شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
جهان سرد روحمظهور تو راانتظار می کشد......
هر صبحبه استقبال چشم هایت می آیمپنجره ی قلبت را می کوبمو لحظه ی باشکوه افق چشم هایت رابه انتظار می نشینمطلوع کنکه محتاجمبه یک مژه بر هم زدنتمجید رفیع زاد...
تنها یک برگ مانده بود ...درخت گفت : منتظرت میمانم !برگ گفت : تا بهار خداحافظ !بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود ......
هرشب خودم را در آسمان...چند قدم مانده به ماه...در آغوش ستاره ای کوچک و کم سوزانو در بغل...با موهایی آشفتهو چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...و لبخند بی رمقدر انتظار تو نشسته ام...!بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش...بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
از کسی انتظار نداشته باش انتظار آدمو از پا در میاره.....
درهیاهوی ذهن مبهوتم کسی دانه اندوهی پاشیدودر خیال وهم گرفته فراقشاشکهایم همینقد بس بودتاجوانه کند درونماندوه منقبل از من وجود داشتمن به دنیا آمدمتا صاحب تن باشدجهان سرشار از تنهایی استدر روایت خودش عشق استو در باور من اندوهچقد قربانی توام ای انتطارپیر شدمدوستت دارم...هنوزم نمی خواهی بیایی؟ ✍️:سعید رضایی فر...
میگم کاسه ای زیر نیم کاسه است !می دونی ؟سن مون بالا میره ولی همون آدم احمق قبلی هستیم ......
عزیزُم درد دورۍ کِرده پیرُم ز احواݪِت نشوטּ از کۍ بگیرُم؟بسوزُم در فراقِت با غمۍ تلخ در آخِر بۍ گل رویِت بمیرُم...
شاید به ما دروغ گفته اند؛شاید «انتظار» تنها یک کلمه نباشد؛شاید تفسیر تمام حاݪآت غمگینۍ باشد که در هنگام آن بر دݪ ِ خود احساس مۍکنیم.شاید بشود از دݪ آن، حسرت، دلتنگۍ،یأس و گاهۍ مرگ را بیروטּ کشید و به غلظت شدید آن ها خیره شد.نمۍشود چشم به راه کسۍ باشۍ و چنینپدیده های ناسازگارۍ را به روحت نچشانۍ.اگر شبۍ دچار انتظار شدۍ، این واژه ها را مرور کن و به خاطر آور که شب، بهترین فرصتبرای آزمودن ذات حقیقۍِ «انتظار» است....
من سخت بر دعای فرج بسته ام امید تو جمعه ای می آیی و این غم به پایان خواهد رسید (برای سلامتی آقا امام زمان یک صلوات سهم توست)...
ترا من چشم در راهمترا من چشم در راهمشباهنگام نیما یوشیج...
انتظارت را می کشم هر شب و روز تا بیایی ولی نیامدی... شاید قسمت من همین بود که تا آخر عمر تنها بمانم.... سرنوشت چیز عجیبیست ولی سخت است....نمیتوانم به راحتی تحمل کنم... انتظار کشیدن برای تنها فردی که به اعماق وجودم دست پیدا کرده است هم عذابم می دهد و هم گریانم میکند دائم از خود میپرسم پس سهم من از خوشبختی کجاست...مگر من چه بدی به روزگار خویش کرده ام که با من در افتاده است...یک روزی همانند همین حالی که تعریف کرده ام بودم که یکباره به خ...
در آغوش می گیرمساعت بی تو بودن راعقربه هایی کهدلتنگی را نشان من می دهندو جای تو همیشه خالی استبرای شنیدن آهنگ انتظارکه ثانیه شماربرایم می نوازدمجید رفیع زاد...
