متن پاییز

این کوچه ها هنوز بوی پاییز میدهند،
ازلابلای خاطراتت دراین شهر هنوز بوی پاییز می آید!
نَکُنَد بازهم فکر رفتن به سَرَت زده؟!
پاییز رفته و این شهر هنوز بویِ پاییز میدهد؛
هراسَم هست ازاینکه میان زمستان،
عزمِ رفتن کنی،
باور کن این زمستان
بویِ پاییز میدهد..!

همین پاییز
سر ساعت همیشگی
کنار درخت بید
با همان بارانی مورد علاقه ی تو
و چشمانی به درخشندگی خورشید
با قلبی آکنده از روزنه های امید و خوشی های ساده
و دستانی پر عشق
که از هر انگشت آن برای تو محبت جاریست
و تشنه ی نوازش
با دلی...

زمستان باشد یا پاییز
فرقی نمی کند.
اگر،،،
دوست داشتن،
به جان درخت بیفتد؛
چهار فصلِ سال شکوفه می دهد!




(زانا کوردستانی)

یادش بخیر آن روزها
عصرهای پائیز
پاتوق من چشم هایت بود
یک میز و دو صندلی روبروی هم
غروب کافه در
فنجانی لبریز از شعر
و عاشقانه هایم که نوش نگاهت می شد!

ازحوالی پاییز..
با نم نمِ آبان آمدی..
زمین دلباخته ات شد...
و تو باعثِ برگ ریزانی.

پاییز ترکیبی از عشق و کتاب میشود
گرچه بهم ربطی ندارند
ولی بوی مهر که از راه میرسد
همه ی ما آماده ایم تا خاطره ها را
با کتاب هایمان مرور کنیم!

این معجزه ی توست که پاییز قشنگ است
هر شاخه ی با برگ گلاویز قشنگ است

هر خش خشِ خوشبختی و هر نم نمِ باران
تا یاد توام هرکس و هرچیز قشنگ است

کم صبرم و کم حوصله، دور از تو غمی نیست
پیمانه ی من پیش تو لبریز قشنگ...

دل بلرزد چون ببیند از فراسوی زمان
پرسه ی پاییز را در کوچه باغ عاشقی

رسید از راه شب یلدا
زمستون باز میشه فردا
نبستی کوله تو ، آذر ؟؟؟
زمستون برفیه اینجا

بجنب آذر ، بجنب پاییز
شدیم از عاشقی لبریز
زمستون فصله دیداره
صدای ساز و گیتاره

شال برفی شو انداخته
ننه یلدا روی باغچه
مثه بید داره می لرزه
چقدر سرده شبه...

از حوالی پاییز
با نم نم "آبان" آمدی
زمین دلباخته ات شد
و تو باعث برگریزانی .!

تنور قلب من اتشفشانہ گریۂ توست برگرد کہ بے تو در قلب❤م غوغاست پاییز رفت.....
زمستان اندک اندک میرود......
عروسہ فصل ها هم در راه است......
کجاے کہ دل ارام ندارد
شعر وغزل هایم تو را یک بارہ مہمان کردند.....
با یک ربایش بردے غزل ها را ز قلبم
با...

شکوفه
روزی فکرش هم نمی کرد که از جان درخت بروید ...
و حتی خود درخت پس از گذران زمستانی سخت...
فکر نمی کرد میوه ای از او به بار بنشیند
و قصه برگ
و پاییزی که تقدیرش است ...
شاید فکرش هم نمی کرد از بالای سر به زیر...

پاییز....
فصلی زیباست...
که در ان زیبایی هزاران قطره ی اشک، درختان را سیراب میکند ...
اشک هایی از طمع عشق...
بغض هایی با بوی باران....
و

دل هایی پر از فریاد های بی پایان که با صدای خش خش برگ ها خاموش میشوند.....
اری :-(
اینهاست که پاییز را...

پاییز به لب زمزمه دارد شعری
چون برگ رها شو...
زندگی همیشه زیباست

باران معشوقه ی پاییز است
وقتی این همه زیباست
نغمه ی رسیدنش ...
دلبری کردنش...
جانا من پاییز باشم
تو باران می شوی؟

تا آخر پاییز راه درازی باقیست...هنوز کوچه باغ های زیادی را با هم قدم نزده ایم...هنوز آنقدر خیس نشده ایم که گرمای بخاری جادویمان کند...هنوز توی شیشه مه گرفته پنجره اتاقم برایت قلب نکشیده ام.....شبهای درازی منتظر ما هستند...انارهای زیادی را دانه خواهیم کرد....بوی چغندر و نسکافه و چوبهای شومینه...

پاییزم را امسال جور دیگری رقم بزن
بیا…بمان…بساز…
بگذار پاییز برای ما
رنگین ترین فصل سال باشد!

مهرت به دلم نشست و پاییز شروع شد
وای از غم بی مهری تو در دل پاییز

اول قصه دلم خواست کنارم باشی
مرهم حال من و صبر و قرارم باشی

رنگ و رخسار دلم رفت در این سختی ها
دل به تو داده که تا نقش و نگارم باشی

قلب من وسط پاییز همین طوفان بود
گفتم ای کاش بمانی و بهارم باشی

پشت هم شعر...

درخت هم که باشی
عاقبت
یک روز
مغلوب پاییز میشوی
حالا فکر کن
چقدر می توانم با نبودنت بجنگم
وقتی دلتنگی
مدام با واژه ها
قلبم را به رگبار میبندد.....

چیزی جز عطر تو نیست در هوا؛
پاییز
هی تازه می شود
عشق
هی رنگ می گیرد

با توده ای از ابر در حال حرکت بودم!!!
آه، چه صحنهٔ زیبایی بود...
هوای خنک پاییزی... گاهی باد های سرد...
و حس زیبای من در آن لحظه
ناگهان فکری به سرم زد!!! آغوشم را باز کردم و طنین وجودم را به باد سپردم...
نمیتوانم توصیف کنم چه حس زیبایی...

ٖبیا اصلاً خودمان را گول بزنیم...
بیا فکر کنیم که دنیا این شکلی نیست
دنیا جنگ نیست
دنیا گرانی نیست
دنیا دل خوری و نارفیقی نیست...
بیا فکر کنیم که دنیا جایی ست که
شلیل و آلو قرمز دارد
دنیا هنوز میوه های تابستانی دارد
فصل میوه های تابستانی که...

گفتن ندارد اما ،از دست رفتم انگار
نه تاب ماندنم هست،نه پای رفتن اینبار
بی مهری و ندانم،این بی وفایی از چیست؟
در فکر رفتنی با باران و برگ پاییز

بی تو جهان برایم هم تیره گشته هم تار
فهمیده بودی انگار ،دیوانه ام من ای یار
گم گشته ای...