چهارشنبه , ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
قلم را بردار هرچه گله داری بنویس فایده ای ندارد شاید ارام شوی ولی هیچ وقت پاک نمیشوی عاشقی دقیقا همینه خیلی حرفا داری ولی حتی گفتنشونم از دردات کم نمیکنه........♡:)......
درون من کسی ستبه مهربانی تو که هر غروب دلتنگدست تنهایی مرا می گیرد شانه به شانه ی من خستگی هایم را قدم می زند با چشمان زلالش خیره می شود به دو چشم مشتاقمدل به دل غصه هایم می دهد مرا می کشاند در قاب علاقه اش و با یک نگاهِ زیبا لبخندی می بخشد بر لبانم که برای زندگی کافیست حالا تو ای عزیز دلمهر چقدر دوست داری نباش من با رویای تو هم عاشقی می کنم ....!!!...
عاشق مشوید اگر توانیدتا در غم عاشقی نمانید...
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد...
تو خودت شعر تمامی غزل لازم نیستتا لبت با لب ما هست عسل لازم نیستبه چه تشبیه کنم این همه زیبایی راتو خودت ماه تمامی مَثل لازم نیستصدقه می دهم هر روز بمانم با توای خدا عمر بده فعلا اجل لازم نیستشاکرم شکر که دستان تو را می گیرمو برای هدفم جنگ جمل لازم نیستتو خودت پس زده ای هرچه رقیب است گلمعاشقی عاشقم و جنگ و جدل لازم نیستجنس مرغوب منی اصل خود ایرانیجنس چینی نخرم چون که بدل لازم نیستارس آرامی...
گفتم که عاشقت شدم، گفتی دلیلی؟ آیه ای؟گفتم تورا خواهم و بس، گفتی نشد نشانه ای!گفتم دلم رفته ز دست، بی تو ندارم شب و روزگفتی به هرجا بنگری بینی ز من تو سایه ایگفتم تو خورشید منی، سوزم ز عشق پاک توگفتی تو خود آیینه ای، آیینه ای در سینه ایگفتم مرنجانم چنین من وصل تو خواهم همیگفتی که من در حیرتم، تو در کدام اندیشه ای؟گفتم چه خواهی تو ز من، تا آن کنم من هرچه زودگفتی برو و نیست شو، تا می دهم پیمانه ایگفتم نگویم بیش از این ...
بیا که خیر و برکت را از آسمان گرفته ایمتا ما در حضور پاییز عاشقی نکنیمباران خیال باریدن ندارد!...
از دلم دل برده ای و از دلت دل می برمتو شدی عاشق ولی من باز هم عاشق ترماز دلم پرسیده ام حال دلم را بعد از آنگفت هر شب دلبری دارم کنار دلبرمعادتم این بوده بعد از سختی هر روز و شبخستگی از تن به لبخند تو در می آورمسوختم در آتش عشقی تماشایی ببینروی دستم مانده تنها مشتی از خاکسترمزندگی بالا و پایین دارد اما بی گماننیست غیر از خوبیت ای مهربان در باورمفصل پائیز است و شبهای بلند عاشقیدوست دارم ماه خود را بی ستاره بنگرمچ...
بیا کمی عاشقی کنیمدر این شهری کهحتی از دیوارهایشدل نوشته های دوست داشتنکوچ کرده است.خدا را چه دیدی شاید روزیعشق هم مسری شود،شهری را مبتلا کندو به جنون بکشاند ......
تو اگر ساز کنی حاضرم آواز کنمغزلی خوانم و از نغمه دلت باز کنمبلدی ناز کشیدن که منت ناز کنمبنشینی به برم قصه سر آغاز کنمبلدی راز نگهدار شوی؟ فاش کنم؟بلدم سینه خود مامن هر راز کنمبلدی تا که به دنیای دلم سِیر کنیبلدم قفل دل عشق تو را باز کنمای فریبا که فریبندهٔ دلها هستیبفریبا دل من عاشقی ابراز کنم؟ارس آرامی...
