پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نمه نمه نمه نشستی با عشوه تو قلبمخنده هاتو که دیگه عشقه نگم من آخ نگم منیه تنه دلمو حریفی همین چیزات قشنگهاون دوتا چشاتو قربون که نفهمیدیم چه رنگهبالا بری پایین بیا یکی یدونمی میدونمیه جوری به دل میشینی که بند اومده زبونمیه دیوونه عین خودت میخواستی من همونمتو بگو قله ی قاف من خودمو میرسونم_برشی از ترانه...
لبخند تو سرسبزتر از باغ بهار با عشوه گری باز نسوزان دل یاراز جان و دلم عشق به تو می ورزم باران شو و بر باغ دلم خوب ببار...
به زندان می برد زنجیر گیسویت اسیران راو چشمانت به هم زد خشکی قانون زندان راچه زیبا می تکانی دامنت را باز با عشوهبه دنبالت کشاندی خاطر مردی غزلخوان رازمستان بعد تو پیراهنی از برف می پوشدو لبهایت تداعی می کند چایی گیلان رادل ناقابلی دارم به پای عشق می ریزمتب آئینه و نان را، همه پیدا و پنهان رانسیمی گیسوانت را تکان داد و سپس دیدمفرو پاشیدن شیرازه ی انسان و شیطان رالب ایوان برای دیدنت هر صبح می آیمبه پایت می تکانم قالی...
گره بزن به روسری،که باد ناشیانه ای گره به زلف می زند،چو عشق ناشیانه هارقیب اهل شرم نیست به فرصت و بهانه ای کشد به دام ،مرغکت،به عشوه و بهانه ها...
پروانه شدی جانا در حد جنون امشب با عشوه ی هر واژه از غصه برون امشب در دشت شقایق ها رقصان تو چرا هستیچون شمع بسوزی و عشق تو فزون امشبباد صبا...
دلبرم گاهی به من زل میزنددر کنار گیس من گُل می زنددر سرم آواز بلبل می زندنغمه های او به هر دردی دواست دوست دار چشم و ابرویش منمعاشق امواج گیسویش منمکشته ی ماه بر و رویَش منماخم هایش می کند طوفان به پا ناز دارد،عشوه هایش بی شمارمی زند آتش به قلب بی قراردوستش دارم ولی دیوانه وارطرح لبخندش برایم کافی است...
با خنده کاشتی به دل خلق، "کاش ها"با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اشآن بخش شهر پر شده از اغتشاشها گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟! از بس به ماه چشم تو پر میکشم، شبیآخر پلنگ می شوم از این تلاشها !...
بیا و بی بهانه بند آغوشم شوگره بزن چشمانم را در مسیراتفاقات ارغوانیه تبسمعبورم ده بی تکلف و سادهاز صداقت نیلوفرها تا عشوه گری نازهاعاشق ترم کن میان دلبستگی ها و وارستگیهای قرمزو بلوطی مردمک دیدگانت!پروازم ده در ساقه های نازک نیازاز واماندگی های رقت انگیز؛تا انتظارهای تلخ شب بیداری!فرو بپاشانم در مرزهای بی شمار وامنیت داغ آغوشترمز عبورم بده از صاعقه ی روشن حروف اسمتبگذار تا جلد آغوشت شومبگذار راحت به خوشبختیِ مان ...
گاهی وقتا یه صفحه ی گوشیآرزوها رو قاب می گیره.وقتی عکسِ تو رو نشون می دهدنیا بوی شراب می گیره.شکلِ زن های تو مینیاتور،عشوه های خریدنی داری.طعمِ شاتوت داره لبخندتبوسه های چشیدنی داری.تو خیابون مثِ یه آهوییگم شده بینِ بوقِ ماشین ها.توی وان یه پریِ دریاییبی قرارِ همیشه ی دریا.میونِ ماسه ها که می شینیتنِ آبا رو موج می گیره.سرِ نخ که تو دستِ تو باشهقلبِ بادبادک اوج می گیره.روی لب هات «ژوکوند» می خنده،توی چشمات...
این غزل ها به خدا مفت نمی ارزیدنداگر این دختر و این عشوه و این ناز نبود!...
به دست خود شده ام من اسیر و زندانیتتمام دار و ندارم فدا و ارزانیت.به پاگشای تو در شهر از همان دیشببه صف شدند همه تا شوند قربانیت.به رغم حالت آرام و سر به زیرت بازبه هم زده ست جهان را عبور طوفانیت.اگر به فکر جهانی و صلح و آرامشعوض کن حالت آن روسری_لبنانیت.تو شاعرانه ترین خلقت خدا هستیکه می چکد غزل از عشوه های پنهانیت...
شیوه ای دارد عجب در دلبریعشوه پیدا، بوسه پنهان می دهد ️️️...
با خنده کاشتی به دل خلق٬ "کاش هابا عشوه ریختی نمکی بر خراش ها هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اشآن بخش شهر پر شده از اغتشاش هاگیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟از بس به ماه چشم تو پر میکشم٬ شبیآخر پلنگ می شوم از این تلاش ها!...
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارشگل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتگارشبیستم مهر روز بزرگداشت حافظ مبارک...