آهنگ نفسهایت
جاری است
در لحظه طلوع عشق
و در باور خشکیده من
زنده می شود
نفس مسیحایی تو
بادصبا...
پرواز می کند
کبوتر غزلم
در کوچه باغِ دلتنگی
تا در هوای عشق
با شوق، پرواز کند
بادصبا...
آهوی جانی ، که شد آهو ؛ تو را دیوانه وار
مست ِعشقت، ای که آهو دیدمت؛ آهو نشان
بادصبا...
شبنم اشک
می چکد
بر لاله های گونه ام
آهسته
شبیه
شبنمی که می نشیند بر روی گل
بادصبا...
صبح
طلوع می کند
بر قلبم
و دوست داشتن دوباره ات
سر میزند
چون خورشید
در صبحی دیگر
بادصبا...
واژه به واژه می بافم
نام تو را
در ابیات غزلم
ای که رفو
نکرده ای، قلب تکه تکه ام را با نگاهت
بادصبا...
هر کس که تو را دوست شود یار نباشد
هر یار تو را ، محرم و دلدار نباشد
بادصبا...
دلم تنگ تو هست هرشب ولی دوری نمی دانی
برایم گشته ای رویا چرا با من نمی مانی
بادصبا...
عشقت همه شیدایی ؛ دانم که هویدایی
سری تو نهان داری ؛ در این شب تنهایی
بادصبا...
ترانه ای را
بارها می توان گوش داد
و تورا
دوست داشت
و به جان مهمان کرد
ای ترانه باران
بادصبا...
پاییز بود
وقتی نگاه تو
گم شد
و من دوباره
میان دلتنگی هایم
پاییز شدم
بادصبا...