متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
ای پرشنگ* نازنین گریه نکن!
من خوب آگاهم که گریه درد آدمی ست
گریه ذوب شدن درون است
گریه تازه شدن زخم است
از این رو گریه نکن!
زیرا تو که گریه می کنی
آسمان می گرید، زمین می گرید
رودخانه، دریا، کوه، طوفان همه خواهند گریست
شعر، برگ، باران،...
آه ای مادر جان!
در میان تابش آفتاب هر غروب، تو را می بینم!
خاموش و ساکت و مبهوت.
اگر همچون پاییز غمگین، خزان ندیده ای، پس کجایی؟!
نوروز آمد و تو نیامدی!
چرا نمی فهمی که من چشم به راهت هستم
چرا درک نمی کنی،
به اندازه ی چشم...
چنان تابش ماه در شب های آرام تابستان
بر روی گونه های سیمگون جوی آب،
گاه و بی گاه در رویا می بینمت!
ولی صبح که از خواب بر می خیزم
نه خبری از تابش ماه است و نه ردی از جوی آب!
حتا رویاهایم را با خود برده اند...
حدود چهارده میلیارد سال است
که زمان و مکان به همراه هم زاده شده اند
حتا آنقدر هم، پایدار و باقی باشند،
هیچکس پی نخواهد برد
این میلیاردها سال گذشته از عمر آدمی
از ثانیه ای هم کمتر است.
پیش از آمدنمان چند میلیارد سال خوابیده بودیم و
بعد از...
خدا بر همه چیز آگاه است.
حتا می داند که کی به دنیا می آییم،
چه وقت می میریم و بر اثر چه خواهیم مرد.
خدا، شمارگان برگ های درختان جهان را می داند،
تعداد ریگ های داغ بیابان های جهان را بلد است،
می داند چه تعداد ماهی در...
فعلن زود است،
هنوز زمان کوچ نامعلوم و نامکان نرسیده
هنوز دمی نیست که پرواز در امده ام
لیوان شیشه ای دلم، نیمه است و
هنوز قلبم آخیش نکرده است.
آںچه را که دارم با بلم عمرم
خرد و داغان و خسته
همچون یوسف از میان آب اقیانوس
پارو می...
وطن، سنجابی کوچک و درمانده است!
اسیر در چنگال تیز و آهنین
درندگانی هار و گرسنه ،
که دیگر پوست و گوشتی برایش باقی نگداشته اند
و از خویش زده و بیزار
به دامان مادرش روان می شود
که سالیان دراز شورش در کوهستان را
با رویای آزادی و آسایش...
با پدرم همراه شدم،
مرا به زندگی رساند.
با زندگی همراه شدم،
مرا به عشق رساند.
با عشق همراه شدم،
مرا به زیبایی رساند.
با زیبایی همراه شدم،
مرا به شعر رساند.
با شعر همراه شدم،
اما شعر هم، چون من، سرگردان بود،
سرگردان!
نمی دانست، به کدام سمت برویم!...
مرا ببخش ای باران باریده بر سرزمینم!
میان غربت ام، و
مرگ را پذیرا،
نتوانستم همراهت ببارم!
مرا ببخش ای نرگس زرد گیسوی سرزمینم!
میان غربت ام و
نتوانستم رجعت کنم و
دگر باره به پایت سجده نمایم!
مرا ببخش ای نامزد سیاه پوش من!
میان غربت ام و
نتوانستم،...
میان قبر برادرم با برادر دیگرم مرزی ست،
مابین آغوش خواهرم با نامزدش مرزی ست،
لابه لای کلمات هر کتابم با کتاب دیگرم، مرزی ست،
مرز مرز مرز مرز...
در خاک سرزمین خودم هم آواره ام...
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
شاید با یک سلام
خوشبختی شروع شود
بدبختی نیز به همان شکل....
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
تو که باشی،
نامم کامرانست و
تنها ۲۵ سال سن دارم...
ولی بیتو،
مغدیدم و
گویی ۷۵ ساله !.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
برایم سایه بودی
که خنکایت هنوز هم
در این تابستان گرم
بر جانم مانده است...
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
وطن آن، چیز بی بهاست
کە پسرک فقیر،
در راهش شهید می شود و
پسر فاحشه ها در آنجا،
در رفاه و آرامش اند...
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
عصایی خواهم خرید،
خوب می دانم
که رویای آزادی
پیرم خواهم کرد...
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
جناب فرمانده!
دیشب در خواب دیدم، دشمن مغلوب شد و
شما مشغول رقصیدن و پایکوبی بودید
و من در جیب جنازەای نامەای پیدا کردم
کە در آن نوشته بود؛
پدر عزیزم!
مادرم، درخت سیب حیاط مان را آب پاشی نمی کند!
می گوید؛
بگذار لانه ی قمری ها خراب نشود...
ساعت به چه کارم می آید؟!
وقتی همه ی دقایقم
شبیه هم هستند!
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
در کنار تو،
زیر بارش هیچ بارانی،
در اوج بارش و رگبار هم،
دلتنگ خورشید نخواهم شد.
در کنار تو،
در جهنمم باشم،
حسرت بهشت را نخواهم خورد...
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
چون تو می روی، تمام دنیا، تنهایم می گذارد،
و وقتی بر می گردی، تمام دنیا، کنارم می آید
وقتی من می روم، دنیا، تمام تو را از من می گیرد،
و وقتی که بر می گردم، دنیا همه ی تو را به من می دهد.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان:...
اگر آدمی از ته قلب ناراحت باشد،
حتا اگر تاج پادشاهی اش ببخشی،
شادش نخواهد کرد.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
مردم به حرف های یک دیوانه می خندند،
اما اگر همان حرف ها را یک فیلسوف بزند،
برایش دست خواهند زد.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی
پسرها قبلن دنبال ماشین بازی بودند،
دخترها هم عاشق عروسک بازی.
اما الان پسران دنبال عروسک بازی اند و
دخترها پی ماشین بازی.
شعر: فرهاد پیربال
برگردان: زانا کوردستانی