من اگر ساز کنم حاضری آواز کنی؟غزلی خوانی و چون نغمهٔ دل باز کنی؟بلدم ناز خریدن بلدی ناز کنی؟یا نشینی به ببرم شعرنو آغاز کنی؟بلدم راز نگهدار شوم راز بگو بلدی راز نگهداری و دمساز کنی؟بلدم با تو به دنیای دلت سِیر کنم بلدی قفل دل عشق مرا باز کنی؟بلدم پر بکشم تا به نهایت به دلت بلدی عشق شوی عاشقی ابراز کنی؟ارس آرامی...
هنگامی که عاشق کسی هستید باید بهترین چیزی را که دارید به او پیشکش کنید. بهترین چیزی که می توانیم به دیگری بدهیم همان حضور واقعی در کنار اوست.پیش از آنکه بتوانید حضوری تمام و کمال در کنار دیگری داشته باشید باید یاد بگیرید تا همان گونه در کنار خودتان حضور داشته باشید.- تیچ نات هان- نیلوفر و مرداب...
عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدناز هر آغوش به آغوش دگر غلتیدنلب نهادن به لب هر کس و ناکس هرشبروزها هم به هوسبازی خود خندیدنامشب اندر بغل داغ یکی پیک زدنشب آینده کنار دگری نوشیدنبزم این هفته به همراه علی مست شدنبزم بعدیش به همراه حسن رقصیدنیا که این ماه به ابروی غزل دل بستنمدتی بعد کمی گرد صبا چرخیدنهنری نیست در این هرزگی حس و بدنخود رها کردن و هر آن به کسی چسبیدنهنر این است در این شهر پُر از دلبرکانیک نفر ی...
نیمه شب از خیابان ها سراغم بگیر روزگار عاشقی یعنی همین...
خوشا به حال آن کسی که عاشق توگشته است به غیر چشمهای تو به هیچ دل نبسته است اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
خوشتر از دوران عشق ایام نیست بامداد عاشقان را شام نیست...
قو موجود عجیبیهاز این جهت که جمعی زندگی میکنه و میگن یکی از معدود موجوداتیه که زمان مرگش رو می فهمهو هنگام مردن ازگله ی قوها جدا میشه و میره یه جایی تنها می میرهخیلی با شکوهه ایننکته ی دیگر اینه که میگن قوموجودیست که یک بار در عمرش جفت انتخاب می کنهاگر انسانی نگاه کنیم،یک عشق داره در طول زندگیش و نکته ی جالب تر اینه که قو در دیدار با جفتش برای اولین بار شاید تنها بار آواز میخونه قو صدا نداره یک بار صدای قو شنیده میشه به تعبیری...
رسید شنبه و من شادمان از این بابت که طول هفته درس عاشقی دارم...
عاشقی کن! که هنر نیست به تن بالیدناز هر آغوش به آغوش دگر غلتیدنلب نهادن به لب هر کس و ناکس هرشبروزها هم به هوسبازی خود خندیدنامشب اندر بغل داغ یکی پیک زدنشب آینده کنار دگری نوشیدنبزم این هفته به همراه علی مست شدنبزم بعدیش به همراه حسن رقصیدنیا که این ماه به ابروی غزل دل بستنمدتی بعد کمی گرد صبا چرخیدنهنری نیست در این هرزگی حس و بدنخود رها کردن و هر آن به کسی چسبیدنهنر این است: در این شهر پُر از دلبرکانیک نفر ...
انعکاس عسلی چشمانت، در قعرنگاهم آغاز مبتلا شدن بود بهدل باختنی غلط و به گناهعاشقی و حال من دچارم بهتکرار مکرر این اشتباه . . . :) !- ریحانه کهنوجی...
عشق قشنگترین چیزیه که هر کسی توی زندگیش تجربه میکنه و خیلی از ما فکر میکنیم در نوجوانی دچار عشق شدیم و فکر میکنیم باید بر اساس احساسات تصمیم بگیریم در صورتی که اشتباه ترین کار ممکن رو انجام میدیم .اسم این احساس و روابط عشق نیست و ما فقط این کلمه مقدس را خراب میکنیم تمام عشق های دنیوی عشق مجازی هستند حتی وقتی میگوییم من عاشق مادرم هستم ؛ باز هم غلط است باز هم داریم اشتباه میکنیم . تنها عش مقدس و حقیقی عشق به خداست . همیشه آدم هایی هستند که اد...
