آفرینش، جمله اعجاز خداست آفرین بر خالق اعجازها
عشق، زیباست در ایام جوانی اما پای هم پیر شدن هم چه صفایی دارد!
آن قدَر چشم به راهم خبری شیرین را که همه روز پی دیدن یک قاصدکم
از هر که باشد و در هر کجای دهر زیباست مهر و، محبت ستودنی است
از میان نوحه و زنجیر و گریه بر حسین کاش گوشم بشنود پیغام آن آزاده را
بیهوده ببالد به خود آن شاخ در اینستا چون شاختر از شاخ بسی هست به عالَم!
غم به هر جا باشد اندر این جهان دور بادا از وجود کودکان
خوش به حال بوته ی یاسی که در ایوان توست می تواند هر زمان دلتنگ شد ، بویت کند
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم اینست متاعِ جگرِ خسته دکانها
اگر به هم نرسیدیم یادمان باشد که سقف غربت این عشق آسمان باشد
نه غمی می رود و نی هوسی می آید عجب ای دل که هنوزت نفسی می آید
دارم هوایِ صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
در دلم خواستن مرگ کسی نیست، ولی کاش هر کس به تو دل بست بیاید خبرش!!!
فخرم همه این بود که مطلوب نگارم افسوس که مطلوب خودم با رقبا رفت
عاقبت میهمان یک نفریم مرگ با طعم تلخ شیرینی
مانند مرد بر سر حرف دلت بمان بی هر حساب پیش مرا انتخاب کن
"شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟"
از زخم زبان و طعنه دلسرد نباش در شهر یکی تو را بفهمد کافی ست
کل طهران شده چشمان تو و قصهٔ تو حال شمران غمبار شده، عجب فاجعه ای!!!
تقصیر خود حضرت حق است که مستیم طراحی چشم عسلی،ایده ی او بود!
ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باش مثل من هرگز نکن، با او کمی دلدار باش
کافه ای کنجِ دلم ساخته ام، منتظرت سال ها خیره به در، چشم به راهت بودم
من همانم که تو از دور نگاهش کردی لب و لبخند تورا دید دلش ویران شد.
دردِ دل کن که نماند به دلت دلتنگی کوه هم در فوران است به آن دل سنگی