حالت عرفانی ات را دوست دارم مرد من!غیرعشقت در دلم چیزی ندارم مرد منآمدی با بهترین رنگ خدا در باورمباشما زیباترین شعر بهارم مرد منآرزو دارم همیشه عشق من باشی فقط!تا تو باشی مثل سایه در کنارم مرد منکاش برگردی به احساس قشنگ عاشقیمانده چشمانم به راهت ،بی قرارم مرد من! تا که دل تنگ صدای مهربانت می شومهمدم من میشود ساز سه تارم مرد من!دسته گل هایی که دیگر خشک شد از انتظارتا نیایی هست تنها یادگارم مرد من!ش...
شادی رویای وصل از دل من پر گرفتبه ساحل قلب من موج غمت سر گرفتخسوف غم آمد و صورت ماهت گرفتچه بی صدا آمد و تو را چه راحت گرفتمیان فریاد من سکوت تو دیدنی استبرای من گل عشق همیشه بوییدنی استشعله ی احساس من چه آتشی به پا کردمیان بستر دل فقط تو را صدا کردبیا که سهم قلبم برای تو بودن استدر شب معصوم عشق برای تو مردن استمیان دریای عشق غمت شنا می کندبیا که شادی وصل تو را صدا می کندمجید رفیع زاد...
جمعه هم از درد به خود می پیچدوقتی نگاهِ مرادر انتظارِ ردی از حضور تو می بیند...!!...
هر چه صدایت کردمنشنیدیچه حرف هایی که در گلویم جا ماندو چه لحظه هاییکه بی تفاوت از کنارشان گذشتیمیان ازدحام این همه حرفدست به دامان سکوت شدمکه خواندنشسواد عشق می خواستاما افسوستو آن را هم نداشتیمجید رفیع زاد...
دوستت دارم هایبر روی کاغذ رامچاله کرده ام !دیگر نمی نویسم ؛می خواهم بغض شودو در خواببه انتظارت نفس بکشمتا بدانینهایت عشق منچشم هایی است بارانیمجید رفیع زاد...
چشم هایم عقربه استو ضربان قلبم ثانیه شمارروزهایم ساعتی است که بدون حضورتهرگز میزان نیستوقتی سهم من از تو انتظار باشدتمام ساعت های شهربدون عقربه اندبیا که ساعت قراربی قرار حضور توستمجید رفیع زاد...
زیبای من سناریوی فراق زیبا نبود.....سپید و شکسته به رُخسارم نشستدلخوشی ها را ،طوفان غمت به صخره ها کوبید وپارو شکسته به گل نشست میدانی زیبا....بعد از تو رهگذر ها به شانه ام نمی زدند کلبه انتظار عطر کهنه دلتنگی گرفته خودکارم کاغذها را بی اختیار خط خطی میکنند و گاهی جوهر پس میدهدراستی زیبا.... قرصهای دکتر را در چمدانت جا گذاشتم آب را در میان چشمانت قهوه های سرکشیده را، فال نمی افتدزیبای من... ساعت زمان تمایلی به ...
لباس فقر بر تن این دل بی قرار منتجسم نگاه تو نیمه ی شب شکار منکشیده فکر من تو را میان دفتر دلممیان صفحه های آن عکس تو شاهکار منکلید قفل این دلم میان دست تو ولیشکسته ای تو قفل این خانه ی بردبار منمیان دریای دلم غم تو موج می زندبیا کنار ساحل این دل سازگار منفرش کنم دو چشم خود به زیر آن دو پای توعیار عشق خود ببین ، چه کرده ای نثار من ؟میان باد سرد غم رها نکن تو موی خودکه زلف مست و سرکشت شده طناب دار منشکسته شد ست...
جای تو خالی استکنار دفتر نقاشی اممدادهای رنگیچشم انتظار تو هستندبیا که قشنگ ترین رنگ رابرای موهایتکنار گذاشته اممجید رفیع زاد...