بین تو و عاشقی ات فاصله ها می بینمتا رسیدنت به عشق مرحله ها می بینمواگر کار دل و عشق به دعوا بکشدرد پای تو در این مسئله ها می بینمتو نباشی شهر دلم تاریک و سرد استو اگر باشی در آن زلزله ها می بینمیک قدم مانده به خود کشتن این عاشق مستدر دستانت پر از آبله ها می بینمآنکه یک عمر به دزدیدن من آمده بودآخرین دزد در این سلسله ها می بینم...
رخ نمایی میکنی در شامگاه ابر و بادبی وفایی میکنی در رفعت سلسال یاداشک، طاری میکنی بر چشم این سودا زدهتو چه کردی بر دل دیوانه، بیداد داداشک ها طعن می زنندم در امان عاشقیباز امان و باز امان، از وایه های بی مرادمبینا سایه وند...
امشب چہ دیدنی شدیباور نکردنی شدیدستامو محکمتربگیر حالا ک رفتنی شدی🖤.... (:...
تو مرا دیوانه کردی عاقبت با یک نگاه..چشم از تو بر نمیدارم. به دیدارت خوشم......
دوست ندارم امسال گند بزنن به پاییزم!دویست هفتاد و چند روزه منتظر این فصلم..نمی خوام یکی بیاد و تمام ارزیابی هام از پاییز رو به هم بریزهمی دونی؟می خوام تنهایی برم کافه پاییز قهوه بخورم؛بعدشم کوله پشتیمو بردارم، بند کفشمو محکم تر کنم و برم سمت بام شهر..هدفون روشن می کنمو راه به راه چشم آذر و داریوش گوش بدمبعدشم میام خونه و بزرگ علوی می خونمیا شایدم بوف کور!شبشم که بارون زد بدون این که کسی توی خیابون کشیک بده پا برهنه قدم می زنم چر...
هر لحظه منتظر پاییزم تا با تو برسد انار خندان ،پسته ی رفسنجان و پرتقال گیلان راستی تو همیشه با مهر می رسی با کیف وکفش و جامدادیکاش مرا نیز در قلبت جا می دادی تا با تو در کلاس عاشقی قدم بزنم زیر باران با نفس های گرم تو.... حجت اله حبیبی...
با من بمان و عاشقی کن بهتر از جانجانا تمامِ حرف هایت عاشقانه ستحرفی نزن از رفتنت تن را نلرزانمهرت درونِ سینه ی من بی بهانه ستبا دیدنت ای نازنین الکن زبانمتا حرف رفتن میزنی قدم کمانه ستصد گنج قارون هم نمی ارزد به مویتبا هرنفس قلبم پراز گنج و خزانه ستتا لحظه ی دیدار تو من بیقرارمچون دیدنِ تو بهترین وقتِ زمانه ست...
کسی را پیدا کنید که رگ خوابتان را بداند.چنان بلدتان باشد که...وقتی شاد هستید بداند در آن لحظه، چه اتفاقی برای دل تان افتاده که شاد شده اید.وقتی که غم جهان تان را در نوردید؛ با یک نگاه به چشمانتان تا ته بغض گلویتان را بخواند و با یک جمله نقطه بر ناراحتی هایتان بگذارد.وگرنه که دورت بگردم و دوستت دارم های آبکی را همه بلدند؛ دنبال کسی باشید که احوالتان را بلد باشد.کلام آخر اینکه...عشق در اوج سادگی بسیار پیچیده است، کسی را پیدا کنید که در...
همسایهگیسو کمندپنجره ی دلم؛دوست دخترم؛ همسایهمادرم تو را،در سال های پیش؛برایم نشان کردمن بی خبر بودماما،ته دلم در رویایمتو رفت و آمد داشتیاسفند ماه بودمادرم آشکارا گفت:شب چهارشنبه سوری،زیر نور ماه شب چهارده،بر سر دختر همسایه؛لال آب میریزمتا دلش؛با تو مهربان شودآن لحظه؛چه زیبا ذوقی کردممادر گفت: بهارپایان فصل کار،شالیزار؛یک سایه میشویملال آب را کارباور مادرم را دوست دارمسنت فولک است و معجزه...
تو که هستییک جور عجیبی حال روزهای من خوب استدلم میخواهد چشمانت را ببندمو زیر گوشت زمزمه کنم عاشقی راگوش دهم تپش قلبت راکه آرام و بی وقفه میزندغرق شوم در چال گونه ات...تو که هستی خوشی تمامی ندارد انگار......
