متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
شب شده دلتنگ تو ام بغض تو مهمان من است
بس که شکستم از غمت سر به گریبان من است
آخر به زنجیرم کشید غم های بی تو بودنم
سرد شد و یخ بسته تنم فصل زمستان من است
دل داده ام دلبرده ای ، عاشق و دلدارت منم
در...
قسم بر موی مشکی چشم میشی
که تو از خوشگلی صد کوچه پیشی
شدم عاشق به من فرقی ندارد
مسلمانی یهودی از چه کیشی
باران و من و تو دو به دو خوب است
عاشق شدن اینگونه به تو خوب است
لب های تو خیس و بوسه می چسبد
یک نیمکت و با تو روبرو خوب است
همچون نفسم بی اختیار می خواهمت
طپش به طپش پر تکرار می خواهمت
ای آن که نباشی...
باران و من و تو دو به دو خوب است
عاشق شدن اینگونه به تو خوب است
لب های تو خیس و بوسه می چسبد
یک نیمکت و با تو روبرو خوب است
نفس نفس بی اختیار می خواهمت
لحظه لحظه در انتظار می خواهمت
پاشید بوی عطر تو قلبم تپید سوی تو
طپش طپش پر تکرار می خواهمت
خرسند تو را نبینمت به هم می ریزم
در بند تو را ببینمت به هم می ریزم
ای آن که تو را نبینمت دلم...
خرسند ببینمت به هم میریرم
غمگین ببینمت به هم میریزم
ای آنکه نبینمت دلم میگیرد
هر چند ببینمت به هم میریزم
عشق من باز مثل سابق عاشقم باش
با همان احساس بار دیگر با دلم باش
در بهار زندگانی عشق را دان غنیمت
در گرداب تو گیرم تخته های قایقم باش
آمده موسم تنهایی و من بربادم
رفته ای عشق تو هرگز نرود از یادم
گرگی در بین شلوغی به تو...
بگو که شب تاریکه دلم مرد است
بگو دلم گشاده به آه و درد است
بگو که کاسه صبر تو هم لبریز شد
بگو گرمای امید در شب سرد است
آتشی ست در دلم می سوزد بی قرار
بگو که دلم تا به کی در به در است
نگو که...
عشق من باز مثل سابق عاشقم باش
باز با همان حس قدیمی با دلم باش
در بهار زندگانی مهرورز دان غنیمت
میان شور گرداب تخته ای از قایقم باش
آمده موسم تنهایی که من هم بربادم
رفتی هرگز خاطرات تو نرفت از یادم
گرگی در بین شلوغی به تو پرداخته...
آرزو دارم که مرگ ام را ببینیم
بر مزارم دسته های گل بچینیم
آرزو دارم ببینم پر گشودم
شعر آخر را همین امشب سرودم
جای اینکه زندگی را غم بگیرد
آرزو دارم عجل جان ام بگیرد
خط تاریکی کشیدی بر جهانم
عاشقم کردی و رفتی از کنارم
جای اینکه عاشق...
خاطرات ات را به سر دارم و تنها میروم
آتش عشقت به جانم بی محابا میروم
خشت خشت دل تو خانه ابلیس شده
کرده گمراه عشقت اینک تا ثریا میروم
باده ی لب های تو کهنه شراب ارغوان
این شراب کهنه را لاجرعه بالا میروم
شرح حالم در کمند زلف...
از این هردم شکستن ها هنوز آرامشی باقیست
پریشانی نکن ای دل تا در تو سوزشی باقیست
این دود ها یعنی اینکه تو تنها نیستی ای مرد
هنوز سیگارهایی را که داری میکشی باقیست
از این دنیا همین قدرش برایم بس که می بینم
در امتداد این خانه از دودها...
خاطرات تو به سر دارم و تو تنها میروم
آتش عشقت به جانم بی محابا میروم
خشت خشت دل تو خانه ابلیس شده
کرده گمراه عشقت اینک تا ثریا میروم
باده ی لب های تو کهنه شراب ارغوان
این شراب کهنه را لاجرعه بالا میروم
شرح حالم در کمند زلف...
عاشقت هستم ...
تویی مهربان تویی بانوی آرامش
و آرزوهای من ...
تو قطره ای از بارانی که در آسمان آرام بخش می بارد ...
رویای من تو هستی
که زندگی ام را پر از عشق میکنی ...
نگاهت شکارچی دل من بود ،
اکنون با تو دورهم قرار میگیریم...
اول تویی آخر تویی وصل تو بسیار آرزوست
عشقم تویی در راه عشق میثم تمار آرزوست
لعنت به هرکسی نشد از جام تو مست و خراب
سر پای این مستی دهم این سر به دار آرزوست
بهار زیباست ..
بهار را دوست می دارم ...
بهار خبر از آمدن مهمان است ...
بهار خط پایان بر زمستان است ...
بهار تب زمستانی ست که یخ بسته بود ...
بغضی است رسوب کرده در یخی که آب شده است...
که من بغض رسوب کرده را در آب...
نشسته ام بازم با خدایِ درخت ها
با احساس برگ رهایِ درخت ها
منم آن صاحب تشویش و تکلف
تا رسیدن به سبزی فضایِ درخت ها
دلم پر میکشد تا روز بارش باران
تا پرنده بخواند با صدایِ درخت ها
منم جان در تنِ خاکی ی آن آدمی
دمیده شد...
تو را امشب تجسم کرده ام من
و با خویت تفاهم کرده ام من
دلم لرزیده و لغزیده از بغض
تو را امشب چرا گم کرده ام من
بیا امشب بگیرم دامنت را
تعارف کن دو لیموی تنت را
دلم پر میزند امشب ببارد
که باران تر کند پیراهنت را...
در چشم تو دیدم روز اول آخرم را
به آتش می کشیدی تو تمام پیکرم را
می سوختم و می باختم و می ساختم
اشعاری که می گرفت تمام نفسم را
کاش که چشمان تو روی سینه ات بود
پنجره ای باز به روی دل سنگ ات بود
میروم با...
رفته ای قند نگاهت را ندارم بخورم
دیگر آن شهد لبانت را ندارم بخورم
بی تو چای زندگی ام تلخ تلخ است
حرف شیرین زبانت را ندارم بخورم
جادوی خیال تو عجب شور به پا کرد
با برق نگاهت در دلم نور به پا کرد
مجنون تو ام یکسره دیوانه...
🍁گرگ پنهان🍁
خوابت به دنبال کدامین شب سرگردان است
به دنبال تو هر شب یک خواب پریشان است
هوایت ابری و سردست و چشم های تو بارانی
کجای قصه بد بودم که در چشم تو باران است
چرا باز هم به تنهایی به فکر رفتن افتادی
درون چشم تو دیدم...
در نوبتی دوباره دلم را مرور خواهم کرد
از غم به هر بهانه ممکن عبور خواهم کرد
حتی اگر همه راه ها مسدود شده باشد
در آسمانی دیگر راه دیگر جور خواهم کرد
بهار دیگری در زندگی ام سبز خواهد شد
که با هر شکوفه آن حس غرور خواهم کرد...