شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
شب تا سحر ز هجرت همچون اجاق داغمتب دارم و پر از لرز ، زندانی اتاقمتنهاتر از خدایم ، یک مرغ عاشق تکدر انفرادیم یا مست سکوت باغممزمن ترین مریضم اما همیشگی حادبیمار لا علاجم ، هر صبح خون دماغمدر آرزوی رفتن ، شاید رسم به کویتشاید به سر رسد این تنهایی و فراغمگفتم سفر روم تا شاید تو را ببینمدیدم که پا ندارم دیدم شکسته ساقممن میروم تو بعدش از شهر من گذر کنشاید درخت کوچه بر تو دهد سراغمآخر همین حوالی یک عصر سرد پاییزیخ میزن...
روباه تلخیه قصهء من غصه و غم کم ندارهشرح حال دل من اشک غمم در میارهمثل روباه تو کتابا پنیر زاغمو زددلمو دزدید و رفت روبهک زرنگه بداون چه میدونه که جونم به دلش بسته شدهاون چه میفهمه که از عشق ، دل من خسته شدهزیر تیغ عملم خون تو رگام لخته شدهخط قلبم روی دستگاه دیگه پیوسته شده(حیف ، که خیلی دلبری تو ، دل و عقل و میبری توچه کنم دردسری تو ، بین بد یا بدتری تومگه روبه بدی تو ، نگو دورم نزدی تورسم عاشقی بل...
حس محالیه بغض عجیب و یه حسه محالمنو میبره سمته خواب و خیالهمش مبهمم بی دلیل و جواب تمومی نداره تو ذهنم سوالتو روزای سخت و پر از مشغلههمش دلخوشم من به این مسئلهدیگه خستم از این دله بیقراراز این روزگار و از این فاصله(« دیگه خستم از جای خالی تواز این خاطرات خیالیِ توبدون تو بد میگذره زندگیبدون تو و چشم آبی تو »)یکم فکر این مرد دیوونه باشهمش ابریه تو نبودت هواشببین با نبودت چی اومد سرششدی تو دلیل غم تو ...
شکمن به اسرار خدای دو جهان شک دارمبه شب و روز و زمین و به زمان شک دارمبه هوا و هوس و گندم و سیب و آدممن به تر بودن این قطره چکان شک دارمبا همه خوب و بدان سخت مدارا کردمتا که اکنون به تو و بر همگان شک دارمچشم بسته همه عمرم به تو اندیشیدمچشم دل باز شده از دل و جان شک دارمتحفه گشتم پی درویش و شدم آوارهحال حتی به ره پیر مغان شک دارمولی یزدان تو ازین غائله مستثناییمن به این حالت محض خفقان شک دارم....
خلوت من و خدامی رسد روزی که من هم با خدا خلوت کنمباز هم در این مسیر از عاشقی صحبت کنم میرسد روزی که من با خالق پروردگار لحظه هایی بگذرانم با دو چشم گریه دارای خدا من بنده ای محبوس در این هستیم عاشقم ، بیزار ازاین حال خراب و مستیممینویسم تا بخوانند مردمان این دیارشاید این نامه شود بر ابر پاییزی سواراز وقار واژه ها در ابر پاییزی چه سودانتهای مطلب دلدادگی در آن که بود جز خداوند زمین و آسمان و آب و خاکدر زمین وآسمان جز...
در این غروب و خستگیدر اوجه ورشکستگیدر انزوای زندگیبه تو پناه می برم!در این قمار عاشقیبخوان مرا دقایقیبگویمت حقایقیبه تو پناه می برم!دگر غمم شده عیانخدای این و آن جهانکمی زمان کمی امانبه تو پناه می برم!منتظر نوازشیبه هر دلیل و خواهشیتو لایق ستایشیبه تو پناه می برم!کنار جام باده ایو حس فوق العاده ایگوشهء هر خرابه ایبه تو پناه می برم!دگر غمم شده عیانخدای این و آن جهانکمی زمان ...
صیدگاهدر کمین صید بودم ناگهان طوفان به پا شدصیدگاه غرق سکوت و آسمان غرق صدا شدمرغ زیبایی به سوی دام من آرام میرفتدر دلم با خنده گفتم مرغ من بختت عزا شدسوی او کردم نشانه صید از جایش تکان خوردتا بدیدم غفلتش را تیر من سویش رها شدتیر بر جایی دگرخورد ، خورد بر سنگ سیاهیتیر دوم را کشیدم باز هم تیرم خطا شدبا حواسی جمع باز هم سوی او کردم نشانه باز هم تیری کشیدم باز هم او جا بجا شدمات ماندم از خطایم راز این صید و کمان چ...
