اون که تو خودخواهی هات مرد... دل من بود...
هوا هوای جدایی هوای تنهاییست ...
برای پاییز امسال رنگی نمانده...
همه انتظار دارن باهاشون مهربون باشی بهشون اهمیت بدی اما نمیشه باید فرقی بین اونی که بیشتر دوست داری با بقیه باشه!
به حرف قلبت گوش نکن اگه اهمیت بدى دیوونه میشى...
پیاده کن از دلت... ادمی را که تو را دربست نمیخواهد....
از وقتی تو برآورده نشدی دیگه هیچوقت آرزو نکردم
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است
بی تو جهانم خالیست
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی.. حال ما خوب خراب است به آن دست نزن!
یک سکوتهایی هست که آدم را خفه می کند از ته دل می سوزی و دم نمی زنی و این غمگین ترین حرف دنیاست
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اما چرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟
دوباره لالایی بخوان مادر کودکت سال هاست آسوده نمی خوابد بخوان مادر بخوان مادر...
دخترک از صبح خوشحال است و دف می زند، از روز ابری و غمگین دیروز رسیده به روز آفتابی و پر نور امروز بالاخره تمام شد
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم عقل می خواست که بعد از تو جوان باشم و شاد من ولی با غمِ عشق تو زمین گیر شدم
هزار بار گفته ام آدم دلتنگ هیچ چیز حالیش نمیشود فقط حرفهای نگفته اش زیاد میشود
باران که میبارد به یاد قلب من باش که غمگین است باران که میبارد دلم یک تو میخواهد و جاده ی بی انتها ...
شب مهتاب همان به که ز اندوه بمیری تو که با ماه رخی وعده ی دیدار نداری...!
همه حرفات یادم رفته جز اونجا که گفتی حتی اگه تو بخوای بری من نمیذارم
چه دردی بدتر از اینکه بخواهی رفتن او را... خودم صدبار جان کندم ولی رفتن صلاحش بود...
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود! آه... به اصرار خودت
کیفر آدم حسود برای تو همین بس که در وقت سرور و خوشحالی تو، او غمگین و غصّهدار است!
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست حتی گره اخم خدا وا شدنی نیست