جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
آمدی قصه ببافی که موجّه برویدر نزن ، رفته ام از خویش ، کسی منزل نیست...
بهمن هم آمدمدفون نشدندخاطراتت...
خیلی دلتنگ توام ، نمیخوای برگردی ؟...
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم بغض کردم خود خوری کردم نگفتم بارها...
خنده های زورکی را خوب یادم داده ایمهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها...
انقد به فکر رنگی کردن دنیاش بودمکه دنیای خودم سیاه شده!!....
آهآری،این منماما چه سود؟او که در من بود دیگر نیست،نیست ......
جاݩِ همه را مرگ میگیردجاݩِ مرانبودݩِ تو...
از وقتی تو برآورده نشدی دیگه آرزو نکردم....
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره...
من نمیدانستم معنی هرگز راتو چرا بازنگشتی دیگر...؟...
خواستم گریه کنم قلب صبورم نگذاشتوقت زانو زدنم بود غرورم نگذاشت...
میروم تا که در آغوش کشم یاد تو را...
خیال دیدنت چه دلپذیربود...جوانی ام در این امید پیر شد!نیامدی و دیر شد......
دردم همه در مصرع بعد استمن ماندم و او رفت و نیامد...!...
شده دلتنگ کسی باشی و از شدت حزنگریه بر شانهی بالش کنی و خواب شوی؟...
دیگه دلم برات تنگ نمیشهفقط وقتی بهت فکر میکنممجبور میشم عمیق ترنفس بکشم....
راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ایمن برای ردپاهایت خیابانم هنوز...
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبوداز همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز...
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم دردشانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!...
ای غم انگیزترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو......
جمعه بی تودلتنگی اش بند نمی آید!...
مثل سیگار روشنی که نه کشیدی و نه خاموش کردی،لای انگشتات سوختم و تموم شدم......
اون روزو می بینم بگردی دنبالمبپرسی از همه هنوز دوست دارم؟...
کمی آرام تر باران او دیگر کنارم نیست ......
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهشمیرود انگار یک حجم وسیعی از دلم...
خدا کند که نفهمیغمت چه با من کردکه مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو...
جایت هنوز در میانِ دعاهایم استگرچه جایی در قلبت ندارم...
تو میتونستی و نخواستیهمه ی دردم همینه......
تو نیستی و بهار از کنار پنجره ها چه بی تفاوت و آرام و سرد می گذرد......
به او که نیستبرسانید دلم تنگ است......
عصر دیروز از کنارت رد شدماما نشناختمتگفتم کهفراموشت کرده ام ..!...
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیداستم .....
من میگم برام مهم نیست، اما گالریم هنوز پُر از نوشته هایی درباره قلبایه شکستست....
با اینکه میدونستم از دستت میدم،عاشقت شدم!و این کشنده است...
شهر خیسهدلم ابر بهارهدلتنگ توامکجایی؟...
دل دچار آتش و شانه اسیر زلزله کاش می شد با خودم احساس همدردی کنم .....
دلم می گیرداو هستمن هستماما قسمت نیست......
دیوارهای خانه همه خیس از غم هاست...
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ........
یا خانه تنگ تر شدهیا من در خودم جا نمی شومنفس رفته است نمی آید!...
غم آخر بودرفتنت...
پدر دستم بگیرکه بی تو غرق در اندوهم...
جای بعضی آدم هادر زندگی پر نمی شود،زخم می شود و تا ابد می ماند......
تاریخ بیحضور تو یعنی دروغ محضهر سال بیست_و_هفتم_آبان جهنم است.....
از گلی که نچیده ام..عطری به سرانگشتم نیست!خاری در دل است.....
این پاییزتو را کم دارد برای قدم زدنوگرنه من آدم خانه نشینی نیستم......
نگران دست های من نباشبعد از توآشیانه ی هیچ پرستویی نخواهد بود......
تنهایی نام دیگر پاییز استهر چه عمیق تربرگ ریزان خاطره هایت بیشتر......