متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
راهِ دلِ خود بگیر و رَه نامه بخوان؛
از صورتِ ماهِ خویش، مَه نامه بخوان؛
یلدا شده احساس بگیر از: تبِ جان؛
با بیژن و با منیژه شَهنامه بخوان!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅
گلم! نقشِ دلِ پیراهنم باش!
مثالِ گل حریری بر تنم باش!
ببر من را به قلبِ باغِ احساس؛
به فکرِ دم به دم، بوسیدنم باش!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دلم تنگه مثال کوچه ی شب؛
که در آن نیست، یک دم لغزشِ لب؛
تبِ تنهایی و، حسٌ غریبی،
شده، شورشگر حالِ من اغلب!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دلم راز مگوی تازه دارد؛
به تو، احساسِ بی اندازه دارد؛
به هم ریزد، اگر رویای قلبت،
نخور غم؛ شهر دل صد سازه دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
در آغوشت بیارامم چه زیباست!
برایم ناکجایش قدّ رویاست!
در آن شورش ترین احساسِ نابی،
برای باورِ قلبم مهیاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
تپشهای جنون را می شمارم؛
عطشناکیِ دل را می نگارم؛
برای بودنت در لحظه ی حس،
دلم را دست قلبت می سپارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلِ پیراهنت را دوست دارم؛
لب و، عطر تنت را دوست دارم؛
در اوج لحظه های گرم احساس،
تب بوسیدنت را دوست دارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
حریرِ دامنت را دوست دارم؛
گلستان تنت را دوست دارم؛
میانِ باغِ رویاییِ احساس،
ترنّم کردنت را دوست دارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
به هنگام نبودت، اوج سرماست؛
تمام لحظه های جان، جگرساست؛
ولی وقتی کنارم هستی ای دوست!
دمای نبضِ احساسم چه بالاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلِ حالِ نهان، زیباست با تو؛
دلم سرشار، از رویاست با تو؛
در اوجِ فصل های خشکِ احساس،
درونم چشمه ای، جوشاست با تو!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
اگر شعرم، تبِ احساس دارد،
شمیمش، شمّه ای، از یاس دارد،
به عشقِ توست؛ آقای فرامِهر!
دمت، آرامشِ ریواس دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
صفایت حسّ بس بی تاب دارد؛
هوایت پرتوی مهتاب دارد؛
برای برکه ی نیلوفرِ مهر،
نگاهت، آفتابی ناب دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نگاهش بود، عنوان دوبیتی؛
در آن گم بود، دیوان دوبیتی؛
و با «ردالعجز»، بر صدرٍ احساس،
دو چشمش گشت، پایان دوبیتی...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
دل و، دل بازیِ ما، رازِ رویاست؛
گُلِ حس بازیِ ما، جنسِ دریاست؛
به رنگِ آبیِ عشق است بی شک؛
شده، سرخابیِ دل، زین سبب تک!
زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک شعر سرخابی.
سرخ؛
آبی؛
سرخابی...
زندگی در عشق،
سرخ می تپد؛
سبزتر از آبی،
جریان دارد...
رنگهای زندگی را،
دوست دارم...
زهرا حکیمی بافقی،
شعر سرخابی.
اجاق دل،
ز بهرِ مهرِ تو،
گرم از محبت شد؛
بیا مهمان قلبم شو؛
که حسّم را،
به وجد آری!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
نرو از پیش من؛ آخر؛
مجالِ بی تو بودن نیست؛
دلم مویه کند هر دم؛
بگرید زار؛ می گیرد!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
بیا سازِ دلم را کوک کن،
با عاشقی هایت؛
بشو شور و،
بزن ساز و،
یکی شهناز،
با قلبم!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
تمام نقطه های دل،
قلمرو دلت شده؛
تو پادشاه دل شدی،
به یک نگاه مهربان!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
قطعه ای از پازلِ سرخِ دلِ من،
پیشِ دشتِ سبزِ چشمانت،
جا مانده است!
آمدی و بردی با خود:
نیمی از وجود مرا؛
نیمه ی من،
جدا از من،
چرا مانده است؟
بازآی و تکمیل کن:
دفترِ وجودم را!
طرحی از من به جاست؛
مابقی،
رها مانده است!
زهرا حکیمی...
در باروریِ احساس،
به باورِ تو امیدوارم؛
تو مرا باور کن؛
از عاطفه بارور کن!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس.
دستهایم را دوست داشتم؛
دستهایم پر از چمن بود؛
بوی سبزینه ی سبز علف می داد؛
امّا افسوس حالا،
در دستهایم تنها،
چند خط زرد نامفهوم،
مانده به جا!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۳.
در امتداد دستهایم،
خطی از ابهام،
موج می زند؛
فال زندگانیم این روزها،
تصویری ست،
از دورنمای اشکهایم؛
نبض دستانم را،
به گرمای دستانت می سپارم؛
تا خود،
رگ عاطفه ام را،
دریابی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۲.