بیو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو
من به زمین و زمان و کسی کار ندارم
صبح که چشم گشودی
و رازقی های باغچه
دوباره هوای عشق به سرشان زد
با زنگ صدایت
به زندگیم بیدار باش بده
و صبح و روز من را هم بخیر کن
آخر میدانی
صبح و روزی که بخواهد بدونِ
زنگ صدای...
گویند در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
پس بیا با رنگ صدایت
صبح که جای خود
تمام زندگیم را بخیر کن...
بیا آغوش امن این تن بیمار من باش
تو ماہ شبِ شبهاے مهتاب منی.
هرگز تمناے وفـاבارے مکن ز بے وفـایان.
ایمان مـــرا..،
چشم سیاہ تو بـہ باב בاב.
تمام جانم בلتنگ בیـבار توست.
تمام چهار فصل برای من
در شهریور تو خلاصه می شود
فصل به فصل از تو خواهم گفت
مصرع به مصرع از تو خواهم نوشت
و بیت به بیت تو را
برای عاشقانه هایم
غزل خواهم کرد.
میان لفاظی فالم
چشم های تو بی نظیرند
همچو کهکشانی که در خود
ستاره ها را جای داده باشد
پُر از دلبری و چشمک
و قرص روی ماهت
سالهاست
مرا چله نشین این
عاشقانه کرده است
به همین فال سوگند
مدت هاست رفته ای
نبودنت و جای خالی ات
مرا تنگ به آغوش می کشد
کاش حتی به خواب هم شده
یکبار می آمدی و میگفتی
من این هم آغوشی را نخواهم
که را باید ببینم .
حضورت داشتنت از همین راه دور هم
نهایت خوشبختی است
تو دلخوشی واژه هایی
به شعر شدن
وااای که چقدر دلنشین و زیبایی
بگذار بگویم
دیشب که خواب بودی
قاصدک ها حرم نفسهایت
را آوردند
شب بو ها مست شدند
ماه گونه هایش گل انداخت
و من شدم همان مجنون...
کنارم که نه.،
ولی در خاطراتم فراوانی.
حتی با خیالت عاشقی کردن
دلتنگی خود را دارد
حق دارد زبانم لکنت بگیرد
وقتی این واژه ها و کلمات
در زندان گلویم محبوس
و از توصیف زیباییت عاجزند
بنظر
باید خط به خط زیباییت را
فرهنگ لُغت جدیدی رقم زد...
می شود کوتاه بیایی
من جای خود
فصل ها هم در انتظار آمدنت
بهم ریخته اند
بیا ببین بهار دیوانه شده
و روز به روز دارد برگ میریزد
پاییز مو سپید کرده
تابستان هزار رنگ به خود گرفته
و از زمستان باران آتش می بارد
به راستی که عاشق تو...
از سوت های بلند قطار
که به آهی جانسوز می ماند
بازهم معلوم است
که نخواهی آمد
گویی بازهم در داستان شب
تار مویی سپید خواهد شد ....
بی تو...
تنهاتر از آن فصل برگریزانم.
زیاد که گُل باشی اسیر عَلَفِ هَرز میشی...
چشمهای مست او،
کل جهانم را به یغما برده اند.
چشم مست او نشد،
هرگز ز قلب ما جدا.
رها نکن دست مرا،
در این هجوم سرد تنهاییِ شب.
تا الفبای گریه
بغلتد
بر گونه ی کویر
خبرت هست..،
که معشوق منِ عاشق دیوانه دلی.