متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
مرد تکیه می داد به دیواری که نبود!
+زن شانه می کرد موهایی را که نداشت!
و مرگِ ما شکل می گرفت در حینِ زندگی...
آمدم که غم تنهانماند
بستند مرا بااو کاش یارم نگردد
کلبه ای ساختم کنج دلم
باشد که میهمانم آوارنگردد
فریادها دلم کشیدتابه گوش فلک رسد
خنده به گمانم دید،فلک کَرنگردد
قلمی دادند دستم تا ازشوق بنویسم
من که اورایک بارندیدم،ولی خانه ای بی آن نگردد
درگوش قاصدک گفتم آرزوهایم را...
کاش !
وقتی می گذشتی ،می گذشتی
و سر بالا می کردی تا ببینی ،قطره اشکی را که بر لبان مژگانم مز مزه می شد...
حجت اله حبیبی
آری
تمام شهر تویی
حیف
که نیستی؟!
حجت اله حبیبی
دل کندن از عشق
گاهی از جان کندن
سخت تر است
زندگی غمکده ای بیش نبود
بهر ما جز غم و تشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشم
که کدام خاطره اش نیش نبود.
ارس آرامی
رازِ سر به مُهرِ من!
و به هنگامِ غم
از سینه برون آ
لَختی از جسمِ نیمه جانم فاصله گیر
سنگین است غمت
ترسم این است که تحمل نتواند...
نه هراسِ مرگ
فقط؛
عهد کرده ام،یک نظر ببینمت بعد بمیرم...
-زهرا آشتا
یه روز خیلی اتفاقی یکی یه اسمی رو صدا میکنه و این صدا تو رو از عالمی که خودتو غرقش کردی بیرون میاره؛ برای لحظه ای احساس میکنی قلبت نمیزنه،پلک نمیزنی،چیزی رو نمیشنوی،حتی به چیزی فکرم نمیکنی،
اون لحظه است که هجوم حسرت باعث میشه مکث کنی و یادت بیاد...
بغض شعرم بی امان فریاد میزد واژه را
تا بسازد قصه ای از غصه ای پر ماجرا
حس ِ دلتنگی و غم تا عمق جانم می دود
مرگ هم پاشیده اینجا وحشتی بی انتها
گم شدم در این حوالی در هوای عاشقی
سایه ام در گوشه ای فریاد میزد بی...
غم انگیز است که ما شمع نیستیم؛
تا با اندوه هایمان،
اشک ریخته؛
آب شده؛ کوتاه آمده و تمام شویم.
- کتایون آتاکیشی زاده
آرام باش مهربان من
هیچ چیز ارزش اینهمه نگرانی را ندارد
ما مُرده ایم
و الان سال ١۴٠٢ است...
شما چه میدونین بعضی آدمها چه زجری میکشن که جلویِ چشمای شما قوی و مقتدر به نظر بیان.
چه میدونین چه دردی توی جای جایِ روح و قلبشون، چه مسافتی میره که صورتشون خونسردی و صبوریشو هیچ وقت از دست نده که یهو جلویِ شما فرو نریزن و کوبیده نشن!...
سنگ باخت ، تا کاغذ بغلش کنه🥺
جنازه ی عشقی را بر دستانم تشیع میکنم که بدون او خود جنازه ای بیش نیستم
ببار بر سر دلم آسمان، تا درد بی کسی ام تمام درد های عالم را محکوم به بی دردی کند
ببار و نترس زین پس غریبه ای خواهم بود که عشق برایش دروغی بیش...
دمیده باز هم بوی محرم؛
شده جاری به هرجا اشکِ ماتم؛
گلِ احساسِ جان ها گریه دارد؛
همه، گُل دشتِ دل ها گشته دَرهم!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
هوایِ گریه باز از نو، در عِین است؛
تمامِ قامتم، از غم، چو غِین است؛
گلِ احساسِ جان گریان شده؛ چون:
عزای مردِ حق، مولا، حسین است...
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.