دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهدَم دست من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی
کلئوپاترا پلانی از تو است زیباتری در شکوهی بی صدا از مونالیزا بهتری
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید که همواره نفس بر گردد
کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای
گر نیم شبی مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد
من مشکلم با بوسه هایت حل نخواهد شد چندیست در سر فکر جنگی تن به تن دارم
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
فریبم مى دهى در بازى شطرنج و مى دانم در آخر کیش و ماتت مى شوم با نقشه اى دیگر وحیده مؤذنى«ترمه»
دل فدای تو چون تویی دلبر جان نثار تو چون تویی جانان
زندگی کردنِ من مُردنِ تدریجی بود آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران
ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری این صبر که من میکنم افشردن جان است
روزی که نمانَد دِگری بر سر کویَت دانی که زِ اغیار وفادار ترم من
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردم که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا
بی گمان سخت ترین حادثه مرگ است ولی می شود مرگ در آغوش تو آسان باشد
طراحی لبهای تو هنگام تبسم تصویر ترک خوردن صد باغ انار است
رسیدن تو را اگر کسی خبر بیاورد بعید نیست از دلم که بال دربیاورد
رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز غرق گل است بسترم از بوی او هنوز
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییز از تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است
عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا
هرکس به خان و مانی دارند مهربانی من مهربان ندارم نامهربان من کو