. تا جان بودم در تن رو از تو نگردانم زیرا که حیات جان باروی تو می بینم ️️️
همین جان گفتنهایت گاهی چنان از دلم دل می برد که انگشتانم به هوس آغوش گرفتنت همدیگر را بغل می گیرند و پلکهایم به شوق بوسیدنت همدیگر را بوسه باران می کنند
بوی دستان پراز تاول و نان می آید چه قشنگ است پدر خنده کنان می آید به نگاه پدرم خنده همیشه جاری است با حضورش به خدا خانه به جان می آید
من همه هیچ و تو همه جانی
جان بوصالت دهم گر تو بخوانی مرا
وز پیِ دیدن او دادنِ جان کارِ من است ️️️
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
منشین با دو سه ابله ، که بمانی ز چنین ره تو ز مردان خدا جو ، صفتِ جان و جهان را
عشق تو امید بخش جان من است
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت جانم بسوختی و به جان دوست دارمت
شده جان بدهی جان ندهد؟ دل بدهی،دل بکند؟
آرام نمیخواهم،در جان تو آرامم...
تو جان جان جهانی و نام تو عشق است..
بوسههارابهجانمنانداز مرداینجنگتنبهتنهستم!
اسمش را گذاشته ام جانِ دل یعنی هم جان است و هم دل کار ما از عشق گذشته یعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشده عجالتاً مال هم دیگر صدایمان کنید!
بابا برای نان جان داد حالا فرزند برای نان جان داد
جان چه کار آید اگر پیش تو قربان نشود..
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
جان و جهانِ ما شده کیست به او خبر دهد .
غرق آغوش کسی باش که او جان تو باشد..!! ️️️
جان در قدمش کنم که آرام دل است...
جان را ارزانی دارمت عمر شدن را بلدی