قد یک جنگل درخت من قلم دارم نیازتا که بنویسم تو را ای گل خوش عطر نازمی کشم قلب تو را مثل برگ زرد مهرمی سرایم من تو را با قلم اما به شعرتا تو هستی در دلم می شوم نقاش توهر نفس از عمر من می شود پاداش توای گل زیبای من در تمام فصل هامی شود پیوندمان بهترین وصل هادر میان قلب من نیست غیر از یک نفرنام تو ذکر لبم از سر شب تا سحریاد تو در خاطرم مانده از تو یادگارمی رسی روزی تو از جاده های انتظارمجید رفیع زاد...
در انتظار آمدنتلحظه هایم را کشتم !اینک مرابه قصاص محکوم کرده اندغافل از اینکهنمی دانندمن در لحظه هایی کهتو نبودیهر لحظه جان می دادممجید رفیع زاد...
بوسه ی چشم تو بر شعر من ای یار خوش استشاعر چشم تو بودن به چه بسیار خوش استاز تو دل کندن و دوری به خدا ممکن نیستبهر تو شعر سرودن با دل زار خوش استشهره ی شهر تویی غیر تو دلداری نیستدل سپردن به وفای تو وفادار خوش استوای از این عقربه ها ساعت بی تو ماندندر فراق تو دهم تکیه به دیوار خوش استبی تو هر لحظه دلم شوق رسیدن داردچشم بر راه تو در نیمه شب تار خوش استحلقه ی اشک شده همدم چشمان ترمدر فراق تو تب و ، این تن بیمار خوش ...
انتظارگرم می کنمانتظار سردم راباشومینه ی احساست...
درخت انتظار فرو می ریزدبرگ های زرد صبوری سبز می شود درخت انتظار...
در جاده تنهاییانتظار می کشد راه پای آمدنت را بادصبا چامک...
ردیف شعرهایمصدای قدم های توستبیا و با عشق بمانمن جانم رابرای قافیهانتخاب می کنممجید رفیع زاد...
نقاش ماهری هستم انتظارت را تمام عمر زیبا کشیدمکیوان محب خسروی...
ای تو آقا محرم دلها بیابی تو خون است این دل شیدا بیابی تو این دنیا شده زندان مابی تو خون می بارد از چشمان ماهمره موج غم دریا شدیمکنج زندان بی کس و تنها شدیمای به عالم سایه ات بر سر بیامی زند دل در هوایت پر بیاشعله ی آهیم و غم ها دیده ایمتشنه ی دیدار رویت مانده ایمدر میان ندبه ات فریاد مایا اباصالح برس بر داد مامجید رفیع زاد...
یه باغچه ی کوچیکیه کنج حیاط قلب مندرخت آرزوی اون بدون برگ و پیرهنروی تموم شاخه هاش پرنده ها غم می خوننانگار که از عاقبت باغچه چیزایی می دوننبیا که فصل این دلم بی تو دیگه خزون شدهدلم می سوزه واسه اون گلی که نصف جون شدهبیا که برف و یخ داره باغچه رو داغون می کنهطبیعت سبز دل و چه ساده ویرون می کنهگلها همه یخ زدن و تو ساقه شون خون ندارنپرنده های این دلم گشنه شونه جون ندارنخورشید قلب من تویی بیا تا یخ ها آب بشهبه روی دیو...
زبان من چه خاموش و دلم سرشار از حرف استوجود سرد من بی تو ، بیا پوشیده از برف استتو رفتی و زمستان را به قلبم ارمغان دادیتو ای نامهربان غم را ، چرا بر من نشان دادی ؟همیشه عاشقت بودم میان بی وفایی هاهمیشه حرف دل این بود امان از این جدایی هاهمیشه چشم ها خیره به قاب عکس دیوارمچه شد رفتی که تنهایی دهد اینگونه آزارم ؟بیا بی تو که هر لحظه به رنگ برگ پاییزمبهارم باش هر لحظه ، که بی تو اشک می ریزمبیا دیگر قراری نیست بر این قلب...
انتظار دق می دهد گویی هر لحظه ا ی سوار بر ثانیه گرد پتکی است که بر ملاج صبر می کوبد...! خرم_جو_تنها...
