چنان دل بسته ام کردی که با چشم خودم دیدم خودم می رفتم اما سایه ام با من نمی آمد!
ترش رویی هم بکن شیرین عسل بانوی من گاه گاهی قاطی فالوده لیمو لازم است
تیری به خطا هم نزدی،هر چه زدی خورد یک دنده تر از دشمنی،ای دلبر لجباز
قدر کسی بدان که بداند بهای عشق تب کن برای آن که بمیرد برای تو
هرچه کنم نمی شود، تا بروی تو از دلم از تو فرار می کنم، باز تویی مقابلم
ز پاره ی دل ما هیچ گوشه خالی نیست کدام سنگ دل این شیشه بر زمین زده است
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
نه که چشمان تو سرشار محبت باشد منِ بیچاره ز بیچارگی ام عاشق آنها شده ام !
یک بوسه چو دادی عوضش بوسه گرفتی بازی به تساوی که رسد وقت پنالتی ست
این روسری آشفته یک موی بلند است آشفتگی موی تو دیوانه کننده است
زیبای من! بیا و به این مرده جان بده موهای زیر روسریت را نشان بده
آن گرفتار تجمل غافل است طعم ناب زندگی، در سادگی است
هر کجا غم نیست، آنجا زندگانی مشکل است زین سبب آدم به تعجیل از بهشت آمد برون
بیا عهدی کنیم امروز روز اول دیدار اگر رفتیم، بی برگشت اگر ماندیم، بی منت...
غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری!
دلِ بی رحم در این دوره به کار آید و بس نَرود با دلِ پُر عاطفه کاری از پیش
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تو دنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو
قلم به یاد تو در می چکاند از دستم
بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست بی روی تو چه ها که ازین چشم تر نرفت
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست مرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر
بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
حتی سوالات کتاب تست کنکورت عاشق که باشی،بیت های محشری دارد