متن آزادی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آزادی
آزادی(رهایی)
احاطه کرده اند ،
تمامِ وجودم را
رو و شب؛
پرندگانِ مطیع و رامی که عمری خودخواسته گرفتارِ قفس بوده
و حال بعد از مدت ها اسارت،
با اولین پروازِ رهایی
دریافته اند که؛
آزادی
عجب طعمِ دلنشینی دارد!
.هر کجا خواهی برو ای دل ولی آزاده باش
در دیار عاشقی پاک و زلال و ساده باش
دور باش از خودپسندی و دورویی و ریا
در میان اهل معنا وخلوص افتاده باش
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
از هر چه تخته سنگ بیزارم،
چه آنها که سنگ مزار شهیدان و اموات می شود
چه آنها که دیوار زندان...
یا که گاهی مجسمه ای از یک دیکتاتور که
دو راهی آزادی را می بندد...
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
تا آخر بغض می دوی خانم!
با گریه به خواب می روی خانم!
از دامن شب ستاره می چینی
همبستر ماه می شوی خانم!
گل داده ترانه از سرانگشتت
یک دشت شکوفه مرده در مشتت
از روح تو درد می چکد بر خاک
انگار که نیست سایه ای پشتت
از...
حالا که پرچم ها سیاه هستند!
و جنگ دارد شیوع پیدا می کند،
بیا از عشق بگوییم!
شاید آدمیزاد
تفنگش را زمین بگذارد
و نگاهش
در رنگین کمان زندگی
لبخندی را دنبال کند
که می رسد به آزادی!
به انسانیت! به دوستی! به ... به ...
هرچند خوب بودن در...
ضمانت آزادی ،در رعایت حق هاست.
رحمان شاهسواری کینگ
از قفس می پَرد
هر آنکه جایش در قفس نیست
آروین شاه حسینی
آزادی ماست اصل آبادی ما
این است نتیجه ی خدادادی ما
آزاد بزی ولی نگر تا نشود
آزادی تو رهزن آزادی ما
رفتن در راه رهایی
سبب آزادی نمی گردد
نرفتن در راه وابستگی های
همیشگی تو را به آزادی
خواهد رسانید
بابک حادثه
فشنگ هامان که تمام شد
سازت را بردار
شعر از من
آواز از تو
و رقص،
از مشت ها!
کلمه تمام نخواهد شد
برای آزادی!
«سیامک عشقعلی»
وای اگر مَرد گدا یک شبه سلطان بشود
مثل این است که گرگی سگ چوپان بشود
هر کجا هد هد دانا برود کنج قفس
جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود
سرزمینی که در آن قحط شود آزادی
گرچه دیوار ندارد خود زندان شود
باغبانی که به نجار دهد باغش را...
وطن رفته است
یک جای دور
ما اینجا همه تنهاییم
انتهای صفحه تقدیر
لابه لای انقلاب رنگ ها ایستاده ایم
کسی آزادی را صدا کند
زندگی های مان یخ کرد
آزادی پرنده ای بود
که در موهایم لانه داشت
آبروی آب را نبریم
ریشه را دق ندهیم
ریشه در عشق به آب
می تراود به زمین
ریشه از مهر به آب
می رود تا به بلندای همان پستی دور
و به دلبر گوید آبی آبی،
نیست لیاقتت زمین خاکی
من تو را می برمت تا قله ی برگ
می...