از وقتی رفتی،در کوچه پس کوچه های انتظار،واژه های دلتنگی را قدم زدم برایالتیام تاثرم!اما عاقبتِ این کوچه های خیالی بن بست بود و همه چیز خلاصه شددر قاب عکسی، که در کنجِ دنج اتاق به جا مانده و خاطرات در ذهن پریشان......
با تو دنیا از عشق زیباست تنها کنار تو خوشم که بی تو چو آتشم تویی دلیل بودن من برشی از ترانه انتظار خواننده مهدیه محمدخانی...
از پاییز نترس بهار عشق انتظار ما را میکشد انتظار عطر تنت رامینا نیک خواه...
کشنده تر از گلوله نبودن توست! وقتی،تمام روزهای سال را به انتظار نشستم وُ نمی آیی! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
پشت در انتظار چشم براه توامکوچه تاریک شب ماه ندارد بیا سیدمحمد سلامی پور...
گناه جاودانبه رویم باز کن آغوش گرم و مهربانت رابیافشان بر سرم چین و شکنج سایبانت راتو از جنس بهار و ابر باران خیر صحراییمگیر از آسمانم رعد و برق بی امانت رامن از ایل و تبار مهر جان افروز مستانمبریز ای جان بکامم جرعه های ارغوانت رااگر سرشانه هایم را بگیرد عطر بازویتبگیرم بر سر دوشم گناه جاودانت رابیا تا با نگاهی غرق در چشمان هم باشیمتو از من دل بگیری من تمام داستانت راقسم خوردمکه بعد از اینهمه آوارگی یکشببرقص آ...
خطای کافریکسی که واله و بی راه و چاره بود ای دلمیان شهر غزل ها چه کاره بود ای دل ؟مرا که عرصه به جر کوه سنگ خارا نیستو دل که لایق درمان نمی شود هرگز◇◇◇به هرچه واژه ی چشم انتظار نالیدمبه عمر و فرصت بی اعتبار خندیدمگره به کار فروبسته را چه می دانی!گشودنی که به هرسان نمی شود هرگز◇◇◇به وقت صبح و شبم آه و ناله آوردیبرای تاب و تبم اشک و ژاله آوردیکویر حسرت و دردم مگر نمی بینیدوباره موسم باران نمی شود هرگز◇◇◇هوای شعر من...
چه دارد شانه های تو ؟؟که یک کوه هم تکیه می کند به آن...
گفت شعری بگو برای منچشمانش غزل استشعر می خواهد چکار ؟؟...
از کرانه ی تو ،خواهم گذشتچنان آرام که خاطرت مبتلا نگردد برای مردمی کهحواسشان به آسمان نیستاز اندوه کبوتران اسیرحرفی نزن.......
من آن کوهم که یک شبدر غم هجرت فرو ریخت ......
به او بگویید نشسته ام به انتظاراما این بار دیوانه وار ترهمچون لبان ، ترک خورده هامون ...همچون درختان سپید در انتظار آفتاب ...در انتظار تو ام بیا از نو سبز شویم ......
درخیالات خام خود گفتم بعدازاین انتظار می آییبعدازاین انتظارطولانی عاقبت بابهار می آییگفته بودم که عاشقم اما عاشقی یک گناه سنگین استحکمش انگار مرگ تدریجیست تودراین گیر و دار می آییزل بزن تویِ آیِنه آری چشم هایِ مراتصورکناشکهایی که وقت رفتن ریخت باخودت هم کنار می آیی؟مثل پاییز عاشق وخسته زردو نارنجی وغم انگیزممیرسی آن زمان ولی دیراست موقع احتضار می آییدسته دسته سبد سبد مریم توی دستت شبی برای منبر سر یک قرار دیرین...
مرگ انتظار نیست انتظار مرگ است...
انتظار دیدنتسخت آسان می کند دوری ات خدیجه عطایی...
من روز قیامت در حضور خدا تو را خواهم بوسید تا خداوند مرا به خاطر انتظارم در دنیا تحسین کند .......