یک نفر عشق را به زبان می آورد؛هر لحظه و هر ساعت.یار را در آغوش می گیرد،سرش را می چسباند به قلبش و به گوشش می خواند که بودنت زندگیم را روشن می کند. دیگری از واژه ها می ترسد و با آغوش و لمس و بوسه راحت نیست.عشقش می شود چاشنی غذای گرمی که می پزد.پتویی که نیمه شب تا سینه یار بالا می کشد یا زمانی که موقع رد شدن از خیابان سمتی می ایستد که انگار محافظ توست در مقابل ماشین ها. می خواهم این را بگویم که شبیه اثر انگشت،شیوه عاشقی کردن آدم ها ...
در دوران عاشقی سطح هورمون دوپامین که به هورمون خوشبختی نیز شهرت دارد در مغز افزایش می یابد...کوکائین و نیکوتین نیز این هورمون را فعال میکنند...در واقع زوج عاشق به یکدیگر معتاد میشوند !...
عاشقی کاش کمی رحم و مدارا می کردلحظه ای که دل دیوانه تمنا می کردآن زمان که در و دیوار چو تصویر نگارمُردنم را کف این خانه تماشا می کردکاش دلدادگی اش مثل خودم عاشق بودو مرا شادترین عاشق دنیا می کرددوری سنگدلش کاش همین الساعه قبل و اکنون مرا قاتل فردا می کردخاطره کاش نمی رفت و خودش را امشب همنشین من دیوانهء تنها می کردقبل از این حادثه های تهی از عشق و وفاعشق را کاش دل عاشقم حاشا می کردآخرین حسرتم این است که ای کاش...
به لب هایم خیره شو من در آخرین روز از مرگم نام کسی را به زبان خواهم آورد که در هیچ کجای زندگیم نامی از او نبوده است و آن لحظه است که راز چند سال و اَندی از من بر سر زبان ها می افتد و آن وقت است که ماه پشت ابر پنهان نمی شود امیدوارم مرا در آخرین روز های زندگیم به خاطر داشته باشد و حتی چهره خسته و شکسته و چین های پر چروک صورتم مرا برایش غریبه ای از مریخ آمده نکند من برای به خاطر سپردن او تمام جدول های سودوکوی دنیا تمام جدول مندلیف شیمی را از ب...
چه باشد عاشقی؟ خود را به غم ها مبتلا کردن...
"عزیزِ لحظه های من"دلم شانه های امن تو را میخواهدچه کنم دل است و کارش عاشقی"عشق " کاری کردهبه هر بهانه ای هوای "تو" را کند....
آنگاه که در آغوش تو غرق می شوم و نماز عاشقی را به جا می آورم؛مهر سجاده ی من دکمه های پیراهنت است.کفر است ولی شفای من شده سجاده ی پر عطر پیراهن تو. خواه...
سردرگمی سوال قشنگی است بعد توتا مرگ احتمال قشنگی است بعد توقبول می کنم بهار عوض نمی کند مرااجازه میدهم غبار عوض نمی کند مرااشکم به نردبان توسل نمی رسدآهنگ قلب من به تعادل نمی رسدافتاده آتشی به تمام وجود منهی ذره ذره دود شده همه وجود منسردم ؟ مرا آتش بزن آتشفشان منگرمم؟ مرا خاموش کن ، آتش نشان منگل من چشم مدهوشت گلوله استهمان لب های خاموشت گلوله استمن باشم و بدست غم بود بسی تفنگهااز جنس مردن است این توقف و درن...
همین حد قانع ام گاهی،سلامی حال و احوالیبرایم عاشقی یعنی،،بدانم خوب و خوشحالی...
من چیزی از عشق و عاشقی نمی دانم !فقط می دانمهمین که کسی که دوستش داری ،دوستت داشته باشدیعنی خوشبختی ......
می دانی عزیزتر از جانمتمامِ ایامِ هفتهدلتنگیشان رابَر روزهایِ "جمعه" جاری می شوندوغروبشدر پُربازدید ترین رویاهاملودیِ آمدنت را،در شعرها می نوازند"جمعه" ها را باید باهم قدم بزنیمدر بهارِ مهربان، که هوایش رنگ عشق گرفتهِ است را نفس بکشیمو مَرهَمی شویم از لبان هم بر دلتنگی و پریشان احوایمانزندگی کنیم باهممن در تو عاشقی کنم و تو در شعرهایمهمچو واژه ی ِ پر نور بدرخشیدست در دست یکدیگر در خیابان هایِ پر...
