شنبه , ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
تو ابر ما بودیولی جای دیگری باریدیما شانس نداشتیم! برشی از ترانه...
درود بر شرف ابر ها که می گریندبرای اینکه دمی غنچه را بخندانند...
ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟...
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا...
هزار هزار ابر به دنبالم رهایم کن باران شوم...
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد...
برفحاصل عشق بازیابر هاستوباراناشکِ شوقِ رسیدنآن ها...
تو را به اندازه عشقی که ابر شد ابری که باران وچشمه ای که به دریا رسید دوست خواهم داشت...
وقتی چترت خداست؛بگذار ابر سرنوشتهر چه می خواهد ببارد......
به باران واگذارت می کنم به ابرهاوقتی دلت گرفت،بباراجازه داری که گریه کنی!...
ما ابرهای به هم رسیده بودیماز راهی بسیار دورحرفی نداشتیمگریستیم...
تابستانابرها دستشان خالی است آفتابی نمی شوند...
استجابت دور باشد، گر چه بنماید قریبقایق رویا بر آب و آرزو در ابرها...
تو عُبور می کنی، من بَهار می کِشَمابر و اشک و بومِ خیس، انتظار می کِشَم...
بگذارابر سرنوشتهرچه میخواهد بباردما چترمان خداست...
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشودشاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود...
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شوداین روزگار زرد و سترون همیشه نیست...
ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند ......
باانگشتانت به ابرها غلغلک بده شاید هوای خشکِ چلّه خندان شود....
تشنه ی بارانمقصه ی ابرها را بنویستا بشویمپنجره ی چشمانم را...
نخ بارانبه سرانگشت تداعی تو وصل استیاد میآورمتابر میآوریام....
طرح زیباییدر سر ابر استآبشاری به عظمت دریا...
نفست همانند ابر استدل من نیز تشنهء بارانمیتوانی روزی بباریاین دل تشنه ام را سیراب کنی؟...
ابر ابر ابر ابر ابرباران باران بارانباران بارانآهی ستگرفته سینه ی آسمان را...
...ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادیهمچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم......
ابردود سیگار خداستو باراناشکاهایش!به تنهایی آدم بر زمین میبارد...