متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
جسمم شده محتاج روانی که ندارم
عاشق شده ام با هیجانی که ندارم
سخت است نفهمد که شدم بنده ی لب هاش...
سخت است بگویم به بیانی که ندارم
یک دست به در دارم و یک جاده مقابل...
یک دست گرفته چمدانی که ندارم!
هر رهگذری درد مرا خواند....نفهمید....
باید...
مثل یک ساز شکسته از صدا افتاده ام
نغمه ها دارم ولی بی ادّعا افتاده ام
ارزش دل را مسنج از ظاهر بی رونقم
مثل گنجی در دل مخروبه ها افتاده ام
ای طبیب قلب تبدارم مکن بیهوده سعی
نوشدارو را رها کن ، از شفا افتاده ام
مانده ام...
درگیر تردیدم میان راه و بیراهم
گاهی تو را می خواهم و گاهی نمی خواهم
از دور ، مثل قله ای سر سخت و مغرورم
افسوس در عمق نگاهت ، کوهی از کاهم
از خود مکدر میشوم وقتی نمی فهمم
در کار خلقت چیستم ...؟ آیینه یا آهم
در دست...
از روزهای سخت می آیی همیشه
تفسیر کوهی! روح دریایی همیشه
با زندگی و قصه اش در جنگ بودی
خورشید را با زخم های خود سرودی
طوفان غم زد در خودت گاهی شکستی
گاهی تو هم با بی کسی از پا نشستی
آیینه ای فریاد می زد حسرتت را
بر...
حقیقت تلخ
درکشورخداپرستان زندگی می کنیم
ولی حسرت زندگی کفتاررومیخوریم
کجای راه رااشتباه رفتیم....
ابر می آید گاهی و باران می خواهد فقط
شبیه دل من که می گیرد و گاهی اشک می خواهد
همچون رودی که باران ساخته است
می گذرد در دل من آن رود از خون
پریا حبیب زاده
@Parya habibzade
عمربی حاصل
من درگذر است
مات ومبهو ت
خدایا
که
چه آمده سرم
آنکه زیر سایه ام یک عمر آسوده نشست
آسمانِ باورم را کُشت روزی با تبر
بهزاد غدیری
شاعر کاشانی
بی شب بخیر نوش شد
این درد بی تو بودنم
می خواهمت ای مرگ
وقتی ندارمش
روزی از اینجا خواهم رفت ...
بی آنکه تو بدانی ، دستِ خالی و سبک بال
بیصدا و خاموش ...
میروم بی هیچ نشانی
طوریکه انگار هیچوقت نبوده ام !!!
میروم و همه چیز را جا میگذارم برای تو
برای تویی که رفتنم را نمی فهمی !
خداحافظ عزیزم من...
مثلا یه نصفِ شب که حسابی دلتنگی، دوباره بری کل پیاماشو برای بار هزار و چندم بخونی و اشکتو پاک کنی و زیر لب بگی:
ولی اون محال بود بی من جایی بره!
حالم خوش نیست؛
قلبم به خود می پیچد.
زندگی سردی ام کرده؛
آنقدر حسرت نبودنت را خورده ام..!
- کتایون آتاکیشی زاده
از دست دادن؛
بار اول کشنده است.
اما اگر زنده بمانی؛
بار دوم غم انگیز می شود.
بار سوم ناراحتت کننده؛
و بار چهارم، در یک تکان دادن سر به چپ و راست؛ خلاصه می شود.
- کتایون آتاکیشی زاده
گاهی آنقدر بهم ریخته و کلافه ام که می خواهم رو به روی شریک عاطفی ام بایستم؛ بگویم من خسته ام. امروز بیش از حد، در زجر کشیدن و تحمل غم ناتوانم. امروز بیشتر توجهت را به من اختصاص بده. بیشتر دوستم داشته باش. امروز تو جای سهم من هم...
کاش یک شب، کسی
خودش را وقف آغوشم کند.
کاش هنگام مچاله شدن پیراهنش لا به لای انگشتانم؛ خیس شدن شانه هایش از اشک هایم؛ و حس لرزیدن قلبم مقابل قلبش؛ خودش را دور نکند.
سرش را عقب نکشد. دستانش را پایین نیاورد.
بگذارد آنچه در من روییده و رشد...
تنها یک برگ مانده بود ...
درخت گفت : منتظرت میمانم !
برگ گفت : تا بهار خداحافظ !
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود ...