وقتی تو نیستی ... شادی کلام نامفهومی ست ! و دوستت میدارم رازی ست که در میان حنجره دق میکند! و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا ... به تو معتادند ...
برایت می نویسم دوستت دارم می دانم که نمی دانی ! ولی مى دانم که مى خوانى! آرزویم این است: نخوانده بدانى️
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا ؟ گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم ،غم سر نیست مرا ...
زبان استخوانی ندارد اما برای شکستن یک قلب، به قدر کافی قوی است پس مراقب گفتارت باش
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را....
هزار آتش و دود و غم ست و ... نامش عشق هزار درد و دریغ و بلا و ... نامش یار
در این جادو شب پوشیده از برگِ گل کوکب دلم دیوانه بودن با تو را میخواست ...
دلم میخواست تا ابد دوسِت داشته باشم ولی انقد دلتنگم گذاشتی که دیگه حتی نمیخوام بهت فکر کنم!
میخوام که بهت فکر کنم ولی میترسم باز دلم برات تنگ شه :)
خطرناک ترین موجود دنیا، یه دوست قلابیه ...
بعد از رفتنش هیشکی نتونست جاشو بگیره، حتی خودش بعد از برگشت :)
کاش هممون تو زندگی با آدمی آشنا بشیم که معنی اعتماد رو بهمون بفهمونه نه آدمی که هرلحظه بخاطر خیانت و لغزشش استرس داشته باشیم!
خوب است که آدم را دوست داشته باشند، حتی اگر دوام نداشته باشد. خوب است که آدم بداند روزی روزگاری من بودم و او..
تا وقتى که صداى خنده هات رو نشنیده بودم، هیچ وقت نمیدونستم عشق هم صدا داره
آدمیزاد نمیشه همیشه با نبودنا کنار بیاد حقشه که گاهى هم با یه بودنایى سورپرایز بشه
اونایی که دوسشون داری تنها کسایین که میتونن ناراحتت کنن
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!
کسی به جز خودم مسئول سقوطم نیست؛ بزرگترین دشمنی که باعث به وجود آمدن سرنوشتی غم انگیز و اندوهبار برایم شده تنها خودم هستم.
دیگه هیچوقت هیچکس اونجوری که اون رفته بود تو عمق روح و زندگی من تکرار نمیشه!
هیچگاه دل آنان که بیصدا گریه میکنند را نشکنید اینها کسی را برای پاک کردن اشک هایشان ندارند
دلم تنگ است مثل لباس سالهای دبستانم مثلِ سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر که نمیفهمیدم وقتی میگویند کسی دور است، یعنی چقدر دور است.
از من خبر بگیر! کارى ندارد کافی ست صبح ها دلت برایم تنگ شود و بى اختیار به نقطه اى خیره شوى و به این فکر کنى که چقدر بى خبرى از من........!
جلو من از درد حرف نزن. زندگی من پر از لجبازی های بین من و خداست...
رنج، رسوایی، جنون، بی خانمانی داشتم مرگ را کم داشت تنها، سفره ی رنگین من!