بسیار وقت ها، با یکدیگر ، از غم و شادی ِ هم سخن ساز می کنیم ... . اما ...در همه چیزی رازی نیست...گاه به سخن گفتن ِ از زخم ها ، نیازی نیست... . سکوت ِ ملال ها از راز ِ ما سخن تواند گفت
خورده است ولی غیر ارادی خورده است از شدت غم ز فرط شادی خورده است افتاده زمین و بر نمی خیزد... وای این تاک گمان کنم زیادی خورده است
اگر وجود خار در گل مایه اندوه ماست، وجود گل در کنار خار باید مایه شادی ما باشد.
...ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم...
بیدار شو امروز از زندگى از خنده گل از عطر صبح لذت ببر گلایه و تلخى را بسپار به نسیم تا با خودش ببرد زندگى پُر است از شادى هاى کوچک آنها را دریاب...
همسرم همسر تنهام شریک شادی و غمهام دل هوای خونه داره بی تو من خسته و تنهام
من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمیدانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
وقتی ما شادیم خدا بیدار می شود
باز می آید صدای مدرسه بانگ شادی هوی و های مدرسه مرغ دل پر می زند از اشتیاق در هوای با صفای مدرسه
فرشته خوشگل من! تو یک تکه کوچک از بهشت هستی که از آسمان جدا شده یک مشت شادی یک قلب پر از عشق دوست دارم دختر نازنینم
جانِ مادر موهایت را شانه میزنم و میبافم دستانم بوی گل میگیرند به صورتت دست میکشم و دنیایم زیبا میشود غم ها به خواب میروند و تو بهانه شادی ام میشوی
بزرگترین لذت زندگی من داشتن دختری مانند توست قشنگم بدان که زندگی ما بدون تو غیرممکن بود همیشه بدان که ما عاشق تو هستیم و برایت بهترینها را همراه با شادی و هیجان آرزومندیم
عشق واقعی ابدی و بی پایان است عروس و داماد صمیمانه شما را به بخشی از روز عروسی شان دعوت می کنند ما را در این شادی همراهی کنید زمان … مکان …
دعوت کن از سرچشمه ها،گلپونه هارو از دشت ها از دره ها،بابونه هارو بسپار بارون رو سر ما گل بریزه “بادا مبارک” از لب بلبل بریزه خورشید باشه،ابر باشه،ماه باشه هر غنچه ای با جشن ما همراه باشه بفرست این شعرو به هر کس آشناته باید پر شادی کنیم این...
. آغاز میکنیم زیستن را پیوستن و یکی شدن را لطف حضور شما در جشن این آغاز مایه شادی ما خواهد بود
می دونی قشتگی زندگی چیه!؟ تو بی خبر باشی یک نفر برای قشنگی زندگیت دعا کنه...
دل با تو به ریش رقبا می خندد شادی ره غم ز هر طرف می بندد همواره بهار، چار فصل عشق است تقویم به گور پدرش می خندد
اگر دردی در این دنیا نباشد کسی را لذت شادی عیان نیست چه حاصل دارم از این زندگانی که گر غم نیست شادی هم در آن نیست
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پراکنده بسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
می پرسی: شادی چیست ؟ می گویم: زیستن با تو. می پرسی: اندوه چیست ؟ می گویم: یک لحظه با تو نبودن. می پرسی: زندگی چیست مرد من ؟ زندگی چیست ؟ می گویم: رها شدن درون نفس هات. بیرون، زیر آفتاب پاییز دو قمری سر بر شانه ی یکدیگر.
ایران ای سرای امید بر بامت سپیده دمید بنگر کزین ره پر خون خورشیدی خجسته رسید اگر چه دلها پر خون است شکوه شادی افزون است سپیده ما گلگون است که دست دشمن در خون است ای ایران! غمت مرساد جاویدان شکوه تو باد راه ما، راه حق، راه بهروزیست...
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟ شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟ خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه چشم سیاه چادر با این چراغ مرده رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی...
بیمار خنده های توام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی بیشتر بتاب
چون دوستت دارم راهی پیدا خواهم کرد تا نور زندگی تو باشم حتی اگر در تاریک ترین و دلگیر ترین حال خود باشم