و
برآورده میشود.
صدیقه بیگلری
هر شب آتش عشقت
میان دلم شعله می کشد
و من در کوچه های خیالت
با آرزوهایم قدم می زنم
و همراه پاییز می گریم
ای کاش لبخند روشنت
بر آسمان تیره ی قلبم می تابید
و من نزدیک تر از پیراهنت بودم
به عطر جانت آغشته ام می کردی...
دلبسته ام به هوای بودنت
میان تمام روزهای پر درد
هر روز عصر
در این ثانیه های سرد
قهوه ی خیالت همیشه گرم است
ای کاش فنجان آرزوهایم را
با لبخند تو می نوشیدم
بیا که شکوفه ی لب هایت
مرهم دردهای من است
مجید رفیع زاد
با رفتنت
سقف آرزوها بر دلم آوار شد
من ماندم و خرابه ی حسرت
و تو با مسیری بی بازگشت
خاطره ها زنده به گور شدند
هر دو فاتحه خوان شدیم
من بر سر مزار قلب
تو بر سر
مزار عشق
مجید رفیع زاد
تلخ ترین تصویر زندگی ام
قلاب دست هایتان بود
در آغوش گرفتنش
آرزوی من بود
اما حسرتی شد برای دست هایم
تا همیشه
تنها بمانند
مجید رفیع زاد
برکه آبی پا به آهم، ماهرویم می رود
آه! می بینم به آهی آرزویم می رود
«گندم از گندم بروید» وای بر من پس چه شد؟
هر سپیدی می نویسم شاملویم می رود
من مترسک، من گُنه کاری که جرمش عاشقیست
دوست دارم گندمت را، دار سویم می رود
فرق...