میان رفتن های طولانی،مابین فریادهای مرگ گرفته،درست در قلبِ این شهرِ شورش زده،تو چقدر زیبایی!.حتی از دور...حتی بی من...حتی کنار دیگری......
دفتر را ورق زدم قلم را در دست گرفتم . قلم میخواست تو را فراموش کند . قلم میخواست تو را فراموش کند ورق میخواست فصل دیگری آغاز کنم از فصل دلتنگی به فصل عاشقی از فصل عاشقی به فصل دیوانگی قلم میخواست از تو نگوید بس است دیگر بس کاش میشد دفتر سرنوشت لحظه ای آرزو های مرا تمنا کند آن وقت تورو را آرزو میکردم . دست هایت را سفت میگرفتم . تو را به دور دستها می بردم . دو فنجان چای گرم . کنار ساحل قدم می زدیم ...... و اما شب ؟ راستی قلم میخواست چ کند ؟؟...
دختر که باشی از ابتدای تولد خوب یاد میگیری که چطور دلبری کنی و بزرگتر که شوی با عشق زندگی کردن را می آموزی...دختر که باشی دچار میشوی به مهربانی و محبتدختر بودن یعنی بلد بودن عشق!دختر که باشی عاشقی و عاشق که باشی می توانی با بوسه و آغوشی خستگی را از تن پدر بگیری و با خنده و دلگرمی همدم مادرت شوی...دختر بودن یعنی تو باشی و دنیای رنگارنگ و رویایی که برای خودت با عروسک هایت ساختی!یعنی تو باشی و موهای بلند و پرسه هایت در خاطره های نه چندان ...
عاشقی را چه نیاز است ب توجیه و دلیل که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی...
ای عشق فرصت بده ! از سینه آهی بر کشمدر گرفت دل از غم ات تصویر ماهی بر کشماز خاطرات خشک تو گر نمی روید گلیمهلت بده ! تا از آن من خود گیاهی بر کشممنکر عشقم درین دنیای تو صد حیف حیفروزگار داند ، اگر از سینه ماهی بر کشمای خدا من عاشقی ، پر بارم اما چه سودعشق را سوی تو ، سوی خود کاهی بر کشمنیست ممکن قرب وصلش این دل دیوانه راگر گوید از سوز دل ، من چهاراهی بر کشم...
دیگر برای عاشقی «فرصت» مهیا نیستاین ناخدای پیر را یادی ز دریا نیستهر کار کردم تا که آبستن شود احساساما برای «عشقِ تو» احساس کارا نیستبهزاد غدیری...
اولین باری که دلت برایِ یکی میلرزه با آغوش باز ازش استقبال میکنی!چون انقدر حسش خوبه که چشماتو رو همه چی میبنده...به این فکر نمیکنی که تهش چی قراره بشه ، تو همون لحظه عاشقی میکنی!وقتی به هر دلیلی از دستش میدی تا مدتها درِ قلبتو محکم میبندی که دیگه هیچکس پا توش نذاره...برای بار دوم اگر کسی پیدا شه که دلتو بلرزونه، که نسبت بهش یه حسِ مثبت داشته باشی، که فقط خودشو ببینی و با نفر قبلی مقایسش نکنی، میترسی! خیلی میترسی...چون تجربه ی تلخ داری.....
با چشم مشکی و لبخند دلفریب و موی فرفریحقا که از شاعرانه های حضرت حافظ فراتریسال ها برای تو عاشقانه ی ناب خواهد نوشت...یک شب گذر کنی اگر از خیال شاعریبه رسم عاشقی آمدم غزلی تازه دم کنمافسوس که قافیه ها عاجزند از وصف چون تو دلبریچشمان تو ارتش هیتلر است و دلم لهستان بی دفاععالم ندیده جنگی بدین نابرابری!کشته های بی شمار می دهد زلف پر خمتچگونه مجازی به حمل اسلحه در زیر روسری؟ای کاش که لحظه ی خلقت خدا تو را نشان می داد......