من دلم تنگ که نه، غمزده چشم تو بود! در سرم درد که نه، زمزمه اسم تو بود!
چگونه برگشتی؟ به روزهای پیش از بوسیده شدن؛ چگونه برگشتی؟
وفاداری شبیه من به خواب خود نمی بینی چنان دیوانه ات بودم که بی تو، با تو بودم من
در استجابت کدام آرزو از من، گرفته اند تو را؟!
من زنم دیوانه ام، حتّی اگر گفتم برو یک دروغ فاحشم، آغوش وا کن بیشتر
مثل یک معجزه ای، علت ایمان منی همه هان و بله هستند و شما جان منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟ لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی؟
شب، موهای توست! ریخته بر بازوان ماه تاریک؛ طولانی... طولانی...
گفتی: «کجا گشودم با غیر، لب به خنده؟» بگذار تا زبانم ای شوخ! بسته باشد
سبز می پوشی، کویر لوت جنگل می شود عاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی
شیرین لبِ من! فصلِ رطب شد، تو کجایی؟ خود را برسان، شب شد و شب شد، تو کجایی؟
او را به سر مزار خود می بینم تنگ است لحد وگرنه می رقصیدم
شُست باران همه ی کوچه خیابان ها را پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من؟!
چون نمازی به سر راه مسافر شده ایم هر که بگذشت، زدل قصد شکستن دارد...
فقط در وصف تو یک چیز باید گفت: بسم الله خودت هم خوب می دانی که «از ما بهتران» هستی!
نشستم پای هر بی ریشه ای، از پای افتادم به گلدانِ بدونِ گل نباید آب می دادم
عشقبازیمان به وقت گل سرخ هزار سال طول کشیده بود و جدایی به وقت مرگ، تنها ثانیه ای.
گرچه در ظاهر بود وصل دل و دلبر محال لیک من منتظر پا در میانی تو هستم یا رضا...
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی! به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
من یقین دارم خدا هم تحت تاثیر تو بود دیگران را طرح عادی زد، تو نقاشی کشید...
از شوق دیدنت بی خواب می شوم تو اما همه ی قرارهایت را در خواب هایم می گذاری...!
سر یک سؤ تفاهم، من و تو، ما نشدیم دختر من، به تو میرفت، اگر قسمت بود
رفاقت بار سنگینی ست کسی بر دوش می گیرد که یک دنیا وفا دارد.
تو رو به روی آینه می ایستی من،دست به سطح مقوایی ات می زنم، سقوط می کنی!