آذر پاییزآرامش جانم رفتی نگرانمچون فصل خزانم با اینکه جوانم ای روح و روانم بی تو به گمانم تا آذر پاییز من زنده نمانم فصل پاییز شد و میگریمبس که از زخمه دلم میسوزم مثل برگ تکیه داده به زمین چشم بر مرگ خودم میدوزمباد بیرحم مگر مهلت دادبه بهار عمر من پایان دادیخ زده تنم هوا سرد شدهابر پاییز ، مرا باران دادابر پاییز نبار میمیرمبغض سنگینم و زخمم کاریستآذر پاییز از راه رسیداشک از گوشهء چشمم جاریستآر...
چهل سالگیگفتی بهم پسر جون ، زندگی کن قشنگهرنگ جماعت شو تا ، دنیا باهات نجنگهحرفتو گوش کردمو ، با همه کس نشستمنمیدونم چی شد که ، دلم همیشه تنگهعاشقه عاشق شدم ، دل رو به دریا زدماما تو دریای دل ، بجای ماهی سنگهبرگشتم از ساحلش ، به راه خونه رفتمتو راه ، یکی بهم گفت : سنگ مال پای لنگهچشم براهش شدم ، لنگ نگاهش شدمعشق بخدا آخرش ، اسارته تفنگهچهل شدمو هنوزم ، پیلهء پیله هستمفقط نظاره گر که ، دلا چه رنگارن...
کوه غم پر و لبریز غمم تا به کجا غم بخرمبه چه جایی بروم ، کوه غمم را ببرمنشود کوه رود ، جای دگر از جایشبه چه دشتی ببرم سیل دو چشمان ترمبس که ویرانه و دیوانه شدم ، میخندمآخرین قهقه هاست ، مزه نما از شکرم میروم تا برسد ، قصهء هجرم دستشآخر این قصه شود زمزمه های سحرمدل من تنگ شده با دل تنگم چه کنم؟درد دارد دل پر خون شدهء جان به سرم!من از این شهر روم تا که به یارش برسدبرود تا به سحر از غم یارش اثرممیروم تا ...
من شاعرم از دیدگان ناز میترسماز لیلی و از مهوش و مهناز میترسمدر کوی و برزن های این شهر پر از ماموراز عابران چون افسر و سرباز میترسماز بس که از تاب طناب دار میترسم از ارتفاع و لذت پرواز میترسمتا کی روم سوی خطر شبگرد و بی مقصداز رفتن و این جادهء پر راز میترسمقانع شدم بر لقمه نانی در هوای خویش چون از خوراک و از کباب غاز میترسمبس نیست دیگر این همه تمثال های مندیگر نگویم چون من از آواز میترسمبی خانمان و بیکس و بیحال...
عسلاز لب و لبخند تو ظرفی طلب دارم عسلشب به شب هر نیمه شب یک وعده مهمانم غزلصورتم با سیلی ام سرخ است و در ویرانه هازیر سقف آسمان میخوابم و روی کمل (کاه)میسرایم قطعه شعری با وضو وارد شویدشاعران شد نیمه شب ، حی علی خیرالعمل تا سپیده ، تا اذان ، تا گرگ و میش آسمانهمنشینم با قلم ، اصلم شود غرق بدلاز هلال ماه رویت ، عایدم یک خلوت استلرزش انگشتم و رقص قلم روی گسلبی بهانه تا ابد با خاطرت آشفته امچون جنون غالب شده بر عقل و ...
« عهد »فردا بروی من نگرانم که نیاییمن فکر تو هستم تو بگو فکر کجایی ؟با هر نفسی تا نفسی آه کشیدمهر آنچه که خواهی بطلب ، غیر جدایی!من یاد تو بودم تو نبودی به گمانمبر عهد تو ماندم که هنوزم تو بیاییمجنون شده ام تا به رقیبم برسانند در ملکیتت نیست دگر شرم و حیایی من خیر ندیدم ، به یقین خیر نبینی!با سنگ دلت ، دنگ ! شکستی ؛ چه صدایی!این آه بدان از ته اعماق دلم بودبا من به از آن باش که با خلق خدایی.....
رسید از راه شب یلدازمستون باز میشه فردانبستی کوله تو ، آذر ؟؟؟زمستون برفیه اینجابجنب آذر ، بجنب پاییزشدیم از عاشقی لبریززمستون فصله دیدارهصدای ساز و گیتارهشال برفی شو انداختهننه یلدا روی باغچهمثه بید داره می لرزهچقدر سرده شبه چله(( بخواب ای بهترین پاییزرسیده نوبته یلداتب سرد تن باغچهنشونی میده از سرمالالا لای لای لالا لای لایسپیدی میرسه از راهشبه عشقه ، شبه چلهشبه تجدید خاطرها ))بلور یخ توو نور ما...