نخ باران به سرانگشت تداعی تو وصل است یاد میآورمت ابر میآوریام.
طرح زیبایی در سر ابر است آبشاری به عظمت دریا
نفست همانند ابر است دل من نیز تشنهء باران میتوانی روزی بباری این دل تشنه ام را سیراب کنی؟
ابر ابر ابر ابر ابر باران باران باران باران باران آهی ست گرفته سینه ی آسمان را
...ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم...
ابر دود سیگار خداست و باران اشکاهایش! به تنهایی آدم بر زمین میبارد
به خاطر آوردم خود را ابر سرگردان!
کاش ماه ، همیشه پشت ابر بماند نمی خواهم بدانم ، شب مهتاب ، بی من چه می کنی . . .
حتی در بدترین روزها امیدت را از دست نده همیشه قشنگ ترین باران از سیاه ترین ابر می بارد...
زندگی همانند ستاره ها و مهتاب زیباست به جز زمان هایی که با ابرهای غم و درد پوشیده شده است
کسی به فکر گلها نیست کسی به فکرماهیها نیست کسی نمیخواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود و حس باغچه انگار چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست....
خانهام ابریست اما ابر بارانش گرفته ست
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده ارغوان نمیباید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
اندوهها در من شعلهور است و ابرها در من در حال بارش نیمی آتشم نیمی باران اما بارانم آتشم را خاموش نمیکند...