متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
چقدر تشنه ام
طاقتم طاق شده است
این دوری امانم را بریده
تو همانند سراب مقابل چشمانم
خود نمایی میکنی
ان چشمان شیطنت امیزت
آن لبخند ملیحت
شیرین زبانیهایت
قامت بلندت
دستان پر مهرت
وحرم نفسهایت
در این تنهایی مرا تشنه تر میکند
من در بیابان باید ها ونباید ها...
نبودی در فراق شانه هایت
ب هر خاکی رسیدم تکیه کردم!!..
مادرم شانه ات را بیاور..
بغضم را قورت دادم..
غمم را پشت لبخندی پنهان کردم..
صورت با اشک خیس شده را خشک کردم ..
اما باز این دل رسوایم می کند..
مادرم شانه هایت را بیاور..
نویسنده المیرا پناهی درین کبود
ای ک حسرتت نشسته ب دلم
عمرم ب انتظار تو چگونه زندگی کند
عمر من ب انتظار تو نشسته است ..
هر چند می داند این آینده بی ثمر است..
چشمانم گریه بست است ،ب کدامین وفایش این چنین می باری؟؟
چشمانم گفت :من زبان تو هم در اوج دلتنگی...
غم دلتنگی را زبان نمیتواند شرح دهد..
غم را از چشم بخوان ،چشم زبان دل است..
دل هم زبان قلب
قلب ز عشق می تپد
دل ز عشق تنگ می شود
چشم زعشق می بارد
زبان و دهن ز عشق لال می شوند..
از اعماق چشمانم بخوان اوج دلتنگی را...
گاهی بی هوا با این ک دارمت در کنارم باز این دلم ،دلتنگت می شود..،
در وجود خود چه داری...
ک من وجود خود را در جان تو می بینم ..
جان جانان من..
جان ب جانمم کنند ،جااانم تویی،، جانااانم
نویسنده:سرکار خانم المیرا پناهی درین کبود
دانش اندوخته علم...
گاه گاه که دلم هوایت میکند
نه شعر میتواند تفسیرت کند نه داستان .
ای عزیز ترین لبخند شب های تاریکم
تو بگو
چگونه این لبخند کشنده ی درد را برایت بسرایم
تو بگو ،سکوت نکن ، حرفی بزن
تو بگو چگونه این پنجره ی در انزوا را روشن کنم...
اوج دلتنگی زمانیست ک دل بی تاب است و طاقت دلتنگی کم ...
قهوه ای تلخ مینوشی ..
بغض گرفته در گلویت را قورت می دهی..
از پنجره اتاقت باران را تماشا میکنی..
خودت را در تنهایی خویش ب یاد او بغل میکنی..
ارام پلک های خیس شده از قطره...
دلتنگ کسی بودن مثل یه هیولاست که با هر اتفاق خوبی که برات میفته، می چسبه از یقه ت، زل می زنه تو چشمات و بهت می گه حق نداری شاد باشی.
رزی
یاسی
ریحون
دلتنگی رو هیچ جورۍ نمی تونی پنهونش کنی.
دلتنگ که باشی, صدات دلتنگه, نگاهت دلتنگه,
نفسات دلتنگه, حتی وقتی کہ می نویسی دل واژه هات تنگه :)
یاسیم
دلم از نبودنت پر است
هر روز خاطراتم را الک می کنم
و جز دلتنگیِ تو چیزی برایم نمی ماند
نه تو آمدی
نه فراموشی
خیالی نیست
من کوه می شوم و پای نبودن هایت می مانم.
عزیز اسمونی من
شده آیا
که کسی
دلت را تنگ کند؟!
به غمی
به امید آمدنی
به حرفی
به صدایی
که نیست
نفیسه سکوت
دل بهانه گیر است
می دانی!
تنهایی امان عاشقیم را برید
بوسه را
از لا به لای فاصله ها
نثار عشق میکنم
ای همه ای آرامشم
دلتنگی ها
گاه از جنس اشک اند و
گاه از جنس بغض
گاهی سکوت میشوند و
میبارند...
دلتنگی من برای تو اما
جنس عجیب و غریبی دارد...
نویسنده عطیه چک نژادیان