تو ابر ما بودی ولی جای دیگری باریدی ما شانس نداشتیم! برشی از ترانه
درود بر شرف ابر ها که می گریند برای اینکه دمی غنچه را بخندانند
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
هزار هزار ابر به دنبالم رهایم کن باران شوم
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
برف حاصل عشق بازی ابر هاست و باران اشکِ شوقِ رسیدن آن ها
تو را به اندازه عشقی که ابر شد ابری که باران وچشمه ای که به دریا رسید دوست خواهم داشت
وقتی چترت خداست؛ بگذار ابر سرنوشت هر چه می خواهد ببارد...
به باران واگذارت می کنم به ابرها وقتی دلت گرفت، ببار اجازه داری که گریه کنی!
ما ابرهای به هم رسیده بودیم از راهی بسیار دور حرفی نداشتیم گریستیم
تابستان ابرها دستشان خالی است آفتابی نمی شوند
استجابت دور باشد، گر چه بنماید قریب قایق رویا بر آب و آرزو در ابرها
تو عُبور می کنی، من بَهار می کِشَم ابر و اشک و بومِ خیس، انتظار می کِشَم
بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد ما چترمان خداست
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشود شاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شود این روزگار زرد و سترون همیشه نیست
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند ...
باانگشتانت به ابرها غلغلک بده شاید هوای خشکِ چلّه خندان شود.
تشنه ی بارانم قصه ی ابرها را بنویس تا بشویم پنجره ی چشمانم را
نخ باران به سرانگشت تداعی تو وصل است یاد میآورمت ابر میآوریام.
طرح زیبایی در سر ابر است آبشاری به عظمت دریا
نفست همانند ابر است دل من نیز تشنهء باران میتوانی روزی بباری این دل تشنه ام را سیراب کنی؟
ابر ابر ابر ابر ابر باران باران باران باران باران آهی ست گرفته سینه ی آسمان را