جان به کف، خنده به لب، شعله به دل، شور به سر جان فدا در رهِ جانانه عشقیم هنوز
بوسه ای دزدیده ام قاضی مرا محکوم کرد گفت بگذارش همان جایی که دزدی کرده ای...
معروف شده خنده ات آنقدر که هر کس لبخند تو را می برد از شهر به سوغات
گذشت خوبی ام از حد، به شک دچار شدند به احترام، کمی خم شدم، سوار شدند!
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم
سلام ای عشقِ دیروزی، منم آن رفته از یادی که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی
حال خوبی ست، بیائید خرابش نکنیم عشق اگر در زده خیر است، جوابش نکنیم
چمدان بسته ام... امّا چه کنم دشوارست فکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم...
چنان تنهای تنهایم، که حتی نیستم با خود نمی دانم که عُمری را، چگونه زیستم با خود
تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی
بوسه هایت شوک برای قلب بیمار من است ایست قلبی کرده ام ،یک شوک دیگر لازم است
مرض قند من از یاد لبش جای خودش تازگی موی فرش باعث دل پیچه شده!
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت کاین چیست موی بافته، گویی که دام تست
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان تو ای به قربان نگاهت جان من قربان تو
چنان دل بسته ام کردی که با چشم خودم دیدم خودم می رفتم اما سایه ام با من نمی آمد!
ترش رویی هم بکن شیرین عسل بانوی من گاه گاهی قاطی فالوده لیمو لازم است
تیری به خطا هم نزدی،هر چه زدی خورد یک دنده تر از دشمنی،ای دلبر لجباز
قدر کسی بدان که بداند بهای عشق تب کن برای آن که بمیرد برای تو
هرچه کنم نمی شود، تا بروی تو از دلم از تو فرار می کنم، باز تویی مقابلم
ز پاره ی دل ما هیچ گوشه خالی نیست کدام سنگ دل این شیشه بر زمین زده است
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
نه که چشمان تو سرشار محبت باشد منِ بیچاره ز بیچارگی ام عاشق آنها شده ام !
یک بوسه چو دادی عوضش بوسه گرفتی بازی به تساوی که رسد وقت پنالتی ست