جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیستمی نشینی روبه رویم خستگی در میکنیچای می ریزم برایت توی فنجانی که نیستباز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیستشعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنندیاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیستچشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمیدست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟وقت رفتن می شود با بغض می گویم نروپشت پایت اشک می ر...
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزواز ما به دل مگیر، همین است زندگی...
خودکار، کاغذ، شعر، باران، اشک، موسیقیاین واژه های لعنتی دار و ندارم شداز هر چه می ترسیدم آمد بر سرم وقتیصد سال تنهایی نصیب روزگارم شدبعد از تو من با خواب هایم زندگی کردمرفتی که جایت پر شود با قرص خواب آوراندازه ی تنهایی من را نمی دانی؟در خاطرت ویرانی بَم را به یاد آورباید به فکر درد بی درمان خود باشماز آسمانم جای باران درد می باردیک بار خود را جای من بگذار می فهمیدنیای تنهاییِ عاشق عالمی داردهر کس که بعد از من به آغو...
زودتر از اون که فکر کنی فصل جدایی میرسهازت هوا رو میگیره اون که باهات هم نفسهزودتر از اون که فکر کنی میره و تنهات میزارهاون که خیال کرده بودی یه عالمه دوست دارهزودتر از اون که شب بیاد ستاره هاتو میکشهاشک تو رو درمیاره اون که دلت بهش خوشهزودتر از اونی که براش از عاشقی قصه بگیبه جای خالیش میرسی به اون غم همیشگیزودتر از اونی که بخوای دستشو آروم بگیریبی خبر از پیشت میره از غم دوریش میمیریزودتر از اون که شب بیاد ستاره ه...
ما هرگز نباید به خاطر اشک هایمان شرمسار باشیم....
کجا پنهانت کنم...؟؟که در من آشکار نباشیدر قلبم پنهانت کنم تپشهایبی وقفه میشوی ...در نگاهم پنهانت کنم قطرهقطره اشک میشوی ...درنوشته هایم پنهانت کنمواژه واژه عشق میشوی ...درپستوی خاطراتمان پنهانتکنم تک تک موهای نقره ایمیانِ موهایم میشوی ...درهیاهوی روزگار پنهانت کنمزیباترین خط پیشانیم میشوی ...کجا پنهانت کنم...؟؟که در تمامم قَد عَلَم نکنی و خودرا به رخ دیگران نکشی !!تو بگوو...کجا پنهانت کنم ....؟؟؟...
دستم را بڪَیر !همین دست!!برایت ترانه عاشقانه نوشته....همین دستسوخته در حسرتِلمسِ دست هاے ، پاڪ ڪرده اشڪ هایے را ڪه در نبودت به ڪَونه دویدند ....!...
مگه اشک چقدر وزن داره که با جاری شدنش انقدر سبک میشیم؟...
زنشعر استفروغ استپروین استناز کردنشراه رفتنش! خندیدنشحتی اشکی که به دروغ میریزدبی ادعا شعر است...!وای که اگر عاشق هم باشد...️️️️...
یابن الحسن دارد زمان آمدنت دیر می شوددارد جوان منتظرت پیر می شوددانم چو نامه ی عملم را نگه کنیاشک از چشمان شما سرازیر می شود...
تو آخرین شاخه ی سبزدر قلب منیبا اشک هایم به تو آب می دهمبه امید اینکه خشک نشوی......
خدایا! سالی دیگر به پایان رسید و پا به سال جدید گذاشتیم. " ننه سرما" با تنِ بیمار به دیدار بهار آمد تا بوی غم را با طعم نوروز و سنبل و هفت سین عوض کند. اگرچه خنده های کودکانه را در خیابانها ندیدیم، اگرچه بانگ " حاجی فیروز" را در کوچه ها نشنیدیم، اگرچه انتظار دانش آموز را در روزهای اسفند نخواندیم، اما زندگی را زیباتر از گذشته یافتیم چراکه به ارزش والای" عمر عزیز" پی بردیم و با خیام خواندیم:امروز تو را دسترس فردا ن...
اشکآخرین گزینه مَردهاست ...و خاک بر سر روزگار ؛اگر مَردی به گزینه آخر خود برسد......
اشک های جهان مقادیری ثابت هستند. به ازای هر یک نفری که شروع به گریه کردن می کند، جای دیگر کسی گریه کردن را متوقف می کند. در مورد خنده هم همینطور است....
