در خموشیهای آه گوش کن، زمزمهی چشمه را میشنوی با طنینی آرام صبح را منتظر است و پرنده بیدار با طلوع خورشید بیقرارِ پرواز و صدای بالَش رنگِ معصومیتِ باران است هیچ میدانی گر که یک صبح نخیزد چشمه و نباشد پرواز آسمان، آه چه حزنی دارد چه سکوتی چه...
جمعه ها تمام دردهایش را با صبح آغاز می کند … با سکوتش جان آدم را به لبش می رساند به غروب که می رسد پر می شود از بغض … پشت پنجره ی خیال که باشی با او می گریی ….
ما را کِه جگر به دندان و دهان پر از سکوتیم دل داده ولی دلی نصیبمان نیست در این شهر کِه غوغا سرِ دلدادگی ست چاره ام جز خموشیِ ، احوال چیست چون برگِ خزان بِه زیر پا فتاده اما جزصدای استخوان شکستنم نیست یارِ آن کس ک دلی ز...
دیگر سکوتم از رضایت نیست، آخر قفلی که بستی بر دهانم، بیکلید است... .
دخترهای ساده ... دلبری بلد نیستند... سوختن و ساختن بلدند خوبی ها را فقط میبینند دلتنگیشان را جار نمیزنند دلشان که میشکند سکوت میکنند و فقط بغض ...
یک روز ، چشم باز می کنی و می بینی عزیز ترین آدمِ زندگی ات ، دیگر نیست ! کسی که تا دیروز خیال می کردی همیشه برایِ داشتنش و برایِ دوست داشتنش ، فرصت هست ، کسی که فکرش را هم نمی کردی ، رفتنی باشد ... به...
یادت یک آسمان ابر است عبور که میکند از من خیس میشوم تمام یکی یکی از خواب میپرند رویاها فرصت خوبیست: جوانه بزند رویا سکوت بشکند یواشکی در پشت گوش ابرها
با سکوتت هم صدای بیتفاوتها نشو داد کن با داد خود ویرانگر بیداد باش
دانایان سکوت میکنند با استعدادها گفتگو میکنند و ابلهان مجادله میکنند..
به تو فکر میکنم؛ به روزهای رفته به آدمهای رفته به خلوتِ دلم به سکوت... و باز به تو فکر میکنم؛ که تمام این سالها خاموش و بیصدا سکوت دلم را قطرهقطره با من گریستهای.
به سلامتْْْْی اونانی که به پای رفاقت سوختند ولی به نام رفاقت سکوت کردند
تو همون فکری هستی که تو هر لحظه ای از سکوت من، ریشه کرده... ️️️
یڪ روز دستت را میڪَیرم میبرم یڪجا ڪہ دست هیچڪس بہ خلوتمان نرسد آنوقت من میمانمُ غزلِ لبهاےِ تو و یڪ دنیا سڪوت... ️️️
سه چیز تحملش خیلی سخته حق با تو باشه ولی بهت زور بگن! بدونی دارن بهت دروغ میگن نتونی ثابت کنی! تتونی حرف دلتو بزنی و مجبور باشی سکوت کنی!
لب فروبستم که دیواردلت رانشکنم... باسکوتم اتهام بی وفایی خورده ام..
یه سکوتی هم هست که مال بعد از شنیدن یه سری از حرفاییه که نباید میشنیدی! حس عجیبیه! بیرونش سکوته ولی از درونت هی صدای شکستن میاد!
چقد سکوت سخته وقتی دلت پر از حرفه..
آغوشم را برایت کنار گذاشته ام حتی بوسه هایم را شاید در عصر آغوش های یک روزه و بوسه های ساعتی! عقب مانده ام بخوانند اما من به بازوانم تنها قول تو را داده ام و سکوت لب هایم با همنشینی لب های تو خواهد شکست عزیز دلم دلت قرص...
یک روز من سکوت خواهم کرد وتو برای اولین بار مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید .
یک سکوتهایی هست که آدم را خفه می کند از ته دل می سوزی و دم نمی زنی و این غمگین ترین حرف دنیاست
آدم ها خسته که شدند ؛ بی صدا تر از همیشه می روند ! احساسشان را بر می دارند و پاورچین پاورچین ، دور می شوند ! آدم ها هر چقدر هم که صبور باشند ؛ یک روز صبرشان لبریز می شود ، کم می آورند ، همه چیز را...
آفتابگردانها زبانه هایی سرکشیده اند به سحرگاه، سکوت میان سروها چون سیاره ای ست سبک از هواژِل و دود درویش خاکستریِ سوخته از بُن و نورهایی که شعاع شان را به نافگاه قاره ها و زمان چون نیزه های خمیده ای فرو برده اند. اینجا سفر تمام می شود. کاکتوسها...
به قیمت سفید شدن موهایم تمام شد! ولی آموختم که : ناله ام، سکوت باشد... گریه ام، لبخند... و تنها همدمم، خدا.
بعداز سکوت موسیقی... بهترین وسیله برای بیان ناگفته هاست! .