نفت / زیر پایش بود کودکی که فقر استخراج می کرد
می کشد مرا این همه بودن در نبودن هایت
می سوزم در آتش نبودنت و همه می روند به بهانه ی آب آوردن
فصلی به نام چمدان در تقویم عاشقانه ها روی زمستان را سفید می کند
شب موهای مادرم سپید شد این تنها برفی بود که هرگز آب نشد
هوای دلم گاهی دستی روی دل ابرها...ست
باز شب آمد و تقسیم حسرت آغوشت بین پهلوهایم
مو به مو تو را می نویسند این تکلیف هر روز بادهاست
آخر داستان ما نقاشی از تصویر تو بود که آن را با آهی کشیدم
دور از تو درختی خشکیده... عاشق تبر!!
در آغوش می کشد رویای صلح را زنی که معشوقش عازم جنگ است
من که از خود بیزارم! تو چرا آینه به دست روبرو ایستاده ای؟
قلبی با سر بر قفس سینه کوفت! باز صدای پای تو می آید
جان من / دست تو و دست تو در دامن باد!
به این پنجره سالهاست که چشم دوخته ام شاید یک پرده بیایی
خاکسترم گفت آتش را می بخشم تبر را هرگز...
به خاطر آوردم خود را ابر سرگردان!
قسمت ما این نبود تن هایی را به تن کنیم خودت بریدی
به دار آویختند الک را تاوان داشت موی آسیابان
باید ببندم دهان احساسم را کلید واژه ی آزادی با اسارت برادر است
پدر با کوله باری از عشق و مهربانی و محبت قامتت الف بود دال شد
تنهایی ام تکثیر می شود بی تو چون بوی خزان در ذهن پاییز
واژ ها در دهانم قفل شده اند تا کلید را بردارم تو زنگ زده و گریخته ای !
هر شب وقت خواب اگر بیدار بود از طرف من ببوس وجدانت را