چقدر خوب است که برای تاسف خوردن به حال خودمان نیز زمان مشخصی در نظر بگیریم ، چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش داریم !👤 میچ آلبوم📙 سهشنبهها با موری...
درد بسیارغمگینم!!همچون ماهی در آب؛اشک میریزممحو میشود؛ و دردم پنهان......
مهربانم! من بی تو ... پرم از دلتنگی... لبریزم از غصه... ...آه!.....اشک هایم نمی گذارند نازنینم...خفه می کندم این بغض!...سخت است بی تو! ...سخت!...
بخندبلند بخندبا بغض بخندبا اشک بخنداما بخندهیچکس نباید بفهمه چقدر داغونی...
اشک حرف هاییست که از گفتنشان عاجزیم .......
پدر عزیزمدلم می خواهد کویردستانت را با اشک چشمانمآبیاری کنم و عصای دستان مهربونتباشم. تو که با اشک چشمات همیشه دلم رو بدرقه میکنیپدر عزیزم قربون نگاهت که همیشه واسم یه عالمه حرف دارهپدرم تاج سرم دوست دارم...
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولیبعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر...
با مردم آنگونه معاشرت کنید که اگر مردید بر شما اشک بریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق به سوی شما آیند ......
فکر کنم به بوی عطر تو حساسیت دارمهمین که در ذهنم می پیچداز چشمماشک می آید.......
گفت : آدما دو جور گریه دارن؛وقتی که خیلی غمگینن و وقتی که خیلی خیلی غمگینن.گفتم : خب مگه اینا فرقی هم دارن؟گفت : آره؛ دومی دیگه اشک نداره......
درد بی مادری ای کاش دوایی می داشت فاطمیه شده و اشک دمادم داری...
دیگر خالی خالی امتهران اشک می ریزدمن شعر می نویسم...
نگران نباش،حال من خوب است بزرگ شده ام …دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شومآموخته ام، که این فاصله ی کوتاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”آموخته ام که دیگر دلم برای ” نبودنت ” تنگ نشود…راستی، بهتر از قبل دروغ می گویم…” حال من خوب است ” … خوبِ خوب…...
اشک، لبخند عشقم بود.....
پدر یعنی به تمام مشکلات غیر قابل تحمل لبخند بزنی،به اشک های دخترت که میرسی مو سفید کنی،قامت خم کنی، کم بیاری...
درد قوی ترت میکنهاشک شجاع تر و قلب شکستهعاقل تر......
Tears are words the heart cant say!اشک ها کلماتی هستند که قلب نمی تواتد بگوید...
من نگرانم،دلم میسوزداز اینکه چند سال بعد عکسِ دو نفره ام را برایت ایمیل کنم و تو با روشنفکریِ مسخره ای از صمیم قلب برایم آرزوی خوشبختی کنی،من میترسم از اینکه دلم بخواهدسر به تنِ آن شخصِ کناری ات نباشدو مجبور باشملبخندِ احمقانه ای بزنم وبگویم به هم میایید .آن موقع حتما هم من خوشبختم هم تو، و یکی را هم داریمکه کاملا با هم تفاهم داریم و دیگر حتی بحث هایِ نصفِ و نیمه نداریم،اما همیشه یک جایِ کارمان میلنگدکه پنجشنبه ها به ب...
من و تو می دانیماشک و لبخند همه زندگی استناله و آه و فغان زندگی استآمدن زندگی استبودن و ماندن و دیدن همه یک زندگی استرفتن و نیست شدن زندگی استاین همه زندگی استمن و تو می دانیمزندگی، زندگی است...
زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو...
یک نفر هست که همیشه هوایِ بیقراری ام را دارد ،یک نفر هست که هیچوقت برایِ من ، سرش شلوغ نیست ،که دردهایم را ندیده ، می بیند ،که حرف هایم را نگفته ، می فهمد ،و برایِ اشک هایم ، تمامِ دنیا را به هم می ریزد ...که مرد نیست ، اما مردانه پایِ رفاقتمان ایستاده ،که پناهِ بی پناهی و امیدِ لحظه هایی ست که دلم از زمین و زمانه می گیرد .کسی که لازم نیست برای داشتنش ، از خودم بودنم دست بردارم !در این روزگارِ بلاتکلیف ؛چقدر خوب است که تنها نیست...
کوه من گریه نمیکرد و نمیدانستم کوه ها اشک ندارند،فرو میریزند...
دست در دست مادرش آمد/در اتاق پزشک درمانگاهاشک در چشم مادرش لرزان/بغض مردانه ی پدر گهگاه---جای گیسوی دخترانه به سر/داشت یک شال سرخ بر دوششدر خیال محال مادری اش/یک عروسک درون آغوشش---دستبندی به دور دستش داشت/جنسش از چسب و جای سوزن بوددرد هایی که در وجودش داشت/بیشتر از توان یک تن بود---آخرین آزمایشش میگفت/کار درمان شکست خواهد خوردآخر این جنگ نابرابر را/سرطان خبیث خواهد برد---رفت و در آرزوی معجزه بود/مادرش زیر لب دعا میخواند...
داشت گریه میکرد. همونجور که چشماش پُر از اشک بود با خنده گفت: دیگه دوست ندارم، واسم مردی! اشکاشو پاک کرد.ُ زانوهاشو بغل کرد و زیر لبش زمزمه کرد: من هیچ وقت دروغ گویِ خوبی نمیشم. ....
من دوستت دارمخیلی دوستت دارممن هرلحظه از ضعف واژه ها برای بیان این احساسی که نسبت به تو دارم بغض می کنماشک می ریزمای کاش کلمات می توانستند قدرت حمل این میزان عشق را داشته باشندو آن را به دلت برسانندبه دلت بنشانند.....
اگر همه ی ما میتوانستیم برای دلسوزی به حال خودمان حد و حدودی قائل شویم و لحظاتی اشک بریزیم و بعد ادامه ی روز را به کارهایمان رسیدگی کنیم،خیلی عالی...
بخوان که نجوایتلطیفتر از شکوفه و برگهای نازکِ علف استشاید که در خیالِ روشنِ ماهی، به خواب رَوَم، شایدآنَک به شبگیرکدام خواب در کدام آسمان جایِ تو بود؟اینک چهسان به بالِ شکستهپرواز کنم به تصویرِ بیرنگت؟آه! ای نواهای مُغانیرمزِ عشق رابه سطرِ زبانِ فلوتِ کهنه ریزیدتا بیسبب از ذهنها عبور کنداینک تو ای ابرِ آبیِ اشک!رویای روشنِ عشق رارستگاری بخش...
جایی می رسد که دوست داشتن را در نوشیدن چایی که کنارش هستیدر سلامی که صبح بهم می گوییددر بوی خوش نان کنار صبحانه ی مشترک، در صدای آرام و بی دلهره ی نفس ها به هنگام خواب و لابلای اشک ها و لبخندهایش می یابیدوست داشتن بی آنکه وزن یا شکلی داشته باشد به همه چیزهایت رنگ می دهد... _...
به مسافران پرواز اوکراینی فکر میکنم.دقایق آخر در فرودگاه امام با فکر اینکه جستیم!با فکر جنگ پشت سر،با آرزوهای خوب فردا.به دانشجویان پرواز اوکراینی فکر میکنم،با چمدان های پر از دعای مادرانشان...قلبم مچاله میشود برای شبی که از خنده ی رفتن تا اشک مرگ شان یک پرواز فاصله بود....
همه ی دردها.همه ی اشک ها…آسمان رنگش را مدیون چشمان توستمن…این ارامش را مدیون تو هستماسمان برایم سقف نمیشود؟؟!نشود!!!زمین زیر پایم استوار نیست؟؟!نباشد!!!این ها به چه کارم می ایند؟!سرم که روی شانه ات باشد هیچ چیز نمیخواهمنه از زمین نه از زمانشانه ات بس است!...
وقتى دختر ى بخاطر پسر ى گریه کندقطعاً عاشق اوستولی اگر پسری بخاطر دختری اشک بریزدیعنی دیگر هیچ کسی رابه اندازه او دوست نخواهد داشت... ....
افتادی اگر ز چشمِ مردم چون اشکدر چشم مَنی عزیز چون مردم چشم...
گاهی انقدر یهو حالت بد میشه که فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت میاد...
بعضی ها گریه نمی کنند امااز چشم هایشان معلوم استکه اشکی به بزرگی یک سکوت،گوشه ی چشمشان به کمین نشسته.....
هر شبمرور میکنم تو رااشک می ریزم،صدایت میکنمتو_نمی_آییو دوباره در آلاچیق دنج تنهاییکز کرده و آرام می میرم!!!و باز دوباره فرداسراغت را می گیرم......
آن قدر میخندم که اشکم در بیایداین هم به نوعی گریه با سبک جدید است...